من و زندایی در سفر شاهرود

0 views
0%

سلام من اسمم کیان هست و در حال حاضر 27 سالمه داستان و خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به زمانی که ترم 2 دانشگاه بودم یعنی 19 سالم بود من تو دانشگاه تهران درس خوندم اون موقع ها که دانشجو بودم داییم اینا هم ساکن تهران بودن و معمولا زیاد می رفتم پیششون زن داییم هم که عشق منه خیلی مهربون بود و عین یه مادر بهم می رسید تو اون دوران اسم زن داییم نرگس و 36 سالشه خوشگل هیکل نسبتا لاغر ولی سکسی و خوش استیل هر موقع خونشون می رفتم خیلی راحت و آزاد لباس می پوشید و کلا با همه فامیل آدم راحتی بود منم که فقط تو کفش بودم اساسی ولی خوب هیچ وقت نمیشه کاری کرد آخه خوب زندایی دیگه ولی چند باری که خونشوم بودم تو آشپزخونه و این ور اونور که فرصت پیش میومد علاوه بر دید زدن به صورت اتفاقی دستم رو به بدن نازش می زدم تا اینکه یه شب سر میزشام که بودیم همه شامشون رو خوردن و رفتن ولی من و نرگس جون بودیم باهم و داشتیم غیبت میکردیم پشت سر فایل تا اینکه من به صورت اتفاقی پام به پاش خورد و هیچ عکس العملی از زن داییم ندیدم یکی دو بار هم عمدا زدم دیدم انگار نه انگار از اونجا فهمیدم که میشه یه کارایی کرد و کمی امید وار شدم روزا همین جوری میگذشت و منم می رفتم خونشون و هی از دید زدن و شبا واسش جق زدن سپری میکردم داییم هم مهندسه و خیلی درگیر کاراش هست و فقط پول میریزه تو دامن خونوادش و زیاد به فکر تفریحات و ایناش نیس تا اینکه یه روز زندایمم یه کاری داشت و باید میرف شهرستان هرکاری کرد نتونس بیلیط هواپیما گیر بیاره و داییم که درگیر کاراش بود گفت با آرش با ماشین برین برگردین سریع منم که آرزومند این سفر خلاصه فرادای اون روز صبح 7 بیدار شدیم و آماده تا از تهران با ماشین را بیوفتیم بریم اصفهان قرار بود من رانندگی کنم خلاصه را افتادیم و تو راه از هر دری صحبت کردیم با زنداییم تا اینکه گف من یه چرت بزنم منم یه چشم به را بود یه چشم با زنداییم و کیرم حسابی راست شده بود و داشت از زیر شلوار اذیتم می کرد که زنداییم بیدار شد ولی من همچنان به این وضعیت ادامه میدادم و حواسم زیاد به رانندگیم نبود که نرگس جون گف چیزی شده چرا حواست به جاده نیست منم یهو یه دستم که روی کیرم لای پام گفتم نمی دونم چرا اینجام لای پام درد میکنه زندایی گفت چرا چی چشده مگه منم گفتم هیچی ولش کن اونم که بچه نیس فهمده بود کیرم راس شده بعد چند دیقه زنداییم دکمه های جلو مانتوشو وا کرد و راحتتر نشست که فاصله پنج سانتی از تاپش تا شلوارش از بدنش دیده میشد و من وضعیتم بدتر شد دیگه همش داشتم نیگا می کردم و زنداییم هم انگار از اذیت کردن من لذت میبرد حالم داشت بد مشید دیگه که زدم کنار و همینجوری بر بر و داشتم نیگاش می کردم که گفت چیه چی شده منم گفتم هیچو دستم رو رو کیرم گرفتم که داشت میترکید بعد بهش گفتم چی میشد زن من میشودی تو که اونم خندید گفت می خوای به داییت بگم شریک بشین گفتم نه بعد گفتم آخه آخه گفت چی ها گفتم هیچی و دوباره را افتادیم دیگه صددرصد مطمئن بودم که میشه کردش موقع رانندگی یهو زدم به رون پاش گفتم احول نرگس خانم انوم خیلی خونسرد گفت خوبم کیان جان بعد از چند ثانیه دستم رو گذاشتم رو رون پاش و دیگه برنداشتم بعد چند ثانیه زنداییم گف الان حالت بهتر شد که گفتم نه بدتر شد گف ای بابا من دستم رو اوردم بالاتر و از همون فاصله بین شلوار و تاپش شکمش رو لمس کردم که گفت نمی ترسی نمی ترسی من بدم بیاد به داییت بگم که من ترسیدم و دستم رو کشیدم دیگه هم هیچی نگفتم بعد نیم ساعت زدم کنار و گفتم پیاده شو یه هوایی بخوریم اونم پایاده شد رفت صندوق عقب از کیفش چیزی برداره فک کنم کرم میخواست که من دوباره رفتم سمتش و ازپشت یه نمه مالوندم بهش و کیرم که حسابی راس شده بود قشنگ کونش رو لمس کرد و گفتم کمک نمی خوای زندایی که اونم گفت تو کمک بیشتر میخوای تا من بعد منم با پر رویی خندیدم و نزدیک 1 دقیقه همونجوری بودیم تا بهم گف عجله نکن تا برسیم من انگار تو کونم عروسی بود پیش خودم فک کردم دیگه حله برسیم مقصد و بریم شاهرود همه چی حله تو شاهرو یه باغ دارن داییم اینا خلاصه رفتیم و رسیدم بعد اینکه زنداییم کاراش رو کرد نزدیک شب بود میخواست بر بنگاهی و دنبال املاک داییم که زنداییم گفت صلاح نیس شب برگردیم و زنگ زد به داییم گفت ما فردا صبح را میوفتیم نمی خوام کیان شب رانندگی کنه خلاصه من دیگه پیش خودم گفتم حله همه چی بعد از کمی خرید رفتیم باغ و سرایدار اومد درو وا کرد و بعد از کلی قربون صدقومن رفتن رفت پی آلاچیق خودش و ما هم رفتیم تو ویلا مانندی که تو باغ بود همین که رفتیم زنداییم گف می من میرم دوش بگیریم رفت حموم ومنم عین احمقا دنبالش رفتم تو رختکن و دیدم همه لباساش رو در آورده برداشتم به بو کردن کرستش که داش آبم رو میاورد عین احمقا همونجا کیرم رو درآوردم و یه جق به عشقش زدم و آب رو ریختم لای کرستش و گذاشتم همونجا و برگشتم تو اتاق بعد از چند دقیقه دیدم زنداییم اومد بیرون خیلی سرحال لباسشم تنش بود ولی مطمئن بودم که فهمیده بچه که نیس خلاصه سر میزشام نشستیم و من از همون اول شروع کردم پاهام رو با پاهاش مالوندن و پام رو به ساقش می مالوندم و انوم هیچ عکس العملی نشون نمیداد که من به خودم جسارت دادم و پام رو آوردم بالاتر و نزدیک کسش بردم یکم پام مالید یهو به حالت مسخره نگام کرد و منم به کارم ادامه میدادم که گفت خیلی باحالی کیان خیلی اعتماد بنفس داریو حال میکنی واسه خودت که منم گفتم تو زیباییت بیش از حد و من اسریت شدم همونجا چش تو چش شدیم و بعد از چند ثانیه صورتم رو بوردم جلو و از همون پشت میز لباش رو آروم بوسیدم اونم لبخند زد فقط بع شام بلافاصله رفتم تو حال و روی مبل نشستیم بغل هم من گفتم زندایی امشب من آزدام گف از چه نظر گفتم هرچی فکرش رو بکنی گفت آره به من چه آزاد باش که دوبار لبش رو بوسیدم تو یه لحظه که گف بسه دیگه کیان هرچی یه حددی داره گفتم باشه حالا همینجو داشتیم الکی تی وی میدیدیم که دستش رو گرفتم و بعد از چند ثانیه گذاشتم رو کیرم که قشنگ از رو شلوارک قابل لمس بود اونم اول نگام کرد و بعد گفت مگه نگفتم تموم کن و من گفتم اذیت نکن دیگه که سرش رو آوردم پایین و فشار دادم به سینم با پشتش رو نوازش کردم و کمی خاروندم که بهم گفت خداییش با چه عقلی آبت رو ریختی تو سوتین من ها گفتم پس کجات بریزم اونم گفت خیلی بیشعوری گفتم من نوکرتم و به نوازش ادامه دادم بعد از چن ثانیه گفتم زندایی پاشو بریم بخوابیم که اونم گف باشه رفتیم تو اتاق خواب که دوتا تخت یه نفره توش بود هر کدوم رفتیم رو یه تخت و دراز کشیدیم بعد چند دیقه من که از این وضعیت داشتم دیوانه میشدم گفتم زندایی خوابدی گف نه خوابم نمیاد و بی اختیار پاشدم رفتم سمتش و گفتم شاید باهم خوابمون بره داشتم پیشش دراز میکشیدم که گفت کیان برو سر جات من گفتم نرگس جان حیف نیست هم تو و من میتونیم با هم باشیم تو این شب دستم رو آروم روباسنش کشیدم و اونم طبق معمول انگار یه تکه یخ بعد نشستم بغل تختشو دستش رو گرفتم تو دستم و شروع کردم به بوسیدن انگشتای دستش و آروم آروم اومدم رو بازوش و اونم داشت کم کم سر حال میومد بعد رفتم رو تخت و از پشت چسبوندم بهش دوتا مون هم شلوارک نازکی پامون بود و کیر من که شق بود قشنگ رفت لای کونش بعد زنداییم برگشت و یه لبخندی زد و منم لبم رو گذاشتم رو لبش بعد از چند لحظه که آروم لب میگرفتم حسابی سرعت رو بردم بالا و لب و زیون و لوچشه کردم تو دهنم اونم همینطور داشت دیوانه می شد دستم رو بردم رو سینه هاش وای چه حسی داشتم از رو تاپش شروع کردم مالودن سینه هاش و اونم آروم آروم داشت به آخ و اوخ میافتاد که تاپش رو در آوردم و سوتین و باز کردم و افتادم به جون سینه هاش اونم دستش رو برده بود و کیرم رو داشت می مالوند بعد از خوردن سینه هاش رفتم پایین تر و ناف و شکمش رو لیسدم انوم فقط داشت آخ و اوخ میکرد شلوارکشو که خواستم بکشم پایین گف نه کیان نکن منم گفتم من نکنم تو می خوای بکنی کشیدم پایین و شرت مشکی خوشگلش رو دیدم دستم رو کشیدم روی کسش که حسابی شرتش رو خیس کرده بود بعد زیرپیرهن خودم و شلوارک و شرتم رو در آوردم و خوابیدم روش دوباره رفتم سراغ لباش وهمزمان کیرم و فشار میدادم به کسش از رو شرتش داشت دیوونه میشد نرگس جونم بعد شرتش رو درآوردم و بعداز اینکه یکم بادستم مالوندمش شروع کردم به خوردن کسش چه جیغایی مزد حرومزاده اینقد خوردم تا بدنش لرزید ارضا شد چند لحضه بعد انگار تازه سرحال اومده بود اومد جلو کیرم گرفت دستش و کرد تو دهنش و حسابی شروع کرد ساک زدن وای که چه حالی میداد بعد خوابید گفت یالا دیگه منم آروم کیرم رو گذاشتم در کس خوشگل و نازش و آروم دادم تو که اولش یه جیغی زد بعد شروع کردم به تنمبه زدن بعد از چند دقیقه دوباره دیدم داره ارضا میشه که سرعتم رو کم کردم تا آب خودم نیاد بعد از اینکه ارضا شده گفتم آبم داره میاد کجات بریزم گفت هرجا دوسداری من درآوردم و گذاشتم رو شکمش که تمام آبم ریخت رو سینش و با دستم همش رو مالوندم به بدنش خیلی لذت برده بود و داشت لبخند میزد بهم همونجور بیحال بغلش افتادم و خوابیدم که بعد چند ساعت بیدار شدم و اونم بیدارش کردم و یه بار دیگه همون جوری کردمش که این سری هرچی زور زدم از کون بکنمش نتونست تحمل کنه و گفت نمیشه شب به یاد موندنی بود فردا صبش هم تو را برگشت کلی گفتیم و خندیدم و تا برسیم تهران یه بار اون کیرمنو از رو شلوار حسابی مالوند تا آبم بیاد یه بار هم من کسش رو مالوندم تا ارضا بشه امیدوارم حال کرده باشین و نظر یادتون نره این اولین داستانی بود که نوشتم نوشته

Date: July 27, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *