من و آبجی ستاره

0 views
0%

سلام این خاطره کاملا واقعیه و مربوط به 8 سال پیشه اون موقع من 15 سالم بود و آبجی ستاره 17 سال از اونجا که من و ستاره پدر بزرگ رو خیلی دوست داشتیم توی یه اتاق پیشش میخوابیدیم پدر بزرگ گوشاش ضعیف بود و چشماش تو شب وقتی چراغ خاموش میشد نمدید از آبجیم براتون بگم ستاره تو 17 سالگی صورت بچه گونه ای داشت با اندام سکسی که قدش حدودا 5 سانتی از من بلندتر بود سینه های گرد و باسن نسبتا گونده ای داشت اینم بگم که عاشق پسر خاله سامان ام بود و وقتی پسر خالم ام میومد خونه ما یا ما میرفتیم خونه اونا ستاره رو میبرد یه گوشه و حسابی باهاش حال میکرد شاید از کون گاییده باشه ستاره رو چون وقتی یه بار از خونه خاله اومدیم سری رفت حموم حالا که فکر میکنم میبینم هرکی بعد از سکس میره حموم دیگه آبجی ستاره هم حتما داده که با عجله رفت زیر دوش از بابا و مامانم بگم بابام شغل آزاد داره مامان هم خونه داره و همیشه برای خرید میره بازار خلاصه وضعیت مالی خوبی داشتیم که الان خدا رو شکر بهتر هم شده از موضوع داستان خارج نشیم راستش بازی کردن با آلت رو تو بچگی خود ستاره یادم داد وسط حال خونه ی ما یه ستون هست یه روز ستاره ستون رو دو دستی بغل کرده بود و پاهاشو دور ستون قلاب کرده بود هی بالا پایین میکرد یه بار به منم گفت بیا اینکا رو بکن منم هرچی اون میگفت همون کارو میکردم که خیلی حال داد خلاصه ما دوتا شبا همیشه تو اتاق پدر بزرگ پیش هم میخوابیدیم مثل همیشه اون خودشو به خواب میزد منم دست مالیش میکردم از پشت سینه هاشو فشار میدادم با کونش بازی میکردم وقتی دستمو میبردم رو کسش خودشو جمع میکرد ولی بالای کسشو میمالوندم که مو داشت اینقدر با مو های کسش بازی میکردم که آخر دو سه تار توی دستم میموند و اون موهای زرد کسشو میزاشتم تو دهنم دوباره شروع میکردم به بازی کردن با کونش خلاصه یه شب بابا و مامانم خونه ی خاله دعوت بودن از اونجا که تو اون سن من خیلی فضول بودم و همیشه با پسر خاله کوچیکم دعوا میکردم مامانم گفت تو نیا به ستاره هم گفت پیش داداشت بمون تنها نباشه که ستاره به ناچار قبول کرد چون میدونست اگه بره یه حال اساسی با پسر خاله میکنه حالا من موندم و ستاره و پدر بزرگ که همیشه تو تختش خواب بود یک ساعتی از رفتن بابا مامان گذشته بود که یه نفر زنگ درخونه رو زد من رفتم درو باز کردم دیدم بعععععله پسر خاله سامانه اومد تو سلام کرد گفت مهرداد خاله خونه اس گفتم نه مگه خونه شما نبودن گفت نمیدونم من از صبح تا حالا بیرون بودم حالا کی خونه اس گفتم میخاستی کی باشه من و ستاره و پدر بزرگ خلاصه اومد تو ستاره تا سامانو دید خندید و گفت اییی سامان بیا تو چتوری بعد دوتایی رفتن یه گوشه پچ پچ میکردن که منو چطور بفرستن دنبال نخد سیاه ستاره صدام کرد گفت داداشی میری واسه شام چیزی بخری هیچی نداریم از اون سوپری بزرگه بگیر جنساش مرغوبتره چون سوپری بزرگه دورتر بود میخاست دیر بیام تا اونا کارشونو انجام بدن گفتم باشه چ بگیرم گفت هرچی دوست داشتی بگیر اینو گفت و زود رفت تو منم نمیخاستم فرصت کون دادن آبجی ستاره رو از دست بدم الکی درو باز کردم دوباره محکم بستم که اونا فکر کنن رفتم بیرون یه پنجره داشتیم که رو به حیات بود که پرده داخل اتاق یه زره کج بود طوری که میشد همه چیزو از بیرون دید آره طولی نکشید که ستاره سامان رو بغل کرد و یه لب آبدار گرفت از سامان سامان هم ستاره رو خوابوند روی مبل و با یه دست سینه هاشو میمالید و او یکی دستشو برد زیر دامن آبجی ستاره و کسشو میمالید ستاره داشت آه و ناله میکرد که سامان بولیز آبجی ستاره رو در آورد و به ستاره گفت زود باش الان مهرداد میاد ستاره هم سری لباسشو درآورد و دستاشو گذاشت رو مبل و باهاش پایین بود طوری که میشد هم از کون بکنتش هم از کس آبجی ستاره هی اسرار میکرد از کس بکنتش اما سامان میگفت الا نه عزیزم بزار بعد عروسی ستاره باز اسرار کرد چی میشه الان بزاری تو کسم اون کیر نازتو اوففففففففففف دارم میمیرم بکن دیگه بکن اما سامان گذاشت تو کونش و هی عقب جلو کرد کخ ستاره آه بلندی کشید سامان گفت یواش الان پدر بزرگ بیدار میشه اما ستاره همچنان آه و ناله میکرد کیر سامان خیلی ناز بود سفید گونده خدودا 17 18 سانتی بود ستاره داشت زیر کیر پسر خاله سامان آه وناله میکرد و من داشتم از پشت پنجره بی اختیار نگاه میکردم من دیگه طاقت نیاوردم در حیات رو یواشکی باز کردم رفتم بیرون بعد زنگ در خونه رو زدم که پسر خاله سامان در رو باز کرد گفتم کجا گفت میرم کار دارم شامت کو گفتم سوپری بزرگه بسته بود گفت خداحافظ گفتم بای اومدم تو حال ستاره گفت چه زود برگشتی گفتم سوپری بزرگه بسته بود شام بی شام گفت حالا چی بخوریم گفتم تو که خوردی تا ته هم خوردی گفت یعنی چی گفتم کیر سامانو گفت چرت و پرت نگو دیوونه حمله کردم طرفش با اینکه زورم بهش نمیرسید چون درشت هیکل بود اما خوابودمش روی مبل همون جا که سامان خوابونده بودش دامنوشو درآوردم کیرمو گذاشتم تو کونش یه کم واسه کیرم گشاد بود چون تازه کیر سامان اونجا بود ستاره هم تا دید من همه چیزو فهمیدم گفت جووووون بکن داداشم تو هم بکن مگه تو از سامان چی کم داری تندتر بکن بکن برای اولین بار داشتم کون میکردم اونم کون آبجیمو ستاره حیلی حشری بود و همش میگفت آخ جووووون بکن داداشی حلال حلاله کیرمو از کونش درآوردم گفت میای کسمو بخوری گفتم تو شبا نیمیزاشتی من دست بزنم به کست گفت میترسیدم انگشتتو بکنی اونتو پرده مو بزنی اما حالا بهت اعتماد دارم بیا بخور کسش گوشتی بود یکو سیاه بود اما خوردنش حال میداد که یهو دیدم یه آب شفاف داره میاد بیرون گفتم این چیه خندید و گفت آب کسه دیگه دیوونه مگه تو نداری حلاصه آبشو تا آخر خوردم گفتم آب منم داره میاد آبجی چیکار کنم گفت صبر کن بریز تو کونم منم آبمو ریختم تو کون آبجی ستاره بعد گفت بریم حموم زود باش الان بابا ماما میاد پایان نوشته

Date: July 31, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *