من و خاله و دختر خاله

0 views
0%

سلام
اسم من طاهاست الان که این داستانو می نویسم 22 سالمه اما اون موقع ها 17 سال بیشتر نداشتم..
ماجرا بر میگرده به فوت شهر خالم که 5 سال پیش به رحمت خدا رفت(پدر زنم رو میگم) البته اون موقع هنوز پدر زنم نشده بود.
وقتی اون خدا بیامرز به رحمت خدا رفت خالم فقط 32 سالش بود و یه دختر 15 ساله داشت به اسم نسیم تا 4 ماه بعد فوت اون خدا بیامرز خالمینا تو خونه ی مادر بزرگ و پدر بزرگ نسیم زندگی میکردن یعنی (پدر شوهرخالم) بعدش خالم گفت الا و للا من باید تو خونه ی خودم زندگی کنم. الان هم نمیگه چرا یهویی این تصمیم رو گرفت.
بگذریم اومدن تو خونه ی خودشون و زندگیشون به روال عادی برگشته بود تا این که یه شب یه دزد نامرد وقتی شب تو خونه بودن میپره تو حیاط آخه خونشون بزرگ بود و حیاطش هم همین طور بعد میاد تو خونه فکر میکرده خالمینا طبق روال ماه های قبل خونه نیستن آخه این اتفاق وقتی افتاد که تازه شب دومی بود که خالم به خونه ی خودش برگشته بود.
بازم بگذریم دزده اومده تو حال و پذیرایی داشته میگشته خالم از اتاق خوابش در اومده میخواسته بره آب بخوره که از بالا دزدرو میبینه ولی دزده سرگرم بوده خالم از همون طبقه بالا و از اتاق خودش به پلیس زنگ میزنه و میره تو اتاق دختر خالم دزده میاد بالا و مستقیم میره تو اولین اتاق که توش پر کتاب بوده خالم هم درو پشتش می بنده و قفل می کنه بعد میره بیرون و تو کوچه زنگ همسایه ها رو می زنه اونام میریزن تو خونه دزد رو می گیرن. طفلی تازه تونسته بوده در اتاق رو باز کنه بیاد بیرون. میگیرنشو تحویل پلیسش میدن خالم اون شب زنگید خونه ی ما آخه ما فقط سه تا کوچه با هم فاصله داریم بعد مادرم و بابام رفتن خالمو آوردن خونه ی ما صبح وقتی پا شدم دیدم دختر خالم تو اتاقمه تا این جاش مشکلی نبود مساله این بود که من شب قبلش تمام لباسامو در آورده بودم و رفته بودم زیر پتو اول دختر خالمو ندیده بودم از زیر پتو در اومدم یهو دختر خالم گفت هیییییییییییییییی تازه من فهمیدم اومده و داره تو کامپیوترم دنبال چیز ی میگرده بعد که فهمیدم ظرف مدت 30 ثانیه تمام لباسهام تنم بود اما دیگه فایده نداشت جلو دختر خالم رسوا شده بودم هنوز تازه می خواست بره بیرون که من دیگه لباسامو پوشیدم بعد دستشو گرفتم گفتم نسیم خانوم ببخشید آخه من شبها گرمم میشه اوون هم گفت: تو چله ی زمستون گرمتون میشه بعد اگه گرمتون میشه چرا میرید زیر پتو که من هم گفتم: حالش به همینه که لخت بشی بری زیر پتو اونم خندید و گفت به شرط این که دختر خاله ی فوضولت وقتی خوابی نیاد تو اتاق و اگر نه رسوا میشی..
اون راست می گفت: من آبروم رفته بود آخه تو خانواده ی ما زیاد روابط نزدیک بین دختر خاله و پسر خاله برقرار نبود همون طور که باید فهمیده باشید من تو خطابش نمیکردم و اون هم همین طور
بگذریم اون روز من یه بار دیگه با دختر خالم اون هم قایمکی توآشپزخونه صحبت کردم و بهش گفتم این که من تو رخت خواب لخت بودم رو نادیده بگیره اون هم گفت که به کسی چیزی نمیگه همون طور که از فیلم ها و عکسهایی که تو کامپیبوترو دیده چیزی نگفته و من هم فهمیدم که خیلی هم پیشش آبرو نداشتم چون همون روز صبح وقتی من خواب بودم هرچی عکس تو سیستمم بود دیده بوده.
بعدا به من گفت که اون روز صبح خودش دیده زیر پوش تنم نیست آروم پتوم رو میزنه کنار و می فهمه به به به به تازه شورت هم ندارم اما بدونه این که از اتاق بره بیرون میشینه پشت سیستم و صداشو زیاد می کنه تا من بیدار شم و آبروم پیشش بره این رو دیشب بعد از 5 سال بهم گفت و من کلی خندیدم.
بازم بگذریم شب خالم دوباره گیر داد که بره خونه خودشوم مادرم هم گفت شب برو خونشون بخواب تنها نباشن من خر هم که هر شب تو سیستمم فیلم سوپر میدیدم هی زر زر کردم که نه من نمیام نمی خواستم جق نیمه شبم رو از دست بدم اما گوش مادرم به این حرفها بدهکار نبود(خوشبختانه) خلاصه مجبورم کرد باهاشون برم. خالم هم که فهمیده بود من دوست ندارم بیام و مادرم مجبورم کرده ناراحت شد و گفت طاها من دوست ندارم ناراحت بشی فردا نمیگذارم مادرت بفرستت منم خیلی قاطی بهش گفتم خوب خاله خونه ی ما می خوابیدی دیگه اون هم خیلی آروم گفت اون جوری مزاحم باباتینا می شدم.آخه خونه ی ما اتاق اظافی نداشت.
بازم بگذریم وقتی رفتم خونه خالمینا خالم ماهواره رو روشن کرد داشت یه فیلم عشقی میداد من و دختر خالم نشسته بودیم رو کاناپه و خالم هم پشت ما رو صندلی تلفن نشسته بود داشتیم فیلمو می دیدیم یهو فیلم رفت تو جا های تنگ و باریک من فکر کردم الانه که خاله یا کانالو عوض کنه یا تی وی رو خاموش کنه اما این اتفاق نیفتاد نگاه کردم دیدم خالم خوابش برده دختر خالم هم با چشمای براق درشتش داشت به من نگاه می کرد.دختر خالم همون طور که گفتم اون موقع 15 سالش بود و 1.60 قدش خیلی خوش هیکل و سفید برفی بود من هم دوسش داشتم با وجود این که زیاد با هم حرف نمیزدیم البته تا اون شب.
دختر خالم که دید مامانش خوابیده اومد نزدیک من اول خودشو چسبوند به من من هم دیدم که چیز بین ما وجود نداره (به خاطر اتفاق صبح) دستمو از پشت دور کمرش حلقه کردم و اون هم سرشو گذاشت رو شونم و داشتیم فیلمو میدیدیم تا این که بعد دیدم دیگه با دستاش سینه و پاهامو نوازش نمیکنه نگاه کردم دیدم خوابیده بهتون که گفتم من دوسش داشتم برا همینم سرشو گذاشتم روی پام به همون حالی که نشسته بودم اونو درازش کردم رو کاناپه بعد داشتم سینه های کوچولوشو میمالوندم یه خورده که مالوندم وسوسه شدم و دکمه های لباس خوابشو باز کردم سینه هاشو دیدم یه خوردم بدون لباس باهاش بازی کردم اون هم انگار خواب ببینه هی تو خواب اسممو صدا می کرد.بعد فیلم تموم شد و من هیچی ازش ندیده بودم چون تمام طول فیلم حواسم پیش دختر خالم بود .دکمه هاشو دوباره بستم و به همون حالت نشسته لمیدم رو دسته ی کاناپه و خوابیدم. صبح چشامو باز کردم و دیدم خالم نشسته و داره نگامون میکنه و گریه میکنه دختر خالم هنوز خواب بود به خالم گفتم خاله چرا گریه میکنی گفت هیچی همیشه نسیم سرشو می گذاشت رو پاهای باباش و می خوابید.من هم مثلا تحت تاثیر قرار گرفتم یه مدت ساکت موندم و داشتم به صورت سفید و معصوم دختر خالم نگاه میکردم.
