سلام دوستان ميخوام داستان سكس با خالمو واستون بگم كه كاملا واقعيه من پارسا ٢٠ ساله از تهران وزنم ٨٠ و قدم ١٧٩و كيرمم ١٨ سانته خالم اسمش بهنازه ي زنه ٣٧ ساله كه هميشه لباساي سكسى ميپوشه سايز سينه هاش ٧٥ و كون خوش فرمى داره كه كير همرو راست ميكنه اين داستان مال پارساله كه من واسه كمك به دختر خالم واسه كنكور ميرفتم خونشون اوايل كه ميرفتم خونه خالم رفتار خالم خيلى معموليو عادى مثه هميشه بود ميرفتم اونجا به دختر خالم شيمى ياد ميدادم اخه خودم دانشجو شيمى ام بعد ي ماه كه با دختر خالم هفته اي دو روز شيمى كار ميكردم ي روز ديدم سرحال نيست و حالش گرفتس ازش پرسيدم چيشده گفت بيخيال مهم نيست يكم كه بيشتر پيگير شدم گفت با خالم و شوهرخالم بحثش شده ازش خواستم بيشتر توضيح بده كه گفت ي پسرس كه عاشقشم ديشب به مامان بابا گفتم عصبى شدن گفتن حق ندارى ديگه ببينيش و خيلي ناراحتم گوشيمم ازم گرفتن بهش گفتم نگران نباش اگه واقعا پسررو دوس داري با خاله حرف ميزنم ببينم چي ميشه كه از خوشحالي گريش گرفت فرداش قرار نبود برم اونجا چون دخترخالم خونه نبود و كلاس كنكور بود ولي بخاطر قولى كه بهش دادم كه با خاله حرف بزنم رفتم خونشون بعد سلام و احوال پرسي خاله واسم شربت اورد و اومد نشست پيشم گفت امروز سارا كلاس داره دير مياد خونه واسه چي اومدي كه بهش گفتم با خودت كار دارم و ميخوام باهات حرف بزنم گفت خوب شرو كن منم بهش گفتم ديروز كه پيش سارا بودم حالش بد بود ازش كه پرسيدم گفت بخاطر ى پسره كه دوسش داره باهاتون دعوا كرده شما هام بهش گفتين كه بايد فراموشش كنه كه خالم شرو كرد حرف زدن كه ببين پارسا جون خودت جوونى عشقاى اين سنو سالو ميشناسى ميدونى كه همش الكيه سريع حرفشو قط كردمو گفتم نه خاله همه عشقا الكي نيستن درسته سنمون زياد نيست ولى ميفهميم چه دوس داشتني واقعيه كدوم الكى خالم گفت باشه اين درست ولي پسره نه كار داره نه كه ي دفه ليوان شربت از دستش افتاد رو فرش دولا شد كه ليوانو برداره نگام افتاد به كونش بهش گفتم خاله ى دسمال بيار فرشو تميز كنيم رفت ي دسمال بياره تازه فهميدم خاله چيه چيزيه و حواسم بهش نبوده وقتي راه ميرفت لپاى كونش اينور اونور ميرفتن اومد و دولاشد شرو كرد به تميز كردن منم نگاهم قفل كونش شده بود كيرمم راست شده بود از زير شلوار معلوم بود كه ديدم ى دفه برگشت گفت چرا خشكت زده منم گفتم چيزي نيست گفت معلومه از شلوارت كه خجالت كشيدم و رفتم رو مبل نشستم ولى هنوز زيرچشمى داشتم كونشو نيگا ميكردم خالم فرشو ول كرد اومد نشست كنارم گفت دوس دختر ندارى منم از تعجب و خجالت سرخ شده بودم كه گفتم نه گفت پس همونه با ديدن من اينجورى شدى بهش گفتم ببخشيد كه گفت اصلا نيازى نيست تو جوونى و حشرى وقتى اين كلمرو گفت بيشتر خجالت كشيدم با خجالت بهش گفتم اخه با ديدن بدنت نميشه اينجورى نشد كه خندش گرفت دستشو كشيد رو دستم گفت پارسا كوچولو ديگه بزرگ شده منم حشرى شده بودم ي دفه از رو لباس سينه هاشو گرفتم تو دستم و فشار دادم كه گفت يواش كبود ميشن الان بعد دوباره خنديد تا اومدم دست بزارم رو كسش