تازه از اموزشگاه ت ترخیص شده بودیم و بعد از مرخصی پایان دوره رفتیم پادگان تیپ ابوذر کرمان و اونجا مارو تقسیم کردن و من و با 75 نفر دیگه فرستادن جیرفت دی ماه سال 90 بود ساعت 2 بود که رسیدیم جیرفت با اتوبوس های یگان اونجا به محض ورود نزدیک 1 کیلومتر تقریبا کلاغ پر مارو بردن جلوی کارگزینی و قرار شد بچه ها رو بین گروهان ها تقسیم کنند من و با یه سرباز دیگه افتادیم کارگزینی و بقیه بین گروهان های دیگه تقسیم شدن چند روزی از رفتنم به کارگزینی میگذشت یه سرباز شمالی که 5ماه پایه اش از من بالاتر بود اونجا خیلی میرفت رو اعصاب من دوسه روز اول باهام نسباتا خوب بود اما وقتی فهمیدم منظورش از اون خوبیها چیه محلش نذاشتم و اونم رفتارش عوض شد و همش بهم گیر میداد و اخرش هم من نتونستم تحمل کنم و باهاش بحثم شد وکار به درگیری کشید و مسئول کارگزینی نامه منو فرستاد به پاسدارخانه و منو فرستادن اونجا پاسدارخانه خیلی بهم سخت میگذشت هر 6 ساعت دو ساعت نگهبانی و دو ساعتم حالت اماده وایمیستادیم اصلا اون وضعیت رو نمیتونستم تحمل کنم بعد دو سه روز که دیدم نمیتونم تحمل کنم رفتم پیش فرمانده پاسدارخانه و موضوع رو بهش گفتم و اونم نامردی نکرد و منو مستقیم فرستاد بازداشتگاه 12 ساعت بعدش اوردنم بیرون دوباره اسمم تو لیست نگهابان ها بود و من زمان پستم نرفتم و نامه منو به جرم سرپیچی از دستور فرستادن ستاد و من رفتم ستاد ولی خوشبختانه دل سرهنگ به حالم سوخت و منو فرستاد یه گروهان رزمی اونجا خیلی راحت بود هم امکاناتش بهتر بود و همم استراحتش خیلی خوب بود فقط صبح ها دو ساعت میرفتیم ورزش و بعدش دیگه کاری به کارمون نداشتن و از بین 50 نفر فقط شبی 4 نفر به گشت شبانه خارج از پادگان میرفتن و دیگه کاری به کارمون نداشتن اگه یه وقت ماموریتی میشد اونجا من تختم پیش چند نفر از بچه های جنوب بود و فقط گاهی متلک های اونها منو اذیت میکرد و کارهاشون همه از من ارشدتر بودن و اونجا یکم زور بهم میگفتن ولی هر جور بود تحمل میکردم که یه وقت درگیر نشم تا جامو عوض کنن بعد از چند روز و یکم اشنایی با اونجا فهمیدم بیشتر بچه های اونجا اهل تبریز و اردبیل هستن به محض اینکه فهمیدن من اهل ارومیه هستم منو بردن پیش خودشون با اینکه دوست نداشتم کنار ترکها باشم ولی خب باز چون تو ارومیه نصف کورد و نصف ترک هست و منم ترکی بلد بودم بهتر بود که پیش اونها باشم تختهای گروهان اکثرا دو تا دو تا چسپیده بهم بود و اونجا یه تخت چسپیده به دیوار بهم دادن هم تختیمم یه پسره اهل تبریز بود یکم بینشون احساس غریبی میکردم یکی دو نفرشونم فهمیدم میخواستن برن تو کارم ولی من اصلا اجازه صمیمیت بیشتر بهشون نمیدادم و سعی میکردم سرم تو کار خودم باشه هر وقت میرفتن فوتبال و استخر و میخواستن منم باهاشون برم نمیرفتم و الکی خودمو به یه کار دیگه مشغول میکردم اونجا همه تحویلم میگرفتن و میخواستن باهام شوخی کنن ولی من نمیخواستم زیاد بهشون نزدیک بشم اما بر عکس همه هم تختی من اصلا محلم نمیذاشت و تو اون یک ماه به جز چند کلمه بین ما هیچ صحبتی رد و بدل نمیشد و به جز چند جمله که مربوط به تخت و خواب و میشد هیچ صحبتی نمیکردیم یه روز بعد از ظهر داشتم میرفتم حموم یکی پشت سرم صدام کرد برگشتم دیدم همون هم تختیم هست وایستادم تا رسید بهم اونم میخواست بره حموم تا حموم یکم بلاخره با هم صحبت کردیم و وارد حموم شدیم دوست داشتم یه چند نفری تو حموم باشن چون میدونستم معذب میشم اما از شانسم هیچ کس نبود رضا لباساشو در اورد و گذاشت تو کمد من این دست اون دست میکردم بهم گفت چرا لباساتو در نمیاری منم لباسامو در اوردم و گذاشتم توی یه کمد نگاهش رو روی خودم حس میکردم و نفسم بند اومده بود و زود رفتم زیر یکی از دوشها و پرده رو کشیدم یکم که خودمو شستم رضا صدام کرد و گفت بی زحمت پشتمو یه کیسه بکش من از زیر دوش اومدم تو سالن رضا وایستاده بود یه لحظه نگام رو شرتش قفل شد باورم نمیشد اون التش باشه که انقد شرتشو برجسته کرده زود نگاهمو دزدیدم و رضا