بازم بگذریم اون شب گذشت و صبحش من رفتم مدرسه اون موقع سال دوم دبیرستان تو رشته ی ریاضی درس میخواندم بعد از ظهر اومدم خونه و به مادرم گفتم شب برم خونه خالم گفت: نه تو که دیشب گفتی دوست نداری و خالت هم گفته برمیگرده خونه پدر شوهرش زنگ زدم به خالم و گفتم خاله من اشتباه کردم میام خونتون هر شب تا هر وقت خواستید اصلا من پسر شمام و از این حرف ها…
خالم هم انگار از خدا بخواد گفت: باشه من هم برات یه تخت میارم می گذارم تو اتاق کتابها من هم گفتم باشه وانت همسایمونو گرفتم تختمو کامپیوترم و کل کتابامو کردم توش مامانم گفت دیگه نمیخوای بیای نه گفتم خوب تا حالا حالا ها قرار نیست اتفاقی بیفته پس باید پیششون باشم دیگه تنهان گناه دارن.مادرم خندید گفت: نه به زر زر دیشبت نه به مهربونی الانت پسر
من ماشینو ورداشتم بردم خونه خاله کل اساسا رو پیاده کردم و بعد برگردوندم دادم صاحابش خودم پیاده رفتم خونه خالم دیدم خالم و دختر خالم کل اساسارو بردن تو همون اتاقه که دزده رو توش زندانی کرده بودن و اونجا شده اتاق من فقط قفل درو آقا دزده گاییده بود که درستش کردم.
بازم بگذریم من تو خونه ی خالمینا یه هفته خوابیدم و هیچ اتفاقی نیفتاد هر شب ماهواره می دیدیم هر شب دختر خالمو سیر نگاه می کردم و دیگه این که هر شب دختر خالم سرشو میگذاشت رو پام و من با وجود این که تخت آورده بودم هر شب نشسته رو کاناپه می خوابیدم و عوضش صبح ها درد کمر میکشیدم فقط به این خاطر که دختر خالم سرشو بذاره رو پام و بخوابه
دختر خالم هم بیشتر شب ها خودشو میزد به خواب تا من با سینه هاش بازی کنم چون من وقتی بیدار بود این کارو نمی کردم با وجود این که میدونستم دوست داره اما یه غروری داشتم که این اجازه رو نمیداد یه شب که طبق معمول خودشو به خواب زده بود من هم با سینه هاش بازی می کردم.خالم هم رفته بود تو اتاقش خوابیده بود دستمو کردم تو شلوارش با چوچولش بازی کنم دختر خالم هم که بیدار بود و خودشو به خواب زده بود یهو از جا پرید و یه تکون غیر ارادی خورد و بیدار بودنش معلوم شد بهم گفت: داری چی کار میکنی با من گفتم: تو که بیداری برا چی خودتو به خواب میزنی گفت: نه خیر من خواب بودم گفتم: آره اروا بابات بعد یهو دیدم رفت تو هم منم سریع دستاشو گرفتم و با کمال پر رویی صورتشو ماچ کردم گفتم نسیم جون منو ببخش منظوری نداشتم خوب تو که خودتو میزنی به خواب من با سینه هات بازی کنم بعد پرید تو حرفم گفت برا این که وقتی بیدارم این کارو نمیکنی گفتم دوست داری نه همچین نگام کرد که انگاری یه احمق دیده خوب دیده بود دیگه کدوم دختریه که این کارو دوست نداشته باشه خلاصه همون شب همین جوری که فیلم می دیدیم اون دستش تو شرت من بود و من هم …
اون شب تا صبح همین کارو کردیم و من فرداش تو کلاس داشتم یه سره چرت میزدم اما شب بعد که فرداش هم جمعه بود وضع تغییر کرده بود نسیم از همون سر شب چسبیده بود به من و ولم نمی کرد همچین شد که دیگه خالم بهش گفت این پسره داداشت نیست بی حیا منم کلی خجالت کشیدم. اما نسیم گوشش به این حرفا بدهکار نبود شب که شد طبق معمول چسبید بهم فیلمو ببینیم اما خالم اومد تلوزیون رو خاموش کرد بعد بهش گفت پاشو بگیر بخواب به منم گفت طاها جان شما هم همینطور عزیزم منم رفتم خوابیدم اما نمیتونستم بلند شم آخه کیرم شده بود مثل برج تقرل اکه بلند می شدم رسوا می شدم نا چار همون جا دراز کشیدم خالم گفت مگه تخت نیاوردی طاها گفتم اینجا بهتره خاله عادت کردم و همون جا خوابیدم.
