سلام من احمد رضا هستم متولد 1362 خاطره ای که میگم مال 23 سالگیمه من و دوستم محمد هر روز تو مسیر محل کارمون دو تا دختر که با هم خواهر بودن رو میدیدیم هر بار که از کنارمون رد میشدن جفتمون برمیگشتیم یه نگاه به کونشون مینداختیم وای چه کونی منم هر سری به ممد میگفتم مملی تو از الان کرده فرضش کن تا یه روز گفتم مملی من امروز شماره رو میدم باداباد مثل هر روز تو همون مسیر همیشگی اینبار زری تنها بود منم رفتم جلو شماره رو دادم بعد از ظهر همون روز اس داد و دوستیمون شروع شد که بعد فهمیدم دختری که باهاش بود خواهرش و هروز تو یه دانشگاه همون نزدیکی کار میکردند زری 2سال از من بزرگتر قد 165 وزنم 58 کیلو سینه های سکسی که من هر وقت میدیم کیفور میشدم یه بارم همین سینه ها کار دستم داد و نردیک بود مامورای پارک ملت مارو بگیرن که بخیر گذشت دوستی ما ادامه داشت تا عید سال 85 ما به اتفاق خونواده رفتیم شمال چون خونه داشتیم تا آخر تعطیلات میموندیم اما زری اینا جایی نرفتن و تهران موندن منم که دیگه اس سکسیم با زری هر روز بیشتر هواییم میکرد طاقت نیاوردم دیدم بهترین وقت واسه کردن زریه بهش اس دادم دارم میام توام جور کن بیا خونمون اونم با کلی ناز کردن قبول کرد روز 4 فروردین من برگشتم اومدم خونه فرداش قرار شد زری صبح بیاد منم خودمو آماده کردم یه جا قرار گذاشتیم رفتم دنبالش و آوردمش خونه بعد کمی صحبت رفتم سر اصل مطلب رو تخت خوابوندمش شروع کردیم به لب و لب بازی نمیدونم چرا شایدم به خاطر سنش خیلی زود تا دستم بهش میخورد صداش در میومد منم با صداش تحریک مشدم لباستشم در آوردم شروع کردم به خورد سینه هاشو بدن نازش که انگار اصلا چیزی به اسم مو نداشت وای که چه پوستی مثل ماه رفتم سراغ کسش اول مالوندمش بعد شورتشو در آوردم شروع کردم به خوردن جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون کس به این خوشمزگی خوردن داره اونم که ولو شده ود رو تختو مینالید برش گردوندم سوراخ کونشم لیسیدم چه کونی چه رونی کیرم دیگه داشت تشکو پاره میکرد وقتی دیدم حسابی سر کیف گفتم حالا نوبت تو که هر کاری کردم نخورد آخه خیلی دختر تمیزو حساسی بود البته دفعه های بعد به خوردش دادم خواستم بزارم تو کسش دیدم مثل بید میلرزه و گفت از جلو نه منم گفتم پس عقب اونم قبول کرد میگفت هنوز دختره و از جلو نداد منم برش گردوندم یه تف زدم با فشار اول انگاربرق گرفتش منم واسه اینکه دردش نیاد رفتم حسابی سر کیرمو روغن مالی کردم یه زره ام به سوراخ زری زدم با انگشتم یه کم با سوراخش ور رفتم تا حسابی چرب شه بعد یواش گذاشتم تو کونش وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه کونی شروع کردم به تلمبه زدن اولش کمی درد میکشید اما یواش یواش عادی شد منم تا دسته میکردم توش اونم حال میکرد خلاصه همون روز اول 3کله گرفتم من که آخر کار مثل جنازه افتادم اونم مثل من همونجا رو تخت 2 ساعتی خوابیدیم تا با صدای زری از خواب پریدم آخه داشت خواب میدید که من دارم میزنمش دیگه از اون به بعد بارها و در شرایط مختلف کردمش بازم از کون تو جنگل سرخه حصار 3 بار تو ماشین که نمیدونم چند بار 1بارم تو کوه نمیدونی چه حالی داد هوای اردیبهشت خنک تو یه فرو رفتگی سنگ همیشه ام آبمو میریختم تو کونش اونم حال میکرد 3سال باهم رابطه داشتیم آخرش گفت بیا خواستگاریمو از این حرفا که نرفتم اونم کم کم سرد شد و تو همون مسیر کارش البته جای دیگه با یه مامور مترو آشنا شد بعد از خواهرش شنیدم ازدواج کرده و بچه دار شده اسمشم اسم منو گذاشته بود که تا همین چند وقت پیش دیدمش اومده بود نونوایی کنار مغازم نون بگیره با پسرش بود البته اون منو ندید اما همیشه یاد بدنش منو دیوونه میکنه خیلی با مرام بود و خیلی خانم وقتی جدا شدیم یه اس داد که هنوزم دارمش نوشته بود منو نمیبخشه حالا که فکر میکنم میبینم چه کارای خطر ناکی میکردم اگه تو اون جنگل یکی مارو خفت میکرد کون منم بر باد میرفت اما سکس با همین کارا قشنگه میچسبه اونایی که این تجربه رو کردن میدونن یادمه یه بار حشیش کشیدم رفتم گیر دادم بهش تا تو خونشون رفتم اون روزو یادم نمیره هیچ وقت به خصوص عطر تنش مرسی خوندید فاکر188
0 views
Date: September 24, 2018