سلام به خوانندگان خوب شهوانی این داستان روایت زندگی پر فراز و نشیب منه شاید این داستان منفورترین یا محبوب ترین داستان سایت بشه که بستگی به دو چیز داره چگونه نوشتن من و استنباط و درک شما از داستان خانواده من همون اوایل انقلاب سال ۶۳ وقتی من فقط ۳ سالم بود از ایران مهاجرت کردند فرانسه تا بعد به آمریکا برن اما در استراس بورگ موندنی شدن و من تو کشور رقص و آواز وسکس آزاد بزرگ شدم پدرم با سختی زیاد یک مغازه گرفت و تو کار واردات پسته و زعفران ایرانی وارد شد کار و کاسبی خیلی بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتیم پیش میرفت و در کمتر از سه سال ثروت خوبی رو بدست آورد پدرم همه چیز رویایی پیش میرفت و من ناز پرورده بزرگ میشدم کلا فرهنگ هویت گم شده ایرانی دوره آخوندیسم رو فراموش کرده بودیم و سنت های قدیمی رو با فرهنگ فرانسوی تلفیق کرده بودیم و یک لایف استایل سبک خاص خودمون رو داشتیم من تو دوران تحصیلات دبیرستانم با دختری به نام ژانت آشنا شدم و خیلی زود در ۱۶ سالگی ازدواج کردیم واقعا ژانت رو دوست داشتم با قیافه اصیل فرانسوی زیبا و دوست داشتنی بود هر دو اولین تجربه سکسمون رو باهم داشتیم و بکارتش رو ازش همون ۱۵ سالگی ازش گرفته بودم عشق زندگیم قد بلند و ورزشکار بود و اندامی زیبا داشت والیبال و ژیمناستیک باعث شده بود بدنی برجسته و عضلانی و فوق العاده سکسی رو داشته باشه قد ۱۷۲ تو ۱۶ سالگی برای یک ورزشکار ایده ال بود تنها از من ۶ سانت کوتاه تر بود چشم های کشیده و دلفریب عسلی و لبهای نازک و کوچیک و تردی داشت پوست زیبای سفیدش و موهای ذاتا خرمایی رنگش ژانت رو زیبا و دوست داشتی کرده بود و حق داشتم عاشقش باشم اما خودم با چشم های کشیده و خدادای خمار قهوه ای تیره که از تیرگی بیش از حد برق خاصی داشت و موهای خاکی رنگ و پوست گندمی و با صورت گرد و خاص ایرانی با چهره ای متوسط اما با نماک که بخاطر چشمهاش همه دبیرستان میشناختنش من دوچرخه سوار کار خوبی بودم و عین ۳ سال دبیرستان حتی تا پایان کالج من جزو تیم منتخب دوچرخه سواری بودم ما از همون اول دوستی مون آتیشمون خیلی تند بود یادمه نمیدونستیم چیکار باید بکنیم و از روی فیلم های پورن تقلید میکردیم خریدن کاندوم تو اون سن از سخت ترین کارهای ممکن بود و اغلب سکس های ما بی کاندوم بود و یا اگر کاندوم داشتیم حاصل کش رفتن من یا ژانت از باکس کاندوم پدرهامون بود یک بار که بی کاندوم سکس کردیم و من آبم رو ریختم توش از ترس حامله نشدن کلی دوتایی گریه کردیم و تو همه مجلات سکسی و پاروتیسم و کتاب های پزشکی رو چک کردیم تا فهمیدیم چطور میشه جلوگیری کرد و مشکل دوم ما تازه خودش رو نشون داد تهیه دارو های ضد بارداری از داروخونه باهزار دردسر از این مصیبت فرار کردیم خیلی زود باهم ازدواج کردیم و یک ماه قبل از سالگرد ازدواجمون دخترمون بدنیا اومده بود النای من شوق تازه زندگیم شده بود و من تو سن ۱۷ سالگی پدر شده بودم ژانت دلفریب و زیبای من تو ۲۰ سالگی من رو ترکم کرد و لوسمی لعنتی اون رو از من گرفت و عزادار زنم شدم و پدری بودم که یک دختر ۳ ساله داشت و باید براش مادر هم می شد هلنا روی سینه من میخوابید و هیچ شبی نبود که از روی سینه من دور بشه هفت سال گذشت و دخترم بزرگ و زیباتر از هر روز قبلش میشد و از اینکه شبیه مادرش شده بود آلامی برای دلتنگی هام بود ما هرگز از هم جدا نمیشدیم و بدون اینکه تو آغوش هم نباشیم پدر و دختر خوابمون نمیبرد هلنا هم سن مادرش زمان ازدواجمون شده بود که دفترچه خاطرات مادرش رو با زیر و رو کردن اتاق دست نخورده از ۱۳ سال پیش تونسته بود پیدا کنه دفتری که پر بود از معاشقه های دو نفره و دردسرها و لذت هایی که تجربه کرده بودیم من روحم خبر نداشت ازاین ماجرا دخترم با خوندن عاشقانه های من و مادرش و دیوونه بازی هامون باهم نوع عشقی که نسبت به پدرش داشت کم کم داشت متفاوت میشد پا جای پای مادرش گذاشت بامن نمایشنامه دو نفره کینگ لیر و رومئو ژولیت بازی میکرد از شعرهای ویکتورهوگو و سعدی و رولان میخوندیم