برقا خاموش شد و من هی این ور و اون ور میکردم فکرم پیشه دختر خالم بود و نمی تونستم بخوابم تا این که به هزار تا زور بلا خوابیدم نیمه شب حس کردم شلوارمو دارن در میارن بیدار شدم دیدم دختر خالم اومده سراغ من…
گفتم با شلوارم چیکار داری نسیم گفت: میخوام برات بدمش اتو شویی بعد خندید من هم خندم گرفت بعد یه هو دستشو گرفت در دهنم با یه دستشم بلندم کرد برد تو اتاق من و اون جا لباسامو داشت تند تند می کند من هم دیگه اصلا فکرم کار نمی کرد فقط لباساشو کندم و داشتم براندازش میکردم تمام بدنش سفید بود مثل برف یه کرست کوچولوی سیاه بسته بود من خندم گرفت گفتم بهش: این کرست تو به من بیشتر میخوره گفت: خوب بزرگ نمیشه سینه هام هر کاری میکنم گفتم: آخه هنوز کوچولویی خانووم کوچولو انقدر عصبانی شد با زانوش زد تو تخمام من دیگه نفهمیدم داشتم فقط به خودم می پیچیدم و می خواستم صدام در نیاد خاله بلند شه جفتمونو اره کنه بعد 3 یا 4 دقیقه آروم شدم و یهو بلند شدم دختر خالمو گرفتم اون ترسیده بود فکر نمی کرد اینقدر بد باشه گفت: ببخشید گفتم: نه تو باید تنبیه بشی بعد نشوندمش و دهنشو باز کردم گفتم ببینم دندوناتو همچین که دهنشو باز کرد گفتم: اگه گاز بگیری من میدونمو تو بعد بلا فاصله کیرمو تو دهنش جا دادم و تا ته کردم تو دیگه حس کردم داره خفه میشه داشت عق می زد در آوردم و گفتم: این برا کاری که کردی تازه بهت تخفیف دادم حالا مثل آدم لیسش بزن اونم همین کارو داشت می کرد هی کیرمو در میاورد می گفت بسه گفتم: نه گفت: خسته شدم فکم درد گرفته بسه دیگه گفتم: نه یه کم دیگه اما داشت آبم میومد دیگه در آوردم سرشو که کلی تفی بود بشکون گرفتم و حواسمو دادم یه جا دیگه بلکه نریزه بیرون آخه دختر مردم رو هیکل ما حساب باز کرده بود. بعد دلا شد رو تخت من هم اول با دستام هی کسشو نوازش می کردم و اون هی از جا می پرید تا این که یه تف انداختم رو سوراخ عقبشو شروع کردم تازه شروع کرده بودم که خالم مثل دفعه ی قبل که دزد گرفته بود بلند میشه میبینه نسیم نیست بعد میاد تو حال میبینه تو حال هم نیست من هم نیستم .
بعد یهو در رو باز کرد اومد تو اتاق من.
چشام داشت سیاهی می رفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو بخوره نیستو نابود بشم اما چشام تو چشای خالم نیفته اما کار از کار گذشته بود خالم من و دخترشو در حالی دیده بود که دخترش داره ناله میزنه و کیر من تو کونشه دیگه نفهمیدم اومدم از دختر خالم بکشم بیرون لا مذهب در نمیومد دختر خالم قفل کرده بود شدید خالم گفت: به به چشمم روشن آقارو آوردیم مراقبمون باشه نگو خودش از هر دزدی دزد تره این حرف خالم عین خنجر نشست تو قلبم آخه اون راست می گفت. بعد داد زد گفت در آر حالا
اما در نمییومد فقط دختر خالم جیق میزد گریه می کرد من هم انگار می خواست کیرم کنده بشه خالم اومد جلو اول نمی خواست دست بزنه بعد که دید چاره ای نیست اومد پشت من و هی با دستاش به کون دخترش سیلی می زد نسیم هم هی جیق میزد من هم هی می کشیدم بیرون اما باز هم در نمیومد خالم جفتمونو با هم همون جوری فرستاد تو حموم خودش هم اومد آب گرم ریخت رو کیر من صابون زد گفت بکن تو بعد در بیار من گفتم: نه گفت: مرگ نه تا حالا داشتی تلمبه میزدی حالا فلج اطفال گرفتی من دو تا ضربه نزده بودم که در اومد خالم دو سه تا زد تو سر و کله ی نسیم اما به من دست هم نزد که ای کاش میزد دلم می خواست یکی