نشست و من شروع کردم پشتشو کیسه کشیدن بعد رضا بهم گفت اگه میخوای پشتتو کیسه بکشم گفتم نه مرسی رضا بلند شد نگاهشو وی خودم بد جور حس میکردم ولی زود صحنه رو ترک کردن دوباره رفتم زیر دوش وبعدش لباسامونو پوشیدیم و با هم رفتیم تو سوله فکرم همش پیش رضا بود یه حس عجیبی توم بیدار شده بود رضا هم خیلی مغرور بود و با کمتر کسی گرم میگرفت و تقریبا همه ازش حساب میبردن چند روز گذشت و یه شب نصف شبی حس کردم یکی داره با پاش پتومو کنار میزنه تو حالت خواب وبیداری بودم هیچ حرکتی نکردم یکم گذشت پاشو بین پاهام حس کردم فهمیدم رضاست نمیدونستم چیکار کنم رضا بیشتر بهم نزدیک شد میترسیدم اگه یکی میدید دیگه ابرو برام نمیموند ران رضا رو رو باسنم حس کردم یکم گذشت رضا هیچ حرکتی نکرد و و فقط رانش چسپیده به باسنم بود تقریبا 5 دقیقه بدون حرکت موند خودم حس عجیبی داشتم رضا وقتی مطما شد حرکت منفی نمیکنم اروم بهم چسپید و کاملا باسنم رو گرفت تو بغلش برجستگی التش رو کاملا روی باسنم حس میکردم اروم خودشو بهم میمالید و دستشو از زیر رکابی ام برد رو شکمم و منو به خودش فشار داد و یکم نگه داشت بعد دوباره اروم جلوشو روی باسنم میمالید و یکم که گذشت بازومو بوسید و اروم خودشو کشید عقب نمیدونستم چرا عقب کشید ولی یکم که به خودم اومد دیدم چه کار خطرناکی کردیم اگه یکی میدید چی میشد صبح خجالت میکشیدم تو چشم رضا نگاه کنم ولی رضا یکم روبازتر برخورد میکرد حس عجیبی پیدا کرده بودم اون روز همه فکر و ذکرم اتفاق دیشب بود و تو دلم منتظر شب بودم سر برسه موقع خواب همه فکرم رفته بود طرف رضا بدنم گرم شده بود اصلا خوابم نمیبرد تقریبا دو ساعتی بیدار موندم ولی خبری نشد از رضا داشت کم کم خوابم میبرد که دوباره حس کردم رضا داره شروع میکنه ترسم کانلا ریخته بود رضا کم کم اومد طرفم و باسنمو گرفت تو بغلش نفسش میخورد به گردنم دستشو برد سمت زیر شلواری من و اروم کشید پایین منم همکاری کردم تا پایین باسنم کشید پایین خودشو کشید طرفم دوباره گرمای کیرش رو روی باسنم حس کردم سنگین بود یکم لای باسنم مالش داد بعد اروم وارد لای پام کرد و فشار داد کیرش کاملا از لای پام رد شد و تا نصف بیشتر کیرمم اومد باورم نمیشد همچین کیری داشته باشه دستمو بردم سمت کیرم و جفتشونو با هم گرفتم و فشار دادم خیلی قطور بود اول انگشتمو دور کیر خودم حلقه کردن و بعد دور کیر رضا واقعا خیلی فرق داشتن با اینکه کیر منم 16 سانت بود و کوچیک نبود زیاد رضا کیرشو از لای پام حرکت میداد تو دستم میمالید دستم کاملا ابکی شده بود رضا یکم این کارو ادامه داد یهو کیرشو کشید بیرون و جلوی اومددن ابشو گرفت وقتی ی دغعه کشید بیرون لای پام احساس سرما کردم و جای گرم کیر رضا رو حس میکردم رضا به هر ترتیبی شده بود جلوی اومدن ابشو گرفت یکم از من فاصله گرفته بود دستشو اورد سمت زیر شلواریم و دستشو رو باسنم کشید و زیر شلواریمو کشید بالا از زیر پتوم خارج شد یکم گذشت تازه بخودم اومدم داشتیم چه غلطی میکردیم اصلا تو عالم خودمون نبودیم که یهو یکی ببینه یا شایدم دیده بودن صبح رضا منو بیدار کرد و با هم رفتیم سمت سلف صبحونه اصلا روم نمیشد باهاش مثل قبلا حرف بزنم قلبم تند تند میزد و میخواستم از خجالت فرار کنم ولی رضا خیلی ریلکس برخورد میکرد اصلا هم به روم نمیاورد دیشب چه اتفاقی افتاده عصر با اصرار رضا و دوستاش منم باهاشون رفتم استخر همه لباساشونو در اوردن به جز شرتشون فقط من و رضا مونده بودیم و همه پریده بودن داخل اب رضا هم لباساشو کند و به اصرارش منم لباسامو در اوردم بیشترشون به ما خیره شده بودن یکی به رضا گفت بپر تو اب جلوت مثل گونی شده یکی دو نفرم به من متلک انداختن من و رضا کنار هم ایستاده بودیم و من این دست و اون دست میگردم بپرم رضا قدش یه 10 سانتی از من بلندتر بود و ورزیده بود هیکلش خیلی توپ بود ولی من یکم لاغربودم و قیافه و بدن خشکلتری داشتم نگاه بیشترشون رو ما دوتا بود که یهو رضا من گرفت و با هم رفتیم تو اب خیلی سرد بود یه ساعتی استخر