باهم زندگی خاصی داشتیم و اون هم پدر داشت هم مادر داشت و هم دوست پسر داشت من براش همه چیز بودم هیچ وقت از استخر رفتن و بوسیدن و آغوش گرفتن دخترم و برخود بدنم با دخترم تحریک نشده بودم و به سکس با اون فکر نمیکردم هفت ماه از روند خوب زندگیمون گذشت کم کم از تغییر نوع بغل کردن های النا و نفس نفس زدنش و لمس هرزگاهی بدنم حین خواب بودنم متوجه شدم و گنگ و گیج بودم چرا دخترم باید با من اینطوری کنه اتاقم رو عوض کردم و برگشتم تو اتاق ژانت و خودم اما دخترم از من جدا نمیشد و من سخت تحت فشار روحی بودم متوجه شدم دخترم داره جای مادرش رو برام پر میکنه اما چرا دوست داره و لذت میبره از لمس بدنم و محکم آغوش گرفتنم نشستم باهاش حرف زدم و از رازی که پنهان کرده بود با گریه برام میگفت از علائم مشابه لوسمی که مادرش داشت و اون هم براش اتفاق افتاده بود از تست مثبت سرطان خونش تو ۱۶ سالگی و از اینکه از عاشقانه های من و مادرش مدتهاست که مطلعه و دوست داره از تنها مردی که عاشقشه بخواد تمام اون لذت ها رو تجربه کنه من حرفهاش رو متوجه نمیشدم درست بعد از اینکه شنیدم درست عین مادرش لوسمی پیش رونده داره و نمیشه با پیوند مغز استخون از بند ناف خودش درمانش کرد و حتی نمیرسه دیپلمش رو بگیره و قراره دختر کوچولوی فرشته م رو از دست بدم یک ساعته پیرم کرد دیگه با خودم کلنجار نمیرفتم نمیخواستم با دخترم سکس کنم ولی نمیخواستم دلش رو بشکنم بوسیدن و نوازش هام و حرفهای عاشقانم درست عین برخوردم با ژانت بود این پنج ماه اخر برای من هر روزش به مردن مردن گذشت قبل اینکه حالش بد بشه که یک ماه اخرش رو با دستگاه و توی بیمارستان زندگی کنه و از بغل من پر بکشه بره سمت مادرش یک شب با گرمای شدیدی و صدای زمزمه گریه آلودش به خودم اومدم و چشم باز کردم النای من فرشته زندگیم رو کاملا برهنه دیدم که محکم به بدن من چسبیده و سینه هاش پشت کمرم رو لمس میکنه و دستش روی کیر منه و پاش رو از مابین پای من رد کرده و شعری رو با گریه خفه خفه میخونه کوره آتش عشق تو ام و در این تب می سوزم و خواهم مرد خواهم مرد بی آنکه لذت عشق تو را درون خود یادگار ببرم عذاب میکشم از لمس و داشتن نیمه کاره ات پدر و بی آنکه عطر تن مرا ببویی گل تو خواهد پژمرد لبم را بنوش طعم بوسه هایم را بجای قاب عکسم به یادگار داشته باش و بگذار ذره ای از تو را به تابوت تنهایی و ناکامی خود ببرم با اشک نوشتم و یاد آوری هر کلمش حکم خنجری توی قلبم رو داشت گریه کنان در آغوش کشیدیم همدیگه رو و من تا میشد محکم بوسیدمش و تسلیم خواسته دخترم شدم با من معاشقه ای به سبک مادرش کرد و از روی من به عمد بلند نشد تا کامل داخلش اومدم خندید و گفت کاش انقدری نمیرم تا یادگاری من از تو تنها میراثم باشه برات ولی قبل از جنین شدن نطفه ها میمیرم لبهام رو بوسید و رفت به سمت وان حمام وانی که خودش برای خودش اماده کرده بود و زمانی من برای ژانت برای نو عروسم درست کرده بودم یک وان شیر و گل های رژ پرپر با یک تفاوت که رزها سیاه بودند نه قرمز دیگه مثل دوران کودکیش و بدون شهوت روی سینه من خوابید و شش روز گذشت که به بیمارستان منتقل شد و بعد از ۲۸ روز خواست مثل مادرش توی خونه بمیره روی تخت مادرش بخوابه و با عطر جا مونده تن اون با زندگی وداع کنه دخترم رو اوردم خونه و مطابق خواستش همه چیز انجام شد و شب سی ام اون هرگز رنگ صبح رو ندید امیدوارم به دخترم اهانتی نکنید و اگر ناسزایی رواست به من بگید و یک لحظه فقط جای من زندگی کنید و از قضاوت عجولانه من چشم پوشی کنید منتظر نظرات شما میمونم و اگر مقبول بود براتون از برگشتنم به ایران و شرط صد شب مدام سکس و تجربیات جدید و جالب اون رو بگم مرسی که با حوصله خوندید من رو ارادتمند همگی شهداد نوشته شیطان کوچک
0 views
Date: August 26, 2018
دوست داشتم. شاید اگر کس دیگه ای هم جای تو بگد همین کار رو میکرد
اونقدرم که گفتی منفور نبودکاش اسم بهتری برایداستانت
انتخاب میکردی تاکسی قضاوت عجولانه نکنه حلال کن
برو دیوث موندم شهوتی بشم یا گریه کنم