بزنه منو لح کنه اما این طوری رسوا نشم کار از کار گذشته بود من کیرمو تو حموم شستم به خالم گفتم اینجا حوله نیست من بیام بیرون آخه خالم حوله رو پیچیده بود دور نسیم بردش تو زیر زمین دو سه تا چک و لقد حوالش کرد. بعد هم اومده بود دم در حموم واساده بود. وقتی گفتم حوله نیست با عصبانیت اومد بازوی منو گرفت از تو حموم کشیدم بیرون برد تو اتاقم حل داد رو تخت گفت فعلا بگیر بخواب تا بعد تکلیفت رو معلوم کنم. ساعت 3.30 نیمه شب بود من تا اذان صبح بیدار بودم و حی به خودم فحش میدادم آخه کاری که من کردم خیلی نا جوان مردانه بود خالم خیلی به من محبت می کرد چه اون موقعی که تو خونشون بودم و چه اون موقعی که هنوز شوهر خالم تصادف نکرده بود و هنوز زنده بود اذان رو که شنیدم دیگه خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت 11.30 بود یعنی خالم بیدارم کرد هنوز لباس نداشتم آخه دیشب خالم لباسامو برده بود.نمی دونم کجا و اصلا چرا؟
خالم گفت طاها بلند شو ظهر شد خاله رو که دیدم دیگه مثل دیشب برافروخته و ناراحت نبود بلکه خیلی هم آروم بود اما من داغون بودم تمام شب قبل رو خواب های بد می دیدم و تو خواب داد میزدم اینو بعدا خالم گفت.
من تا خالمو دیدم اصلان نم یدونم چی شد زدم زیر گریه هرچی دیشب خودمو کنترل کردم اما صبح نتونستم خالم گفت: مرتیکه برا چی گریه میکنی: گفتم خاله نمیدونم چرا این کارو کردم اصلا به شما فکر نکردم و به علی آقای خدا بیامرز اون ساکت موند و من داشتم اشک میریختم خیلی ناراحت بودم علی آقا رو خیلی دوست داشتم شوهر خالم بود مرد خیلی خوبی بود و همیشه با هم شوخی می کردیم از بابام به من نزدیک تر بود اما من…
خالم گفت :خیلی خوب دیگه گذشته رفته دیگه
بعد گفت : همش هم تقصیر شما نبود من هم مقصر بودم حواسم نبود که شما دیگه بزرگ شدید خصوصا تو دیگه مرد شدی کلفت شدی و زد زیر خنده من باورم نمی شد این همون خاله ی دیشبی باشه بعد لباسامو که شسته بود و اتو کرده بود داد گفت: بگیر بپوش مامانت ناهار دعوتمون کرده از داستان دیشب هم من به کسی چیزی نمیگم تو هم فراموشش کن.اما من نمی تونستم این کارو کنم خیلی عصبی بودم اون روز همش تو خودم بودم
خالم گفت: برو تو زیر زمین نسیمرو بیار بیرون من دیشب عصبی شدم تو زیر زمین جاش کردم درشم قفل کردم بعد یه کلید بهم داد من رفتم تو زیر زمین نسیم رو آوردم بیرون تفلکی اون هم تمام دیشبو نخوابیده بود آخه زیر زمین سرد بود و اون هم فقط یه حوله داشت رفتم بهش گفتم: نسیم بیا مامانت کارت داره چشمای نسیم قرمز بود و معلوم بود تمام شب گریه می کرده در از طرف دیگه هم کتک خورده بود هم من کونش گذاشته بودم نمیتونست راه بره خیلی دلم براش سوخت. نسیم رو آوردم تو اتاق خالم گفت ببرش تو حموم من باهاش رفتم تو حموم بعد خالم اومد یه سری لباس بهش داد گفت اول خودتو بشور بعد اینارو بپوش باید بریم خونه خاله اینا.
نسیم بعدی که از حموم در اومد منو کشید کنار گفت: طاها مامانم میخواد به مامانتینا بگه ؟
گفتم نه ناهار اونجا دعوتیم به من گفت بین خودمون بمونه یعنی که به کسی نمیگه دیگه
بعد گفت: مامانم تو رو هم زد گفتم: بچه ای ها مامانت مگه میتونه منو بزنه نسیم گفت: مامانم تا میخوردم منو زد گفتم: نوش جونت گفت هان مثل این که تو هم بودی ها گفتم: خوبه تو اومدی نصفه شب داشتی شلوار منو می کندی خالم پشت در بود گفت دعوا نکنید راه بیفتید بریم کار داریم.
اون روز گذشت و شب شد ما طبق معمول خونه خالم خوابیدیم با این فرق که دختر خالم تو اتاق مادرش و من هم باز تو حال ولی دیگه دختر خالم سراغ من نیومد و من باز هم خوابم نمی برد گفته بودم من دختر خالم رو دوست داشتم اون هم خشکل و خوش اندام بود هم خیلی مهربون و معصوم بود اما یه کم شیطون خوب هر کسی اشتباه میکنه دیگه مگه نه؟ پیش خودم فکر میکردم چی می شد امشب هم مثل هفته ی پیش با هم می خوابیدیم و من فقط با هاش ور می رفتم و بوسش میکردم.صبح شد و من نخوابیدم و باید میرفتم مدرسه پس همین کارو کردم اما اصلا حواسم به درس نبود یه هفته همین جوری گذشت من همش فکرم پیش نسیم بودیه روز صبح که می رفتم مدرسه با خودم گفتم: یه بار برای همیشه باید خودم رو از این فکر راحت کنم به خونه ی خالم برگشتم حاظر شده بود بره خونه ی ما مان که رسیدم گفت اینجا چی کار می کنی مگه نباید الان مدرسه باشی گفتم امروز کلاسها تشکیل نمی شه ظاهرا و خالم گفت: پس بیا بریم خونه مادرت گفتم اینجا یه کاری دارم گفت پس برو تو من میرم خونتون برمی گردم گفتم با شما یه کاری دارم گفت چه کاری گفتم در مورد اون شب گفت قرار بود فراموشش کنی گفتم نمی تونم باید یه چیزایی رو بهتون بگم و خالم که این رو شنید برگشت تو خونه قیافش خیلی مهربون شده بود برق نگاهش یه جور دیگه بود روسری و مانتو شو در آورد یه لباس یقه باز داشت که اگه موهای بلند و طلاییش رو رو سینه هاش نمیریخت سینه هاش کاملا پیدا بودن خلاصه رفتیم تو آشپز خونه سفره ی صبحانه هنوز پهن بود رو میز و ما نشستیم پشت صندلی ها اون با یه لبخندی گفت بگو عزیزم چی میخوای بگی من کماکان اصلا حالم خوب نبود لکنت گرفته بودم اصلا نمیدونستم چی میخوام بگم گفتم: خاله من خواستم بگم در مورد اون شب نسیم مقصر نبود.گفت یعنی چی؟ اومدم ادامه بدم خالم گفت: ببین من حواسم به همه جا هستش اون شب نسیم اصلا نمیدونست چی کار داره می کنه جلوی من سه بار دستشو کرد تو جیب تو و خودت میدونی با چی داشت بازی میکرد من این چیز ها رو میفهمم و دیگه این که بعد از اون من اومدم تو حال و دیدم تو خواب بودی بعد اومدم و خوابیدم و یک ساعت بعد وقتی نسیم بیرون رفت من بیدار شدم ولی نمیدونستم برا چی داره بیرون میره و این یعنی این که اون خودش اومده سراغ تو و این که چرا این کارو کرده خوب میدونم دخترا تو این سن اگه کوچکترین محبتی از جنس مخالفشون ببینن زود به طرفش جذب میشن و پسرایی به سن تو هم که و دیگه ادامه نداد.
