سلام خدمت همه ی دوستای حشریه خودم یه خاطره دارم که میخوام اونو براتون با یکم مخلفات تعریف کنم ساسان هستم18 سالمه هیکلم ساده و لاغر اما ورزشکاریه بیخیال این کسشرا در روز های امتحان نهایی با اینکه سخت مشغول خوندن بودمو همه ی فکرم تو درس بود ولی بخاطر اینکه کامپیوترم نبود داشتم از حشریت میمردم شبا که میخوابیدم همه ی فکرم سکسی بود بسیار هم لذت داشت چون من تا حالا کسیو نکردم بعضی وقتا موقع درس خوندن چنان غرق فکر خودم میشدم که تا به خودم میومدم نیم ساعت طول می کشید اما بنده یه دختر عمه داشتم که پدرو مادرش توی روستا زندگی میکردن باباش یه معتاد داغون بود داداشاش هم که یا معتادن یا فراری عمم هم معتاد بود که با شوهرش دم و دود میکرد بگذریم دختر عمه ی من اسمش سیمین بود و توی شهرما مدرسه شبانه روزی میرفت ومن اونو خیلی کم میدیدم شاید سالی دوبار اما اون امسال بخاطر اینکه امتحانات تو ماه رمضان بودن و خوابگاه هیچگونه غذایی بجز افطار به اونا نمیداد مجبور شد که بیاد خونه ی ما اون یه هفته ای خونه ما بود از لحظه ی ورود اون به خونه اون فکرای سکسی به سرم زد بهم سلام کردو مامانم بهش گفت اتاق سینا مال تو بهد از گذشت امتحان اول اون اومد پیش من که امتحان دینی بود به من برگشو نشون داد و گفت من اینارو اینجوری نوشتم منم بهش گفتم که خیلی از سوالارو اشتباه نوشتی منم با دلیل بهش نشون دادم اون که قانع شده بود گفت امتحان بعدی شیمیه استو کیومتری بلدی بهم یاد بدی گفتم اره و رفت تو اون روز ها مامانم خیلی سعی میکرد مارو تنها نزاره اما با دوستاش رودربایستی داشت و باید هرروز به پیاده روی میرفت که دوساعتو نیم طول میکشید بابام هم که شیفت بود داداشم هم که کلاس فوتبال داشتو مدرسش تعطیل بود سیمین هر وقت به مشکلی بر میخورد میومد تو اتاقم بهم میگفت و این باعث شده بود مامانم مشکوک بشه اما یه بار با مامانم گفتم منو با این تنها نزار اعصاب منو خورد میکنه همش میاد تو اتاقم مامنم هم که خیالش راحت شده بود گفت بهش بگو تا نیاد تو اتاقت و رفت مامانم که رفت دیگه خونه خالی بود دیدم اون دیگه نمیاد تو اتاقم برا همین پا پیش گذاشتم خودم رفتم توی اتاقش و دیدم که یه گوشه ی اتاق نشسته و داره مثله همه ی دخترا خر خون میکنه اول در اتاقو بی هوا باز کردمو دیدم روسری نداره اونم هیچ عکس العملی نشون نداد و گفت احمق باید در بزنی منم گفتم زر نزن خونه ی خودمونم باید در بزنیم بگو ببینم چقدر خوندی حالا گفت من نصفم رفتم کنارش با فاصله حدودا 20 سانت نشستمو گغتم شوخی میکنی من تموم کردم گفت میشه به منم خلاصه درس بدی گفتم نه نمیتونم نصف کتاب خیلیه اما میتونم دو تا امتحان نهایی برات حل کنم که فردا بتونی پاس کنی بهش گفتم بیا تو اتاق من بدون هر گونه اعتراض اومد توی اتاقم کنارم با فاصله ی نسبتا زیادی نشست ومن شروع کردم به حل کردن سوالات بعد از بیست دقیقه نگاه به لباسش کردم دیدم یه مانتو سفید یکم ضخیم که از زیرش سوتین بنفشش دیده میشد رو پوشیده در اون لحظه داشتم میمردم که بی هوا گفتم لباس نداری بپوشی گفن نه همه ی لباسام رو شستم چون تو خوابگاه اب نداشتیم فقط همینارو داشتم بی اعتنا به حرفاش که یکم سکسی بود به درس دادان ادامه دادم دستام یخ کرده بود و عرق کرده بودن بهش گفتم بیا نزدیکتر گردنم شکست از بس مجبورم تغییر زاویه بدم یکم اومد نزدیکتر با خودم گفتم بکشمش نزدیکتر ولی یه چیزی بهم گفت نه تو جرات همچین کاریو نداری بهش گفتم چرا دارم و چشمامو بستمو دستمو انداختم پشت کمرش و کشیدمش کنار خودم ضربان قلب داشت منو میکشت دستام دیگه بی حس بودن و تعجب کرده بودم که چرا اون هیچ اعتراضی نکرد و این باعث شد که یکم اروم بگیرم دستمو انداختم روکمر باریکش وهمراه با درس دادن با ترس بسیار زیاد دستمو دور کمرش حلقه کردم و اروم اروم دستمو پایین بردم تا اینکه رسیدم به کونش چنان لذتی داشت که نگو که ناگهان دستمو برداشتو از روش انداخت داشتم از ترس سکته میکردم که گفت دستات خیلی سردن راحت شدم بهش گفتم اشکال نداره گرم میشن فک کنم فشارم افتاده ماله کم خونیه ودوباره گرفتمش تو بغلم بعد از یه ساعت گفت دیگه خسته شدمو سرشو گذاشت رو شونم فهمیدم که این یک چراغ سبزه منم اون یکی دستمو بردم بالا بردم صورتشو نوازش کردم مو های مشکیه نرمشو از روی پیشونیشو بردم پشت گوشش چشای مشکیش داشت باهام با صدای بلند صحبت میکرد که میگفت دوست دارم منم دستمو بردم روی بدنش داشتم نوازشش میکردم که پریدو لبامو گرفت درست بلد نبود لب بگیره اما من با همکاری اونو توی راه اوردم 10 دقیقه ازم لب گرفت نفسم بند اومده بود دست از نوازش برداشتمو تو همون حالت نشسته دکمه های بالایی مانتوشو باز کردمو دستمو اروم بردم سمت سینه هاش سینه هاش 70 بودن و مثل انار سفت همینجور که پیش میرفتم رسیدم به نوک کوچولویه بیرون اومده ی سینش با نوک سینه هاش بازی کردمو خیلی با متانت سینه هاشو نوازش کردم بهش گفتم بلند شو مانتو شو در اوردم اولین بار بود که یه دختر رو از نزدیک لخت میدیدم زیبایی صورتش سینه های خوشگلش کمر باریکش و بدن سفید و بی موش چشمم رو نوازش میکرد چرخید وسوتینشو در اوردم خدای من بی نظیر بود شروع کردم به خوردن سینه هاش اونقدر لذت داشت که تموم استرسمو یادم رفته بود دستام داغ داغ بود شلوار تقریبا تنگش رو در اوردم باور نکردنی بود دیدم که موهاش به تنش سیخ شده که بهم گفت پنکه رو خاموش کن رفتم پنکه رو خاموش کردم که دیدم خودش شورتشو در اورده اول از همه نگام به کسش افتاد که هیچ مویی نداشت چون همین امروز رفته بود حموم پریدو پاشو دور کمرم حلقه کردو ازم لب گرفت و بهش گفنم دوست دارمو اوردمش پایین منم که دیگه وحشی شده بودم با عجله کیرمو در اوردمو دادم دهنش برام چنان ساکی زد که چشمام مثل مهتابی نیمسوز پر پر میزد بعدش بهش گفتم با حالت داگ استایل بشین اصن نفهمید که چی میکم خودم تو اون حالت نشوندمش و با سوراخ کونش ور رفتم اونقدر تنگ بود که دلت نمیومد بکنیش برا همین به خوردن ادامه دادام تا اینکه سیر شدم بعد از ده دقیقه دستشو گرفتمو بغلش کردمو پرتش کردم روی تخت اروم خندید و بهم با ناز بهم گفت بغلم کن بغلش کردمو بوسیدمش اصلا به خودم جرات اینکه بکنمش رو به خودم ندادم تا اینکه در عین ناباوری بهم گفت بسه یکم بهم حال بده منم که منظورشو نفیهمده بودم رفتم پایین تا کسشو بخورم یه بیست دقیه از کسش خوردم که متوجه صدای از روی لذتش شدم فهمیدم که ارضا شده و منم که از ارضا شدنش راضی بودم دستمو دراز کردمو دستشو گرفتم و بلندش کردمو لباساشو بهش پوشوندم و یه لب کوچولو ازش گرفتمو به درس دادنم ادامه دادم وفردا امتحان هردومون بسیار خوب و با خاطرهای خوب پشت سر گذاشته شد دوستان عزیز اگه از این داستان خوشتون اومده که بسیار عالی و اگه خوشتون نیومده مشکلاتش رو بهم بگید تا دفعه بعد در داستان بعدی لحاظ کنم ممنون که خوندین نوشته
0 views
Date: May 12, 2019