عمران هستم بچه جنوب توی اژانس کار می کنم ۲۹سالمه ۱۸۵قدمه۸۵وزن چند مدتی بود که سرویس حاج خانمی شده بودم که حوزه علمیه تدریس می کرد چند سالی ازمن بزرگ تر بود صبح می بردمش حوزه بعد از نماز ظهر بر می گشت خونه چند ماهی گذشت کمی خودمونی شده بود که کار دیگه ای هم بیرون داشت زنگ می زد یا اس می داد کم کم رو مخش کار کردم فهمیدم مجرده اسم کوچکش سمیرا هستش اس دادن ها رو زیاد کردم کارمون شده بودهر شب باهم اس بازی می کردیم هنوز باهاش راحت نبودم که از سکس حرف بزنم شروع کردم سوالات شرعی پرسیدن کم کم رفتم سراغ اصل مطلب وبحث های سکسی کردن قرار شد ببرمش خونه خالی بعد ازحوزه بردمش خونه مجردی که من وچندتا ازدوستام اجاره کرده بودیم واسه حال کردن زید بردن دم دودی به بچه ها سپردم که اون روز اون طرفانیان القصه رفتم سمیرا رو از در حوزه سوارش کردم بردمش رفیم داخل خونه رفت یه گوشه ای با حجاب کامل نشت آب اوردم نخورد معلوم بود استرس داشت کنارش نشستم شروع کردن باهاش حرف زدن دستا شو کرفتم دستاش خیلی سرد بود کم کم چادرو شو در آوردم بعدش مقنه یواش یواش مانتوشو درآوردم قد کوتاه گوشتی توپری داشت صورتش اصلاح نشده بود ولی با نمک بود بغلش کردم زیاد همکاری نمی کرد شروع کردم به لب گرفتن کم کم داشت حشری می شد لبامو می خورد چند مدتی گذشت دیگه حشری حشری شده بود بقیه لباساشو با کمال میل در آورد دیگه داشت راه می افتاد لباسم رو درآوردم خوابیدم روش سنیه های بزرگ شو خوردن ولی سینه هاش نوک نداشتن اه اه می کرد ازم خواست کوس شو بمالم انگشت بکنم تو کیرم شق شده بود نمی ذاشت بکنمش می ترسید آخه دختر بود ولی اجاز ه داد از کون بکنمش به شکم خوابوندمش بر عکس هیکلش کون خشکی بود کیر سیاه مو گذاشتم در کون سرخ تنگش یواش یواش حلش دادم داخل حاج خانم فقط داد میزد می گفت نکن درد داره پاره شدم اشکش دراومد بیخال کونش شدم کیرمو گذاشتم وسط سینه هاش بازی کردم تا آبش اومد حاج خانم هنوز ارضاع نشده دوباره شروع کردم به لب خوردن سینه خوردن با چوچولش بازی کردم یه دفعه تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن منو محکم بغل کرد اه می کشید بعد از چند لحظه سست شد همون جوری روزمین ولو شد بله حاج خانم ارضاع شد لباسامو روپوشیدیم رفتیم از اون به بعد هفته یه بار باهم هستیم داستان کاملا واقعی بود نوشته
0 views
Date: August 23, 2019