من مثل این که نطقم وا بشه گفتم خاله به خدا من قصد سوء استفاده نداشتم الان هم برا این اومدم که بگم میخوامش و با مامانم هم در این مورد صحبت میکنم اینو که گفتم خالم گفت هان چه خبره یه هفته اومدی خونه ی ما فکر کردی که این دختره دورت میگرده حتما زن خوبی برات میشه آخه تو از عشق چی میدونی پسر گفتم من هیچی نمیدونم فقط این که نسیم رو میخوام و اگه لازم باشه با بابام هم صحبت میکنم. اینو که گفتم خالم گفت بابات ارت میکنه گفتم هر کاری میخواد بکنه همینه که هست و از اون جا مستقیم رفتم و قضیه رو به مامانم گفتم حقیقتا جرات نکردم به بابام بگم آخه یه کم قاطیه و این که ما نمیتونستیم هیچ وقت با هم صحبت کنیم وقتی به مادرم گفتم گفت میدونستم به این جا ها میکشه حالا من به خالت بگم یه الف بچه اومده خاستگاری دخترت من گفتم خودم بهش گفتم گفت تو چی کار کردی گفتم من در این مورد باهاش صحبت کردم و اون هم مثل شما ناراحت شد مادرم گفت من ناراحت نشدم من نسیمرو دوسش دارم اما حالا خیلی زوده شما بفهمین زندگی یعنی چی گفتم خوب ما میتونیم فقط با هم باشیم قرار که نیست زندگی تشکیل بدیم همین طوری که الان هست فقط یه کم آزاد تر مادرم گفت این هفته مشکلت همین بود به ما سر نمیزدی
گفتم حالا من چی کار کنم: در همین حین تلفن زنگ خورد از مدرسه بود زنگ زده بودن سراغم رو میگرفتند مادرم که فهمید مدرسه نرفتم دیگه خیلی ناراحت شد و گفت خیلی خوب حالا برو من با بابات صحبت میکنم همون موقع خالم زنگ زد و با مادرم صحبت کردن دیگه نفهمیدم چی گفتن من رفتم بیرون و تا ساعت 12.30 که نسیم تعطیل شد پشت در مدرسه شون نشسته بودم ظهر با هم برگشتیم خونه خالم با همون آرامش مخصوصش که آدمو آروم میکرد منو کنار کشید و گفت من با مادرت صحبت کردم و گفته بابات رو راضی میکنه اما الان که تو به نسیم چیزی نگفتی گفتم نه گفت اگه الان چیزی بگی من میدونم و تومن هم قبول کردم
دو سه هفته گذشت نگذشت که بابام زنگ زد خونه خالم اینا گفت بیا دفتر من کارت دارم بابام مهندس ساختمونه و یه دفتر مهندسی برا خودش داره و پروژه قبول میکنه طراحی و اجرا باز هم بگذریم رفتم دفترش بر عکس همیشه خیلی تحویلم گرفت بعد گفت اگه میخوای باید عقدش کنی و از این به بعد هم باید در کنار درست یه جایی کار کنی گفتم من که الان نمیخوام خرجمو سوا کنم بابام داد کشید همین که گفتم آدم که میره در خونه مردم باید یه حرفی برا گفتن داشته باشه برا کارت هم بیا پیش من فهمیدی پسر من باید دستش تو جیب خودش باشه خلاص
من هم قبول کردم پیشنهاد از این بهتر امکان داشت مگه برگشتم پیش خالم و از سیر تا پیازشو با حیجان براش تعریف کردم اون هم گفت من میدونستم خیلی ریلکس
اون شب دوباره بعد از یک ماه نشستیم پای ماهواره داشتیم یه شوی سکسی میدیدیم دست من به یقه ی نسیم و دست نسیم هم تو شلوار من که یهو خالم از تو آشپز خونه اومد تو حال ما خیلی سریع خودمون رو جمع و جور کردیم خالم گفت راحت باشید دیگه مشکلی نیست بعد گفت نسیم از این به بعد تو و طاها تو اتاق من و بابات میخوابید و من هم تو اتاق تو
نسیم با حیجان پرید مامانشو بوسید بعد خالم به من گفت تو نمیخوای کاری کنی من هم از فرصت استفاده کردم و مادر زنم رو ماچ کردم اونم 10 تا از نوع آبدارش نمیدونید چه حالی داد یه دستمو دور کمرش حلقه کرده بودم با اون دست دیگم سرشو گرفته بودم و ماچش میکردم بعد دستم رو آوردم رو باسنش خاله هم که بدش نمیومد با آهنگ شو شروع کرد به رقصیدن شش ماهی میشد که خاله نرقصیده بود این رو نسیم گفت بهم نسیم هم از رقصیدن ما حیجانی شده بود و رفت بالا یه لباس سکسی پوشید و اومد پایین من که اون جوری دیدمش یه لحظه حواسم ار رقصیدن پرت شد که خاله صورتم رو گرفت به سمت خودش و گفت با من باش بعدش هم هی نسیم میومد وسط ما دوتا یا