گفت امروز نميشه هم ديره ممكنه شوهرم بياد هم پريودم هفته ديگه بيا ببينم چيكار ميكنى تو اين ى هفته جقم نزنى كه همش مال خودمه با شنيدن اين حرفا از خالم ى دفه گردنشو گرفتم و ازش ى لب دو سه ديقه اى گرفتم كه گفت واسه امروز بسه بعد چن ديقه صداى زنگ اومد كه شوهر خالم بود من راه افتادم كه برم تو راه پله همو ديديم سلام كردم گفت بيا تو قدم من سنگين بود كه گفتم اختيار داري مزاحم ميشم كه گفت مراحمى و خدافظى كردمو رفتم تو اون ى هفته به خاله هرشب تو تلگرام پى ام ميدادم و ازش سوالاى مختلف ميپرسيدم كه اونم همرو جواب ميداد شب قبل اينكه فرداش ميخواستم برم خونه خاله كيرمو تميز كردم و لحظه شمارى ميكردم واسه ديدن خالم فرداش ى عطر تلخ زدم و اماده شدم رفتم خونه خالم وقتي دروباز كرد ى لحظه نشناختمش تا اون روز اينجورى نديده بودمش با ى ارايش ملايم و تاپ شلوارك كه سينه ها و كونش خودنمايى ميكردم از دم در گرفتمش اومدم ازش لب بگيرم كه گفت بيا تو اول بعد شرو كن خلاصه رفتم تو اومد نشست كنارم پاهاشو انداخت رو پام لبامو بردم سمت لباش كه ديدم خودش سريع اومد جلو و لبامون رفتن تو هم با دست پاهاشو ميماليدم كه حشرى تر بشه بعد تاپشو از تنش دراوردم ديدم ى سوتين مشكى بسته كه سينه هاشو بزرگتر نشون ميداد شرو كردم با سينه هاش بازي كردن سوتينشو باز كردم انداختم وسط هال شرو كردم به خوردن نوك قهوه ايشون ى جوري ميخوردم كه صداي اه اهش بلند شد بعد شرتو شلواركشو هم زمان از پاش دراوردم شرو كردم با كسش بازي كردن انگشت ميكردم توش و ميكوبيدم در كونش كونش قرمز شده بود كه بلند شد گفت نوبت منه لباسامو سريع دراورد و كيرمو گرفت تو دستاش مثه سنگ شده بود چن بار بالا پايينش كرد شرو كرد به خوردنش هي قربون صدقه كيرم ميرفت تا ته داشت ميخوردش مثه بازيگراى فيلم سوپر ى جوري ميخورد كه ابم داشت ميومد بلندش كردم و گفتم حالا وقتشه كه اون كسو كونتو يكى كنم نشوندمش رو مبل پاهاشو دادم بالا كيرمو تف زدم چنبار كشيدم رو كسش كه صداش درومد گفت زود باش بكن توش كه منم ي دفه همشو تا ته كردم تو كسش ى جيغ بلند كشيد داد زد كلفته و درازه وايسا جا باز كنه بعد جرش بده شرو كردم تلمبه زدن صداي اه اهش كل خونرو برداشته بود داشتم محكم تلمبه ميزدم كه ديدم ابم ميخواد بيلد كشيدم بيرون از تو كسش كيرمو گذاشتم در سوراخ كونش كه گفت درد داره كلفته كيرت منم بدون توجه سرشو كردم تو كونش كه جيغ كشيد بعد با ى هل ديگه تا ته كردم تو كونش وايسادم جا باز كنه يكمم كه دردش اروم شد شرو كردم تلمبه زدن انقد تنگ بود كيرم سخت ميرفت تو و درميومد شرو كرده بودم به تلمبه زدن كه صداي اه اهش بلند شد منم ديدم ديگه نميتونم كشيدم بيرون و برشگردوندم كيرمو گذاشتم لاى ممه هاش با فشار ابم اومد تا زير گلوش ريخت بعد همشو ماليد به كل بدنش بعد ازش لب گرفتم و بى حس افتادم رو مبل و خوابم گرفت بعد ى ساعت بيدارم كرد گفت پاشو ى دوش بگير تا سرحال شى الان كه ى سال از اون ماجرا ميگذره كم كم ماهى ى بار باهم سكس داريم اميدوارم خوشتون بياد نوشته
0 views
Date: August 23, 2018