بودیم و بعدش اومدیم مستقیم خوابیدیم دو سه ساعت ساعت 7 بود که رفتیم برای شام و بعدش من و با رضا و دو نفر دیگه رفتیم گشت خارج از شهر خوشحال بودم که با رضا هستم رفتیم کنار یه دره و دو به دو یه جا کمین زدیم گزارش داده بودن کوله برها رد میشن گروهبان رضا و با یه سریاز دیگه فرستاد یه طرف دره و من و با یه نفر دیگه رو فرستادن یه طرف دیگش رضا موقع رفتن معلوم بود خوشش نمیاد من با اون پسره میرم بهم گفت حواست باشه خیلی دوست داشتم رضا پیشم بود اولین بارم بود میرفتم گشت شبانه برام خیلی هیجان داشت تا ساعت 3 داشتیم حرف میزدیم من و پسره و یه چند دقیقه هم نوبتی چرت زدیم و بعدش برگشتیم پادگان و رفتیم اصلحه رو تحویل دادیم و رفتیم لباسامون رو عوض کردیم که یه ابی به دست و صورت و پامون بزنیم رضا بهم گفت یکم صب کن اونها برن بعد یکم موندم تا اون دو نفر رفتن توالت و برگشتن طرف سوله رضا گفت بیا و رفت سمت توالت منم دنبالش رفتم توالت یکم دور بود وقتی رسیدیم رضا منتظر موند تا من جلو بیافتم و بعد در یه توالت اخری رو باز کرد منو فرستاد تو و بعدم خودش اومد و نفس جفتمون تند تند میزد خجالت میکشیدیم تو چشم های هم نگاه کنیم رضا منو برگردوند و زیرشلواریشو کشید پایین و بهم چسپید و منو چسپوند به دیوار توالت زیر شلوارمو کشید پایین و انداخت لای پام کیرشو داغ داغ بود کیرش یکم لای باسنم کشید و بعد عقب کشید و کیرشو گرفت سمت کاسه توالت و شروع کرد شاشیدن منم شاشم گرفته بد ولی خجالت میکشیدم بشاشم از پنجره هم گاهی بیرونو نگاه میکرد که کسی نیاد رضا من برگشته بودم داشتم نگاش میکردم واقعا عجب کیری داشت راحت چند برابر مال من بود دستمو گرفت برد رو کیرش و منم کیرشو گرفتم در حال شاشیدن بود دستمو روی کیرش میکشید تا پایین دستم کاملا خیس شده بود و رضا تو دستم عقب جلوش میکرد رضا شاشش تموم شد و دوباره منو چسپوند به دیوار باز کیرشو روی سوراخم میکشید بهم گفت تورک منو میتونی تحمل کنی هیچی نگفتم یکم تف انداخت رو کیرش و مالید به سوراخم و فشار داد نمیدونستم درد داره یانه برای همین مقاومت نکردم رضا یکم باسنمو کشید عقب و فشار داد که یه دفعه دردشو حس کردم و زود خودمو کشیدم جلو رضا دوباره باسنمو کشید عقب سرمو اورد پایین و چسپوند به دیوار تا نتونم زیاد برم جلو و کیرشو گذاشت رو سوراخم و فشار داد واقعا خارج از تحملم بود و رضا هم غر میزد که چرا ثابت واینمیستم خیلی عصبی شده کیرشو با سوراخم میزان کرد و کمرمو محکم گرفت و با تمام زورش فشار داد که حس کردم از وسط نصف شدم دهنم از شدت درد باز مونده بود و رضا محکم منو گرفته بود ثابت مونده بود نفسم بند اومده بود و داشتم گریه میکردم رضا یکم باسنمو مالید و پشتمرو بوسید اما کیرشو در نیاورد در گوشم گفت یکم دیگه تحمل کنی تمومه یکم خودشو حرکت داد و دوباره فشار داد که از شدت درد خواستم فریاد بکشم رضا جلوی دهنمو گرفت یکم ثابت موند تا گریم قط بشه بعد شروع کرد حرکت دادن کیرش حس کردم کیرش کاملا رفته داخل ولی وقتی دست زدم دیدم فقط کلاهک و یکمم سرش تو هست و بقیه اصلا نرفته خیلی وحشت داشتم و رضا هم اروم حرکت میداد کیرشو در اورد و از پنجره بیرونو نگاه کرد دوباره اومد و کرد تو ولی نمیتوست بیشتر بکنه حرکاتش یکم تند شده بود که یهو کیرشو در اورد و شروع کرد جلق زدن و گرفت رو کاسه توالت به زور خودمو جمع کردم نگاش میکردم که یهو ابش با شدت خارج شد و ریخت تو کاسه تولت ابش هم وحشتناک بود اصلا قط نمیشد برام خیلی جالب بود من نهایت ابم چند قطره بود ولی رضا کف کاسه توالت رو کلا پر اب کرده بود بوی ابش کاملا تو توالت پر شده بود بلاخره بعد از تموم شدنش کیرشو شست و دوباره باسنمو گرفت تو بغلش و صورتمو محکم میبوسید و یکم خودشو بهم مالوند و راه افتادیم طرف سوله پشتم احساس سوزش میکردم اما حس بدی نداشتم چند روزی گذشت و رضا بعد از شام بهم گفت امشب ساعت 2 نصف شب بیدارت میکنم من میرم طرف توالت بعد از 10 دقیقه تو هم بیا شب از شانسم یکم چشام سنگین بود و زود خوابم برد و ساعت 2 و خورده ای بود که رضا با تکون دادن منو بیدار کرد و رفت بیرون خیلی خوابم میومد اما 10 دقیقه گذشت و منم رفتم طرف توالت وارد شدم رضا صدام کرد و منو کشوند توی توالت اخری که به بیرون دید داشت خیلی داغ کرده بود باسنمو تو بغلش محکم میمالید بعد منو برگردوند و دو سه تا لب ازم گرفت و دستمو گرفت و کرد تو زیر شلوارش منم کیرشو گرفتم تو دستم واقعا دستم دورش حلقه نمیشد یکم کیرشو مالیدم رضا بهم گفت میتونی بخوری گفتم نه رضا خوشم نمیاد گفت فقط یکم گفتم دوس ندارم رضا یکم اسرار کرد ولی من قبول نمیکردم اخرش گفت فقط یکی دو تا بوسه بهش بزن بلاخره راضیم کرد براش ببوسم کیرشو در اوردم و رضا رفت از پنجره بیرونو نگاه کرد بعد اومد جلوم خم شدم جلوی کیرش و بوی کیرش زد تو صورتم بوی شاش میداد گفتم شاشیدی گفت اره گفتم خب حداقل میشستی انقد بوش تنده گفت حالا مگه میخوای بخوری فقط دو تا بوسه دیگه بعد سرشو گذاشت رو بینیم و روش مالید اروم لبامو بردم سمت کیرش و بوسیدم گفتم خوبه گفتم یکم محکمتر دوباره لبمو بردم سمت کله کیرش خیلی بوی تندی داشت و یکمم خیس بود اما محکم بوسیدم گفتم خوبه اهی کشید و گفت یکی دیگه محکم بزن تمومه لبای خوشگل کوردیت خیلی داغه اینبار سرشو بیشتر گرفتم به لبام و محکم بوسیم و نگه داشتم رضا سرمو نگه داشته بود و داشت از لذت اه میکشید لبمو کشیدم عقب رضا منو بلند کرد و محکم لبمو بوسید و زبون کشید رو لبم گفت طعم تورک منه گرفته لبای کوردیت و بعد منو چسپوند به دیوار یکم با کیرش باسوراخم بازی کرد و تف مالیش کرد اروم باسنمو کشید عقب و کیرشو فشار داد میخواستم هر طور شده تحمل کنم به هر سختی بود سرش رفت تو و رضا اروم خودشو جلو میکشید تا یکم بیشتر بره تو ولی من با دستم نمیذاشتم کیرش بیشتر بره خیلی درد داشتم تقریبا یک چهارم کیرش رفته تو رضا شروغ کرد حرکت دادن کیرش خیلی سوزش بدی داشتم رضا گاهی بیرونو نگاه میکرد احساس میکردم کیرش خیلی باد کرده منم خیلی داغ شده بودم با یه اهی گفتم رضا زود بیا گفت چه حسی داری الان گفتم درد گفت باورت میشد یه روز اینجوری بشی بهم برخوزد این حرفش هیچی نگفتم گفت کیر تورکم داره پوست کوردیت رو زیرش له میکنه همزمان پشتمو گاز میگرفت این حرفاش هیلی بهم برمیخورد ولی اختیارشو از دست داده بود با گفتن این جملش محکم بهم چسپید و به شدت ریختن ابشو تو خودم حس کردم رضا بد جور داشت میلرزید و محکم منو گرفته بود شدت ابش واقعا تو باسنم اذیتم میکرد اما نمیذاشت حرکت کنم بلاخره تونستم خودمو بکشم جلو و و کیرش در اومد و رضا کیرشو گرفت رو پشتم و شدت ابش خیلی بود پشتمو و رکابیمو خیس خیس کرد بعد با کیرش چند ضربه به باسنم زد و رفت کیرشو شست ابش داشت پشت سر هم از باسنم میریخت حس میکردم سوراخم خیلی باز شده رضا رفت و منم یکم موندم و بعد چند دقیقه رفتم بعد از چند شب دوباره رضا ازم خواست نصف شب بریم توالت رضا منو بیدار کرد تا اول من برم وقتی رسیدم دیدم یکی دو نفر اونجان و برگشتم و نصف راه رضا رو دیدم داشت میومد گفت چی شد گفتم نمیشه توالت شلوغه گفت بیا بریم پشت سوله اونجا یه ساختمون نیمه ساخت بود گفتم رضا بیخیال اونجا خطرناکه گفت نه زود تمومش میکنم بلاخره رفتیم اونجا هوا تاریک تاریک از توالت خیلی بهتر بود امنیتش رضا منو کشید سمتشو و چند بوسه از لبم گرفت و باسنمو تو دستش فشار میداد منم دستمو کرده بودم تو زیر شلواریش و کیرشو میمالیدم رضا گفت ی چند تا بوسه محکم مثل اون شب بزن گفتم رضا اون دفعه که گفتی فقط همون ی باره گفت نه این ادای احترامت بهش من نر توام و هر دفعه باید ببوسیش یه نگاه چپ با خنده بهش کردم و جلوش زانو زدم کیرشو گرفتم تو دستم لبمو نزدیکش بردم و چسپوندم بهش دلم برای بوش تنگ شده بود گفتم اینجوری گفت نه باید کل وجودت مال این تورک باشه جلوی کیرش دهنم رو باز کردم رضا کیرش رو اروم دور لبم میکشید بعد دقیقا رو بروی دهنم قرار دادش و گفت الان تورکم صاحبت میشه میذاری گفتم میذارم دوباره دهنمو باز کردم گفت قول میدی همیشه تمیزش نگه داری گفتم قول میدم نفسم تند شده بود کم مونده بود ابم بیاد انقدر داغ شده بود رضا داشت دیوونم میکرد رضا گفت هنوزم فرصت داری تا نذاری کیرم بره دهنت دهنمو بردم سمت کیرش اونم محکم فشار داد تو و نگه داشت گفت دیگه دهنتو هم گاییدم بهزاد کیرشو تو دهنم نگه داشته بودم و میک میزدم و رضا اه و اوه میکرد چند بار خیلی محکم فشار داد و اشکم در اومد رضا دستشو گذاشته بود زیر چونم و کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد بهم میگفت دارم دهنتو میگم ا خیلی کیرش کلفت بود و اگه خیلی زور میزد نهایت نصفش میرفت رضا کیرشو در اورد و منو بلندم کرد و بینیشو اورد جلوی دهنم و محکم بو کشید گفت دهنت بد جور بوی کیرمو گرفته بعد منو برگردوند زیر شلوارمو کشید پایین و کیرشو مالید به سوراخم و اروم فشار داد سرش رفت تو یکم فشارشو بیشتر کرد گفتم رضا ترو خدا یواش فقط رضا گفت امشبو تحمل کن کیرم خیلی پره از دست تو بعد یه فشار محکم داد و من خودمو چسپوندم به دیوار رضا هم با من به دیوار چسپید رضا شروع کرد کیرشو حرکت دادن ولی من کیرم به دیوار میخورد و اذیت میشدم برای همین مجبور شدم باسنمو براش بدم عقب رضا اروم عقب جلو میکرد بهم گفت اماده ای گفتم رضا همین قد بسه نمیتونم گفت همین قد برای تو بسه باید تحمل کنی بعد محکم فشار داد نفسم برید قشنگ از هم باز شدن پوستمو حس کردم اون لحظه داشتم میلرزیدم که رضا دوباره محکم فشار داد بلند اخ کشیدم و خواستم برم جلو که رضا محکم منو گرفت بدترین درد عمرمو تجربه میکردم از شدت درد دیوارو چنگ میزدم رضا گفت یکم مونده داشتم از شدت درد اشک میریختم رضا کیرشو یکم کشید عقب و دوباره محکم کوبید بهم بد جور داشتن کیرشو حس میکردم کاملا تو شکمم حس میکردم کیرشو داشتم منفجر میشدم و عجیب دردس گفت دیگه تمومه اروم شروع کرد عقب جلو کردن کیرش به سختی حرکت میکرد من هنوز گریه میکردم رضا کمرمو گرفته بود وعقب جلو میکرد کیرشو چند بار تا اخر کشید بیرون و دوباره کرد تو رفت و امدشو خیلی سخت حس میکردم رضا گفت داره میاد تا ابم تموم نشده حرکت نکن و محکم بهم چسپید و اه کشید و بازم به شدت ابشو حس کردم خیلی زیاد بود ابش حس میکردم الان از چشمام میزنه بیرون رضا به شدت داشت میلرزید یکم توم نگه داشت تا خوابیدن کیرشو تو خودم حس کردم بعد در اورد به زور خودمو راست کردم و زیر شلوارمو کشیدم بالا رضا بهم گفت زود برو الان همه میفهمن نمیتونستم راه برم حالم بد جور داشت بهم میخورد به زور خودمو تا سوله کشیدم وقتی رسیدم کنار تختم پسره بالا تختیم گفت خوش گذشت کم مونده بود سکته کنم گفتم چی گفت خودت خری رضا ترتیبتو داد بلاخره تخت کناریش گفت ولش کن بعدا قول میده هوای مارم داشته باشه رفتم زیر پتو داشتم دیوونه میشدم اشکام امونم نمیداد و اونها هم ول کن نبودن که رضا هم اومد پسره به رضا گفت چطور بود رضا گفت چی پسر گفت تک خوری تو رضا گفت چرت و پرت داری میگی بعد دراز کشید رو تختش پسره اون دوتا هم داشتن پچ پچ میکردن صب ساعت 6 از خواب بیدار شدم دوس داشتم فقط ی خواب بود اون اتفاق و واقعی نبود رضا رو تختش نبود بلند شدم پشتم به شدت میسوخت نمیخواستم تابلو بازی دربیارم اومدم پایین پشتم بد جور درد میکرد رفتم طرف توالت چند نفر بهم متلک انداختن وقتی رسیدم سوله بالا تختیم گفت حواست به راه رفتنت هست رضا بد گاییدتت اره گفتم خفه شو گفت بدبخت یه نگاه به پشت زیر شلوارت بکن میفهمی چی میگم زیرشلوارمو در اوردم دیدم وای یعنی همه متوجه شده بودن اب رضا که توم خالی کرده بود از باسنم ریخته بود رو شورت و زیرشلواریم ویه لکه بزرگ رو زیر شلواریم درست کرده بود و خیلی ضایع بود ارشد همه رو گفت دو دقیقه اماده بشن برای ورزش من به زور خودمو اماده کردم و هر کار کردم نتونستم درست راه برم حالم خیلی خراب بود به خط شدیم برای ورزش و شروع کردیم دویدن ولی همین که یکم خودمو کشیدم نتونستم برم امگار از وسط نصف شده بودم خودمو به طور کنار کشیدم فرمانده اومد طرفم گفت چرا نمیای گفتم نمیتونم جناب سروان وقتی حال خراب منو دید دلش شوخت و تنبیهم نکرد و برگشتم سوله خیلی اعصابم داغون بود نمیدونستم چیکار کنم بعد از دو ساعت بچه ها اومدن و اون دو نفر حسابی بهم تیکه مینداختن ارزو میکردم اون لحظه بمیرم نمیدونستم چیکار کنم با رضا هم حرف نمیزدم چند بار اومد طرفم محلش نذاشتم دو هفته گذشت رضا چند بار اومد سمتم و لی من محلش نمیذاشتم بچه ها بیشترشون رفته بودن مرخصی من کلا رفته بودم تو خودم یهد چند روز که گروه اول از مرخصی اومدن قرار بود ما بریم 5 فروردین مرخصی 20 روزه گرفتیم من و رضا و 25 نفر دیگه رفتیم ترمینال 15 نفر مسافر اردبیل و تبریز و منم ارومیه بودم رضا اومد سمتم ولی تحویلش نگرفتم بچه ها 4 نفر چهار نفر سوار سواری شدن و رفتن کرمان که از اونجا برن تبریز من و رضا و دو نفر دیگه هم سوار ی سواری شدیم و رفتیم کرمان ساعت 2 بود که به کرمان رسیدیم هر کی یه جا میرفت چند نفر رفتن برای بلیط و چند نفرم اطراف بازار ترمینال داشتن وسایلو قیمت میکردن چند نفرم تصمیم گرفتن برن بازار مشتاق منم باهاشون رفتم رضا هم بود رضا چند بار خواست منو از اونها جدا کنه ولی زود خودمو به اونها میرسوندم اچند بار بهم گفت وایستا تا برن اما توجه نمیکردم تو شلوغی بار رضا الکی جنس قیمت میکرد تا بقیه برن و بهم میگفت وایستا اینو بپرسم انقد تکرار کرد تا اونها رو گم کردیم بهم گفت امشب نمیریم گقتم چرا گفت بیا امشب بریم یه هتل فردا بریم یکم دلم لرزید اما به خودم اومدم گفتم تمیشه به خونمون گفتم امروز حرکت میکنیم گفت بگو ماشین خراب شد و گفتم رضا بیخیال من نمیخوام باهات جایی بیام گفت بخدا دارم منفجر میشم گفتم رضا همه میفهمن باهاشون نرفتیم بدتر از دفعه قبل ابروم میره گفت کی ب کیه اصلا کسی حواسش نیست کی هست که رفته همه تو کف مرخصی هستن رفتیم یه جا ی تاکسی دربست گرفتیم و رضا گفت مارو ببره یه هتل تاکسی مارو برد یه هتل و رضا رفت یه اتاق دو نفرو رو پولشو حساب کرد و رفتیم طبقه سوم تو اتاقمون همین که وارد شدیم رضا درو قفل کرد و اومد طرفم و منو از پشت گرفت تو بغلش بهم گفت میدونی تو این دو سه هفته باهام حرف نمیزدی چی بهم گذشت گفتم رضا دوس ندارم اینکاره بشم گفت تو فقط برای من اینکاره ای بعد شونمو گرفت و تا بشینم اومد روبروم سرمو گرفت چسپوند به شلوارش بوی کیرشو حس میکردم گفت دلت براش تنگ نشده از رو شلوارش گازش زدم گفت اینه یکم صورتمو مالیدم به شلوارش بعد سرم رو گذاشت رو تخت و اومد بالای سرم نشست رو صورتم از رو شلوار شقی کیرش بهم فشار میاورد بلند شد دستمو بردم سمت خایش مالیدم یهو یکی در زد یکم خودمونو جمع کردیم رضا رفت سمت در و درو باز کرد مستخدم هتل بود که رمز وای فای رو اورده بود که هیچکدوممون گوشی نداشتیم و بدردمون نمیخورد رضا باز اومد سمت من شلوارشو در اورد بهم گفت لباساتو دربیار تا یه کشتی کوردی و تورکی بگیریم پاشدم لباسامو در اوردم و فقط شرتم موند اونم رضا در اورد یکم بهم نگاه کرد بهم گفت تو محشری واقعا بعد خودشم کاملا لخت شد بدنش خیلی خوب بود کیرش کلفت و بلند و خایشم سه برابر خایه من بود اومد طرفم یکم یکم ادای گزارشگرهای کشتی رو دراورد که کشتی گیر کورد و کشتی گیر تورک دارن مبارزه میکنن بعدش منو نشوند جلوشو یکم کیرشو به صورتم مالید و دور لبام چرخوند تا وارد دهنم کردم اروم براش لیس میزدم کیرشو چند دقیقه کامل براش خوردم بعد رضا منو بلند کرد و خوابید رو تخت و بهم گفت بشینم رو کیرش رفتم روش و نشستم رو کیرش کیرشو با سوراخم میزان کرد و منو به خودش فشار داد تا حس کردم سرش رفت تو دستشو کنار زدم گفتم صب کن خودم میشینم خودمو فشار دادم تا نصف تقریبا با زور رفت تو بعد رضا توم عقب جلو کرد چند دقیقه اینکارو کرد بعد در اورد گفت فعلا کافیه گفتم چی شد یهو گفت بریم بیرون یکم بگردیم تا شب تا ساعت 9 تقریبا بیرون بودیم و شامو خودردیم و برگشتیم هتل رضا درو قفل کرد و منو به خودش فشار میداد بعد لباسامونو در اوردیم و دوباره براش ساک زدم وسط ساک زدن رضا رفت توالت شاشش گرفته بود و دوباره برگشت کیرش بو گرفته بود یکمم خیسش کرده بود مالید رو لبام و کرد تو دهنم چند دقیقه ساک زدم تا رضا خواست منو بخوابونه رو تخت گفتم مثل ظهر بخواب رضا دراز کشید رو تخت و منم رفتم یه آینه کوچیک تو حموم بود اوردم و نشستم رو کیرش و با سوراخم میزان کردم رضا اروم فشار داد و منم ایینه رو تنظیم کردم تا ببینم چجوری میره سرش رفت و رضا اروم داشت فشار میداد دیدنش خیلی برام جالب بود کیر رضا همینجوری داشت جلو میرفت و سوراخمو باز میکرد خیلی سوزش داشت ولی تحمل میکردم رضا تا اخر فرستاد تو و شرو کرد عقب جلو کردن ایینه رو گذاشتم زمینو و خودمو انداختم بغل رضا و رضا محکم بهم میکوبید بعد منو به پشت خوابوند و چند دقیقه اون مدلی کرد و بعد منو خوابوند و پاهامو گذاشت رو شونشو و گردتو به شدت داشت میکوبید که یهو در اورد و همزمان من ابم اومد و رضا نشست رو شکمم و کیرشو گرفت سمت سینم وحشتناک داشت اب ازش خارج میشد معلوم نبود اون همه اب از کجا میاد سر و صورتم پر شده بود ولی همچنان داشت میومد رضا اومد جلوتر کیرشو به صورتم مالید و ابهای روی صورتم رو با کیرش دور لبم جمع کرده بود تا بره داخل ایینه رو بهم داد گفت صورتت رو نگاه کن وقتی دیدم کلا صورتم تو سفیدی ابش گم شده بود گفتم خیلی کثیفی رضا رضا از تخت اومد پایبن و منم رفتم پایین و از پشت گرفتمش و رفتم جلوش و لبمو بردم جلوی لبش لبشو عقب کشید دوباره بردم جلو دوباره عقب کشید داشتیم میخندیدیم گفتم باید لب بدی گفت نه بهزاد بیخیال گفتم ابله اب کیر خودته دستشو نزدیک صورتم کرد و با دهن کجی گفت خیلی کثیفت کردم اوق چقد حال بهم زن شدی و دویید تو حموم و منم دنبالش دوییدم و یکم تو حموم تو سرو کله هم زدیم و دوباره کیرشو روی صورتم میمالید و وارد دهنم کرد ویه چند دقیقه براش ساک زدم یه دوش گرفتیم و رفتیم رو تخت و خیلی زود خوابمون برد صبح ساعت 8 بود که رضا افتاده بود روم و با فشار کیرش داخل باسنم بیدار شدم یکم خودمو جمع کردم کاملا افتاد روم و شروع کرد فرو کردن کیرش حس سنگینی میکردم روم و رضا داشت عقب جلو میکرد تا ابش رو خالی کرد توم و بلند شد ساعت 9 5 بود که از هتل خارج شدیم تا تهران با هم بودیم و شماره همراهشو داد و مال منم گرفت و بعدش من با اتوبوس ارومیه و رضا هم با اتوبوس تبریز رفت رسیدم خونه مامان و خواهرم خونه بودن و بابام سرکارش خیلی دلم براشون تنگ شده بود و کلی مادرم وقتی منو دید گریه کرد همین که رسیدم گوشیمو روشن کردم و دو ساعت بعدش رضا بهم زنگ زد و یکم با هم حرف زدیم گفت چند روز دیگه میاد ارومیه اما من اصلا دوست نداشتم رضا بیاد چون دوس نداشتم با خانوادم رودررو بشه اما یک هفته بعد رضا بهم زنگ زد و گفت امروز راه میافته هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم بهونه ای جور کنم تا منصرفش کنم با مادرم گفتم دوستم قراره بیاد ساعت 6 بود که رضا رسید و رفتم دنبالش با یه زانتیا اومده بود و رضا یه جعبه شیرینی هم گرفت و رفتیم خونه با مادر و بابام خوش و بش کرد و بعد که خواهرم چایی اورد با اونم احوال پرسی کرد از همون نگاه اول فهمیدم چشمش خواهرمو گرفته و شامو باهم خوردیم و رفتیم بیرون یکم گشتیم و بعد برگشتیم خونه و رفتیم طبقه بالا طبقه بالا هم فقط حال و اشپزخونه بود و دیگه اتاق نداشت خواهرم یکم میوه و چایی اورد برامون اورد رضا چشمش همش دنبال اون بود خواهرم وقتی داشت میرفت یه مشت به پای رضا زدم گفتم چته رضا گفت چند سالشه ابجیت گفتم 16 گفت خیلی خوشگله گفتم رضا بیخیال دیگه دوس ندارم دربارش حرف بزنی یکم تلوزیون نگاه کردیم و خواهرم اومد جامونو بندازه رفتیم تو حیاط یکم نشستیم و با پدر و مادرم یه چایی خوردیم و رفتیم بالا رضا گفت درو میتونی قفل کن گفتم نه یکی بیاد بالا ببینه در قفله شک میکنه گفت پس چیکار کنیم گفتم خب کاری نکن اومدی اینجا فقط برای این گفت نه ولی خب نصف شبی اگه بلند بشه نمیتونم جلوشو بگیرم که گفتم نگران نیاش یکی بخواد بیاد بالا هم صدای پاش و همم سایش معلوم میشه لباسامونو در اوردیم و رضا از پشت منو گرفت گفتم رضا یکی بیاد بده با این وضع گفت بشین گفتم میخوای چیکار کنی گفت تورک رو تمیزش کن جلوی در نشستم و رضا از رو شورت چشپوند به صورتم و منم از رو شورت تو دهنم میگرفتمش و گازش میزدم بعد شورتشو از پاش در اورد و داخل دهنم کرد و یکم عقب جلو کرد که یهو صدای تند اوندن یکی اومد فهمیدن خواهرمه رضا زود پرید تو رخت خوابش و منم رفتم تو اشپزخونه و دهنمو تمیز کردم خواهرم اومد گفتم چی شده گفت کیفم اینجاست میبرم پایین کیفشو برداشت و رفت داشتم زهرترک میشدم رفتم تو رخت خوابم تو رخت رضا همش انگولکم میکرد و اروم و قرار نداشت میگفت دارم میترکم گفتم یکم صبر کن اونها بخوابن بعد گفت بهزاد اگه بخوام مهنازو باهم دوست کنی چی میگی گفتم رضا حرف دهنتو بفهم دیگه دربارش حرف نزن گفت بهزاد عصبی نشو فردا صب میرم بعد پشتشو بهم کرد خوابید نمیخواستم ناراحتش کنم یکم گذشت صدای خر و پفش اومد و فهمیدم خوابیده یکم گذشت خوابم نمیبرد دوست داشتم رضا بیدار بشه و بیاد سراغم ساعت تقریبا 2 بود و من رفتم در و از پشت قفل کردم و لحاف رضا رو کنار زدم و رفتم وسط پاش و کیرشو که خواب خواب بود رو صورتمو چسپوندم بهش با اینکه خواب بود ولی حجیم بود بوی کیرش میزد تو صورتم اروم زبونمو روش میکشیدم و میبوسیدمش کیرشو کردم تو دهنم که رضا بیدار شد و یکم چشماش سنگین بود چشماشو با دستش مالید و منو نگاه کرد و دوباره سرشو گذاشت رو بالشتش کیرش کاملا سیخ شده بود شکمشو یکم بوسیدم و شرتم در اوردم و رفتم کنارش دراز کشیدم و پشتم بهش کردم اونم برگشت طرفمو بهم چسپید و کیرشو با شوراخم میزان کرد و اروم فشار داد و تو نرفت گفت تنگ شدی باز دوباره محکمتر فشار داد سوزش بدی منو گرفت و اروم حل داد تو بعد اومد روم و شرو کرد عقب جلو کردن بعد دراز کشید و من اومدم روش و چند دقیقه هم تو اون حالت کرد گفت ابمو چیکار کنم گفتم بریز توم گفت یه چیز بیار بعدش کیرمو تمیز کنم از روش بلند شدم و رفتم یه پیرهن پیدا کردم دوباره نشستم روش و کیرشو کرد تو و محکم شرو کرد تلمپه زدن که من ارضا شدم رو شکمش ابم پاشید رو سینش گفت حالا بخواب بیام روت ابم داره میاد من خوابیدم و رضا از پشت اومد روم و کیرشو کرد تو و حرکتش تند شد و و رضا بهم محکم چسپید و گردنمو میبوسید فشار ابشو تو خودم حس میکردم بد جور داشت میومد بعد تو اون حالت منو محکم گرفت و اروم بهم ضریه میزد کیرشو در اورد و صدای در اومدن کیرش تو اتاق پیچید تو باسنم پر پر شده بود رضا پیرهنو برداشت و کیرشو تمیز کرد باهاش یکی دو ضریه هم به باسنم زد و دراز کشید گفت کونت خیلی صاف و نرمه بهزاد من سرم رو بالشت بود و بد جور احساس سوزش میکردم چشمام خیلی خسته بود و داشت خوابم میگرفت تو همون حال ازش پرسیدم خواهرمو برای چی میخوای تعجب کرد بعد یکم مکث گفت جذابه و خوشگله گفتم اون فقط 16 سالشه گفت اشکال نداره احساس میکنم دختر خوبیه و اگه خدمتم تموم بشه احتمالا اگه قبول کنی باهاش ازدواج میکنم گفتم پس دوستی لازم نیست خدمتت رو تموم کن اون فعلا بچست تا اون موقع هم نمیره گفت نه میخوام یکم با اخلاق هم اشنا بشیم گفتم قول میدی باهاش از این کارا نکنی دوباره اومد روم دراز کشید و با خنده و کیرشو فرو کرد توم و در گوشم گفت این قولو بهت نمیدم چون خواهرت با اون لباسه کوردیش باید زیرم بخوابه همزمان با حرکت دادن کیرش بهم گفت بهزاد کونت شده ابگیر انگار کیرم داره توش شنا میکنه گفتم اب خودته دیگه مثل اتشفشانه گفت خیلی دوست دارم یه بارم دهنت بریزم گفتم کور خوندی گفت حالا میبینی بعد از روم بلند شد گفتم بهش میگم ولی فکر بیرون رفتن و رو از سرت بیرون کن باهاش چون بابام به هیچ عنوان نمیذاره خواهرم تنهایی جایی بره گفت نگران نباش اگه جورش کنی هر کار بگی میکنم بهش گفتم نمیتونم بلند بشم پاشو قفل در رو باز کن که صبح ضایع نشه رضا چند ضربه با کیر خوابیدش بهم زد و بلند شد و قفل در رو باز کرد نوشته سیه
0 views
Date: August 23, 2018