با کیر من ور میرفت یا با کس مامانش مامانش هم اول جلو من نمیگذاشت اما نسیم پر رو تر این حرفها بود یهو دامن مامانشو گرفت و کشید پایین خاله هم که فقط یه شرت قرمز زیر دامنش داشت اولش جلو من جا خورد اما من به روی خودم نیاوردم و نذاشتم دلا شه دامن رو بر داره در عوض دامن رو از زیر پای خاله با پا کشیدم کنار و نسیم هم نفهمیدم کجا نابودش کرد و وقتی برگشت لباس خودش رو هم در آورده بود و فقط یه شرت و یه کرست کوچولو داشت دوباره خودشو انداخت وسط ما خالم میخواست بره کنار ولی من دستشو ول نمیکردم نسیم رو انداخته بودم وسط و با مامانش میرقصیدم نسیم منو حل داد کنار شروع کرد با مامانش رقصیدن خاله هم که انگار دوباره متحول شده بود کم کم لباس روش رو در آورد و تو همین حین شو تموم شد و ما سه تایی نشسته بودیم رو کاناپه و نسیم من رو ول کرده بود و به مامانش ور میرفت خاله هم که دیگه از دست رفته بود من همون جا وارد عمل شدم اومدم جلو گفتم خاله جون با اجازه و شروع کردم به لیسیدن و بوسیدن لبهای خاله اون هم بعد از شش ماه مخالفتی نداشت هی لباشو لیسیدم سینه هاشو مالیدم نسیم هم اومد از پشت داشت لباسهام رو در میاورد شلوارم رو در آورد و بعد بلیزم بعد شورت و مثل اون شب که تنبیهش میکردم کیرم رو تا ته کرد تو دهنش تا دوباره عق زد کشیدم بیرون گفتم مگه مجبوری دختر هنوز حرفم تموم نشده بود خاله اومد پایین و گفت بذار یادت بدم همچین حرفه ای ساک میزد که من گفتم خاله اومد اومد گفت چقدر زود بعد گفت بچگی ها جق میزدی گفتم آره گفت خاک بر سرت خاله به این خوشگلی داری جق میزنی گفت و رفت تو آشپز خونه یه بسته کرم آورد مالید رو کیرم دیگه سر شده بود هیچی نمی فهمیدم خاله رو خابوندم رو کاناپه نسیم رو هم به رو خابوندم روش خاله و نسیم داشتن لب همو میخوردن و سینه ی همدیگرو می مالیدن من هم از پایین چهار تا سوراخ جلوم بود اما نمیدونم چرا فقط میکردم تو کون خاله آخه خیلی را دست بود مثل جارو برقی کیرمو کشید تو هی تلمبه زدم زدم زدم یهو خالم گفت ما کس هم داریم ها آقا طاها من هم در آوردم کردم تو کسش خیلی لیز بود و نرم یه خورده که تلمبه زدم یادم افتاد که نسیم هم اینجاست یه خورده تو کونش تلمبه زدم اما دیگه دیر بود نسیم با دیدن این صحنه ها و من که هی چوچولشو می مالیدم قبلا انزال شده بود با این وجود یه خورده کردم تو کونش و بعد تا نبمه کردم تو کسش سر کیرم که راست کسش قرار گرفت تازه داشتم فرو میکردم که دوباره انزال شد و این دفعه شل افتاد رو مامانش اما خاله هنوز سر حال بود و من هم که به لطف کرم و کاندم اصلا انزال نمیشدم نسیم خودشو کشید کنار اون ور لم داد و خوابید من موندم و خاله جون خاله که نفس نفس میزد گفت انزال نمیشی نه گفتم نه دست انداخت کاندوم رو در آورد بعد گفت من آ یو دی دارم من هم با خیال راحت کردم تو کسش با این وجود ده دقیقه دیگه تلمبه زدم آخرش با انزال شدن خالم که یهو چهرش تغییر کرد من انزال شدم بعد که انزال شدم خاله منو گرفت و سرمو گذاشت رو سینه هاش و همون جا خوابوند.
فرداش که اتفاقا تعطیل بود من زود تر از همه بیدار شدم چایی گذاشتم برا صبحانه و بعد خاله و نسیم رو بیدار کردم و گفتم بریم حموم خاله میگفت نه ولی من پر رو شده بودم به زور بردمش و یه بار دیگه تو حموم جفتشون رو کردم الان که این داستان رو مینویسم 5 ساله که هر هفته همین کارمونه نسیم یه شب در میون گیر میده بکنمش اما خاله رو هر پنج شنبه در خدمتشون هستیم.فقط یه بدی دارن که جفتشون با هم پریود می شن که این هم خیلی بد نیست ما یه استراحتی می کنیم.
پایان

Date: May 3, 2018

One thought on “من و خاله و دختر خاله

  1. برو کونتو بده کوس کش خالی بند. داستان های تخیلی یه جلقی بود.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *