با سلام داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به چندین سال پیشه اون وقتایی که هنوز یاهو رو بورس بود بعضی اوقات که خونه تنها بودم مشغول چت میشدم ناگفته نمونه که من اون موقع 25 سالم بود و به طور منظم ورزش میکردم خیلی خلاصه بخوام بگم یه روز که طبق معمول مشغول چت بودم آیدیه یه دختر توجهمو جلب کرد که البته اومده بود تو روم مشهد کمی باهاش حال و اهوال و خوش و بش کردم اولش فکر نمیکردم که رابطمون بیخ پیدا کنه و مث بقیه کمی چخ چخ میکنیم و هر کی میره پی خودش ولی اون روز مکالممون خیلی طول کشید حدود یه ساعت با هم حرف زدیم اسمش مینا بود و 23 سالش بود اهل شیراز بعد ای نکه کلی اطلاعات درست و غلط به هم دادیم ازم خواست که بهش وب بدم منم که از ورزش اومده بودمو با لباس زیر پای سیستم نشسته بودم اولش امتناع کردم چرا دروغ ترجیح میدادم انداممو لخت ببینه واسه همین بهش گفتم حالشو ندارم پاشم لباس بپوشم ازون اصرار و از من انکار و ازون جایی که مینا خانم وبکم نداشت قرار شد بهم شماره بده و تلی با هم صحبت کنیم منم بهش وب بدم مینا شمارشو داد منم سریع بهش زنگ زدم خوب راست میگفت دختر بود ازون علافهایی نبود که آدمو سر کار میذارن منم نامردی نکردمو وبو باز کردم خلاصه شروع شد اونم خونه تنها بود و ظاهرا حسابی داغ بود اندام ورزشی و فیتنسی من نظرشو جلب کرد و ازم خوشش اومد سوء تفاهم نشه از خودم تعریف نمیکنم بچه ها معمولیم فقط شکم ندارم و اندامم کاته همین اگه حمل به خود ستایی شد عذر میخوام خلاصه جولو وب کمی شیطونی کردیمو با هم خوش بودیم اون روز گذشت دیگه تقریبا هر روز یه ساعتی با هم چت میکردیم اون وب نداشت ولی طبق قولی که به من داده بود واسم عکساشو فرستاد همه جور عکس از خودش اندامش و در عوض اونم بهم میگفت مثلا این مدلی واسم عکس بگیر دوست دارم منم واسش میفرستادم این قضیه حدود یه سالو نیم طول کشید و ما دیگه تقریبا عاشق هم شده بودیم و واسه دیدن هم لحظه شماری میکردیم اون که نمیتونست بیاد مشهد آخه دختر بود و خونه مامان بابا فقط اگه من میرفتم امکانش بود که همو ببینیم دیگه فقط بحث سکس و شهوت و این حرفا نبود خودتون که میدونید این چیزا همه جا پیدا میشه و آدم عاقل پا نمیشه 1400 کیلومتر به خاطرش بره خلاصه سرتونو درد نیارم منو مینا له له میزدیم همو ببینیم و تو این مدت من با هیچکس دیگه نبودم اونم با هیچکی غیر من نبود با این که دور بودیم یه عشق رمانتیک فکر میکنم همین دور بودن و نرسیدن خودش بیشتر باعث میشد این عشق شدیدتر بشه بلاخره یه موقعیت کاری واسم پیش اومد که باید تنهایی میرفتم سمت جنوب منم تو برگشت مسیرو کج کردمو از شیراز برگشتم با ماشین خودم بودم فقط باید به خونه آمار برگشتو غلط میدادم که نگران نشن یه روز دیر تر آمار دادم که هنوز کارم تموم نشده ولی تموم شده بود و تو راه شیراز بودم مینا هم که قبل حرکت باهاش هماهنگ کرده بودم کاملا آماده بود ظهر از بندر خمیر راه افتادم به سمت شیراز سر شب رسیدم اونجا دل تو دلم نبود بهش زنگ زدم اول که جواب نمیداد منم تو کوچه ها سرگردون بعد نیم ساعت جواب داد و گفت شب نمیتونه بیاد بیرون باباش شاکی میشه برادرشم خیلی گیره گغتم عیبی نداره من تو یه مسافر خونه اتاق گرفتم و منتظر صبح شدم لامصب خوابم نمیبرد فکر و خیال راحتم نمیذاشت اون لحظه ای که حدود دوسال منتظرش بودم رسیده بود من نزدیک مینا بودم به هر حال شبو صبح کردمو اول صبح زدم بیرون شروع کردم به زنگ و اس زدن به مینا میناهم مث من داشت میجوشید ولی شرایطش واسه بیرون اومدن مناسب نبود فکر کنم خانوادشون ازون گیرا بودن از ساعت 6 تا 8 میچرخیدم البته آدرسو بهم داده بود حوالیه میدون ارم بودن منم همون طرفا با ماشین میچرخیدم تا اینکه مینا اومد بیرون و سر کوچه وایستاد منم سریع گردش کردمو پیچیدم جولوش ترمز زدم قلبم داشت از تو سینم میزد بیرون به شدت میزد مینا سوار شد به هم دست دادیم اونم دستاش میلرزید مینا ازون چیزی که تو عکساش نشون میداد خیلی بهتر بود وای لحظه روءیایی فرا رسیده بود یه ساعتی که تو شهر چرخیدیمو دل قلوه گرفتیم حال و هوا یه کم عادی تر شد استرسمون کمتر شدو حالا یه جور دیگه به هم نگاه میکردیم گفتم بریم یه جا اتاق بگیریم گفت من میترسم مشکلی پیش نیاد گفتم نه بابا فکر همه جاشو کردم یه جفت شناسنامه جور کرده بودم واسه هتل شناسنامه مال دوستم بود یه کم به من میخورد ولی خانمش اصلا به مینا نمیخورد واسه همین من بهش تاکید کردم حتما با چادر بیاد تا کسی بهمون شک نکنه اینم از بدبختیه جوونا واسه یه ساعت با هم بودن اولش که چادرو قبول نمیکرد آخه اصلا چادری نبود و بلد نبود سر کنه ولی با اصرار من روز قبل از یکی از دوستاش گرفته بود جولو یه هتل وایستادیم مینا چادرو سرش کرد و عینک آفتابیشم زد منم مث یه مرد متشخص دستشو گرفتمو رفتیم تو آقا اتاق دارین مهماندار با روی باز گفت بله از کجا تشریف میارید شناستامه ها رو که دادم کلی به به و چه چه کردو بهمون احترام گذاشت به به همسایه های اما رضا قربون آقا بشم که همجواریشم واسه ما نعمته یه اتاق گرفتیم و رفتیم تو همینکه مهماندار رفت و درو بست ما دوتا چسبیدیم به همو شروع کردیم لب گرفتن و بوسه های طولانی همینطور که همو بغل کرده بودیم اوفتادیم رو تخت و تو همدیگه میلولیدیم و رو هم غلط میزدیم و تند تند لب میگرفتیم و همو فشار میدادیم کم کم شورع کردیم به نوازش بدن و اندام و ماساژ ادامه دارد نوشته
0 views
Date: April 11, 2020