من و زن دایی افسانه واقعی

0 views
0%

داستان یه کم طولانیه ولی چون واقعیه قول میدم لذت ببرید این داستانی که میخوام بگم واقعی هست و کوس شعر نمیگم برمیگرده به شیش سال پیش ما خانواده تقریبا سنتی و پر جمعیتی هستیم و رفت و آمد زیادی داریم خصوصا خانواده مادریم من سه تا دایی دارم دایی وسطیم خیلی عیاقه باهامون خیلی با هم بیرون میرفتیم و خیلی هم خوش میگذشت بهمون چون از لحاظ سنی به مادرم نزدیک تر بود داییم سه تا پسر داره یکیشون هم سن من و دو تا کوچیکتر من دوره دانشگاهم داشت تموم میشد چون رفت و آمد زیاد بود زن داییم با ما راحت بود نه اینکه لخت جلومون راه بره نه حتی روسری هم سر داشت و لباس آستین بلند میپوشید راحت یعنی بگو بخند و شوخی یه روز واسه پختن آش احتیاج به دیگ بزرگ داشتیم که مادرم گفت برو خونه داییت بگیرش از قضا هیچکس خونه نبود جز زندایی از زنداییم بگم که زنی چهل ساله البته اون زمان موهایی قهوه ای که اکثرا بلوند میکرد و از زیر روسری پیدا بود با چشمانی سبز و زیبا صورتی معمولی ولی کشیده و زیبا با هیکلی واقعا رو فرم تپل با سینه هایی بزرگ و گوشتی که واقعا دیدنش به اندازه یک سکس کامل ارزش داره و رون های بسیار بزرگ طوری که وقتی تو ماشین بودیم روی شلوار روشنی که میپوشید خیلی تپل و بزرگ و پهن بود خلاصه رفتم در خونه دایی زن دایی در رو باز کرد گفت امیر جون برو دیگ رو بیار بالا از زیر زمین میخوام بشورمش آوردم بالا زن دایی نشست به شستن همینطور که میشست و دولا بود برای اولین بار چشمم به خط سینه های خیلی سفید و بزرگش افتاد که تکون میخوردند سوتین سفیدش کاملا مشخص بود و گاهی وقتا که کامل دولا میشد سینه هاش از هم جدا میشدن واقعا دهنم خشک شده بود و به اون صحنه زیبا خیره شده بودم تا اینکه زنداییم یهو سرشو آورد بالا گفت تموم شد لحظه ای که سرشو آورد بالا متوجه نگاه خیره ی من شده بود هیچی نگفت فهمیدم ناراحت شده چون انتظارشو نداشت از من که اونجوری زل بزنم به پستوناش شماها نمیدونید چقدر بزرگ و عالین گذشت و من از اون روز بیشتر حواسم بهش بود با نگاهم با کارام موقع سفره انداختن دستمو میزدم به دستش یا از عمد خودمو تو آشپزخونه میمالیدم بهش که متوجه رفتارم بشه میفهمید ولی اصلا راه نمیداد به یادش قبل اون شب سرنوشت ساز خیلی جق زدم یه کم رفت آمد کمتر شده بود مثل اینکه زن دایی متوجه نگاه های من شده بود و به دایی میگفت حوصله نداره یا بهانه می آورد که نیان خونه ما تا اینکه داییم زنگ زد گفت پایه هستین بریم زر چشمه که واقعا پایه بودیم زدیم به جاده طرفای شب رسیدیم زر چشمه جاییه که توالت درست حسابی نداره یه چشمه قشنگ داره وسط یه کوه پر از دارو درخت خسته بودیم همگی ماهان بچه کوجیک داییم دستشوییش گرفت زنداییم هم دستشویی داشت تاریک بود داییم گفت امیر من حال ندارم دایی زن دایی رو ببر دستشویی با ماهان محسن پسر بزرگش چون پشت فرمون بود خسته بود دایی هم نشسته بود پای چایی خلاصه زن دایی با یک نگاه به من که معنای خاصی داشت و نشونه غضب بود باهام راهی شد طرف دستشویی ها که حدود دویست متری فاصله داشت ماهان دستش تو دست زن دایی بود منم از عمد رفتم طرف اون دستش که آزاده یه کوچولو که دور شدیم دستمو میزدم به دست زن دایی و تنمو میمالیدم بهش شهوت چشامو گرفته بود بدن تو پر و سکسیه زندایی تو اون مانتو نسکافه ای حتی تو شب حتی تو تاریکی هم آب از دهنم راه انداخته بود همینطور که جرآتم زیاد شده بود دستمو بیشتر میمالیدم به دستش تا اینکه رسیدیم به دستشویی بدون حرف رفت تو توالت و به ماهان گفت که دستشویی کنه رفتم پشت در دیگه باید کارمو انجام میدادم دیگه تحمل نداشتم یا امشب شر میشه یا من به هدفم میرسم زندایی اومد بیرون دقیقا پشت در بودم که تا اومد بیرون سینه هاش خورد به سینم دستمو گذاشتم رو سینش گفت نکن امیر خجالت بکش واقعا که در حال حرف زدن بود که لبمو بردم جلو و گونشو بوسیدم حول کرده بود گفت این چه کاریه امیر چرا اینجوری شدی چیزی خوردی دوباره بوسش کردم حولم داد گفت نکن امیر بهش گقتم افسانه من دیوونتم چند ماهه تو فکرتم از فکر چشمات از فکر لبهات نمیام بیرون نگاهش مات بود فکر نمیکرد من این حرفو بزنم ماهان کوچولو هم بهم نگاه میکرد میخندید گفت امیر تو هم سن محسن منی جای پسرمی چرا اینطوری میکنی چه کار بدی کردم که اینجوری دربارم فکر کردی گفتم به خدا هیچی افسانه فقط دیوونت شدم فقط تو رو خدا اگه نمیخوای همینجا خاکش کن جون مامان جون بابا رو قسم میخورم دیگه از این کارا نکنم نگاه عمیقی بهم کرد گفت امیر من زنداییتم تو که دوس دختر داری چرا با من چرا من گفتم تا تو زنده ای هیچی دیگه جلو چشمام نیست بهم با تمسخر و گفت بیا بریم بیا حالا نکن اینجوری با خودت خجالت بکش دستام یخ زده بود قلبم داشت میومد تو حلقم که نکنه شر شه رسیدیم به جمع مامان تا دیدم گفت چرا رنگت پریده افسانه وسط حرفش گفت تو راه بهم گفت سرم درد میکنه فکر کنم چایده نگاه شیطونش بهم بود و به تمسخر نگاهم میکرد یه کم آب خوردم بهتر شدم موقعدخوابیدن شد یه ربعی همه خواب بودن که اس برام اومد افسانه بود نوشته بود گوشیتو سایلنت کن و بگو جرا اینکارو کردی گفتم زندایی تو رو خدا جون محسن به کسی نگی چون شر میشه شایدم یه اتفاق خیلی بدی بیفته گفت نه نمیگم فقط باید ببینم چرا اینکارو کردی نمیدونم بهت چی بگم فقط رفتارت عادی باشه گفتم چشم فقط جون محسن به هیچکس نگو گفت نه نمیگم واسه خودمم بد میشه حوصله توضیح واسه همه رو ندارم اینو که گفت دلم قرص شد فرداش که بلند شدیم عادی بودیم فقط وقتی یه کاری باهام داشت یا روبرو میشدیم یه جوری نگام میکرد منم نگاهمو میدزدیدم شب که شد بهش اس دادم ناراحتی ازم جواب داد به نظرت خوشحالم ازت گفتم ببخشید دیگه افسانه اگه مایل به این رابطه نیستی ناراحت نباش بخند و خاکش کن هر چی هست گفت حالا برسیم خونه صحبت میکنیم نمیدونم حس میکردم دوسم داره از اون ور حس میکردم بدش میاد ازم خلاصه گذشت و برگشتیم عصر بود خداحافظی کردیمو اومدیم خونه هیچی اونشب رد و بدل نشد تا فردا صبح زود اس اومد برام اول فکر کردم الهام دوس دخترمه بعد دیدم افسانست خواب از سرم پرید نوشته بود بیداری نوشتم سلام صبح بخیر بله بیدارم گفت خب پسر بد بگو ببینم از کجا چشمت منو گرفت حس شیطونی تو پیامش بود دلم ذوق میکرد گفتم آدم دیگه گاهی وقتا یه میوه ممنوعه رو بیشتر جذبش میشه گفت این زبونو نداشتی چیکار میکردی تو بترکی گفتم افسانه یه سوال میپرسم فقط بگو آره یا نه گفتم میخوای با هم باشیم تو با شوهرت هفده سال تفاوت سنی داری عرق خوره جنده بازی میکنه خودتم میدونی زیبایی بی نظیری هر مردی آرزوشه با تو باشه من نوکرت میشم فقط آره یا نه یه دقیقه بعد اون اس سرنوشت سازو برام داد گفت ظهر میخوام برم استخر نمیرم میای دنبالم بریم بیرون گفتم نوکرتم هستم قند تو دلم آب شد این نشون میداد یه کوس پورن استاری افتادم در آینده رفتم حموم پشمای کیرمو با دقت زدم سرو صورتو صفا دادم تا ظهر شد خودش اس داد دارم میرم ماهانو بزارم خونه مامان بیا دنبالم گفتم منم راه افتادم رسیدم بهش وای چه کوسی چه تیپی یه زن تقریبا چهل ساله فوق العاده سکسی با یه خط چشم بی نظیر لبای قلوه ای و یه مانتو تنگ که ملت نگاش میکردن معلوم بود واسه من تیپ زده سلام کردم ویه لبخندی زدم بهش گفت نخند بچه پر رو گفتم جانم قربون چشمای سبزت برم گفت خدا نکنه اینو که گفت فهمیدم اونم خیلی آره راه افتادم سمت بیرون شهر بریم قهوه خونه شروع به صحبت که خلاصه آخه امیر تو جای پسرمی من دوستت دارم ولی نمیدونم چیکار کنم تو دوراهی موندم گفتم افسانه بزار بیام تو زندگیت بزار عشق کنیم با هم گفت امیر تو خوشگلی قشنگی قد بلندی هیکلت عالیه هر دختری دوست داره باهات باشه میخوای مهسا رو باهات آشنا کنم بچه خواهرشو میگفت که خیلی خوشگلم بود وسط حرفش گفتم افسانه تو انگار متوجه نیستی من چشمم فقط تو رو گرفته دستاشو گرفتم زدم کنار تو خاکی جاده کاملا خلوت بود دستمو گذاشتم رو صورتش و لبمو بردم جلو بدون هیچ واکنشی اونم لبمو بوسید و ادامه داشت سکسی و خوشگل لب میداد زبونمون درگیر شده بود و خیلی تو حس بودیم قطعش کرد گفت برو بریم امیر وسط جاده لباتم پاک کن پر رژ شد گفتم لامصب تو که خوشت میاد از من چرا نمیگی گفت حالا که مطرح کردی متوجه احتیاجم شدم رسیدیم قهوه خونه دستشو گرفتم اصلا نمیخورد چهل ساله باشه یه زن خیلی سکسی میانسال که با اون کون و کوس و پستونای درشت که تمام مردایی که با دوس دختراشون بودن نگاش میکردن و تو دلشون فحش بهم میدادن که چه کوسی میکنم من خلاصه یه جای دنج نشستیم قلیون آوردن و صحبت کردیم و نگاه میکردیمو میخندیدم به هم کام میگرفتیم از هم و چشماشو میدیدم که پر از شهوته خمار بود وسکسی خیلی بوسیدمش گفت وای دل منم میخواد ولی اینجا نمیشه گفتم کاش یه جا بود که خیلی میشد نگاهم کرد گفت وای آره خلاصه که بلند شدیم تو راه برگشت گفت امیر گوشیت دست کسی نیفته و مواظب باشو اینا حالا که با هم شروع کردیم دوست دارم بهترین لحظات رو داشته باشیم حوصله استرس ندارم به کیرم هر دفعه نگاه میکرد تو ماشین تا اینکه یهو گفت چه بزرگه گفتم چی با خنده گفت هیچی فهمیدم چیو میگه گفتم آره واقعا بزرگه فقط واسه تو دست گذاشت روش گفت وای آره خیلی بزرگه گفتم میخوای ببینی از نزدیک خندید گفت تو ماشین نه چپ میکنیم بزار به موقعش گفتم موقعش کی میشه گفت بزار بهت میگم رسوندمش نزدیک خونه چون تو کوچه بود بازم لب گرفتیمو رفت دیگه به هدفم رسیده بودم به همه اون چیزایی که فکر کرده بودم تو کونم عروسی بود که به زودی یه کوس استثنایی جا افتاده میکنم شب اس داد امیر فردا صبح کجایی گفتم خونه تابستون بود بیکار بودم گفت میخوای بیای اینجا خونه ما گفتم مطمعنی کسی نیست گفت آره داییت که میره بیرون شهر محسنم مغازست مسعودم که مهدکودکه ماهانم میخوابه تو اتاق خودش گفتم چشم حتما عشق من گفت قرار نیست کاری بکنیما فقط بیا کنارم باش ترسیدم گفتم نکنه نقشه کشیده باشه برام بزنن خواهرمو بگان تو خونه ولی نه اونجور که اون لب میداد و نگاهم میکرد عمرا خلاصه صبح هفت رفتم حموم حسابی کیر شق شده رو شستمو دو تا تادالافیل خوردم با یه قرص که از یه عطاری گرفتم که خار مادر کمر سفت کردنه آماده شدم تا اینکه زنگ زد گفت راه بیفت بیا حدود نه صبح بود رسیدم به خونه درو باز کرد یه پیراهن مرودنه چهار خونه که زیرش یه رکابی مشکی چسبون بود پوشیده بود با موهای طلایی که انداخته بود رو شونه و دامن مشکی بلند تا دیدمش رفتم تو و سلام نکرده محکم گرفتمش تو بغلم و شروع کردن لب گرفتن اینبار سکسی تر حولم داد گفت عه بزار برسی خندید گفت وحشی جلوم که راه میرفت لمبر کونش چپو راست میشد گفت بشین رو کاناپه رفت آبمیوه بیاره اومد چسبم نشست دست کردم تو موهاش گفتم خیلی این رنگ بهت میاد گفت آره خودمم دوست دارم یه لیوان آبمیوه خوردم یه نگاه عمیق کردمو شروع کردم لب خوردن دیگه لب خوردن نبود زبون بازی و لیسیدن گردنش بود همینطور که گردنشو لیس میزدم پیراهنشو درآوردم و دستمو گذاشتم رو سینه هاش باورتون نمیشه انگار عمل کرده بود سفت بزرگ و عالی بود دست کردم زیر رکابیش آوردم بالا به آرزوم رسیده بودم اون سینه های مثل برف الان جلوم بود رکابیشو درآوردم گفت وای امیر از دست تو وحشی بازی درنیاوردم آروم بند سوتینو دادم کنار و از رو بازو رد کردم خودشم همکاری کرد و دستشو رد کرد که سوتین بیاد پایین سینه هاش عالی بودن مثل فیلم سوپر هایی بود که دیدم منتها طبیعی و بزرگ چون بچه شیر داده بود دور نوک سینش هم رنگ گرفته بود نمیدونم بهش میگن قارچ یا هر کوفتی هر چی بود بی نظیر بود لم داده بود رو کاناپه و من فقط ممه های عشقمو توف مالی میکردم و میخوردم آروم با شیطنت گفت پس قرار بود شیطونی نکنیم گفتم من عاشق این شیطونیام خنده ی سکسی کرد و لباشو گاز میگرفت از شدت شهوت تو حالو هوای سینه هاش بود که بی هوا دامنشو کشیدم بالا روناش اندازه یه اسب بود بدون یک تار مو بوسش کردم یه شرت سفید توری پاش بود که یه کوچولو نم داده بود اونم آب کوسش بود گفت وای امیر چیکار داریم میکنیم گفتم کارای خوب عشقم تازه اولشه کوسشو آروم مالیدم با دستم نگاه کرد تو چشمام خماره خمار بود چشماش و تشنه ی کیرم دست کردم از پشت کونش شرتو درآوردم خودش همراهی کرد و کونشو آورد بالا که راحت دربیاد شماها از کوس زن چهل ساله یه تصوری دارید ولی من چیزی که دیدم فقط یه خط بود که باید با دست لاشو باز میکردی بهش گفتم موهاشو واسه من زدی عشقم گفت هووممم انگار با یه دختر بیست ساله طرفم انقدر خوشگل موهاشو زده بود که فکر میکردم از اول اصلا مویی نداشته زبونمو اول آروم رو تمام خط کوسش کشیدم بعد بازش کردم صورتی خوشگلی بود که لای اون همه سفیدی خوردنی تر میشد بالای کوسشو با دستم میمالیدم و زبونمو تا آخرش میکردم تو سوراخ کوسش صدای ناله هاش سالن رو پر کرده بود و اسمم رو با شهوت خاصی صدا میزد وحشی تر شده بودم کوسش رو وحشی وار میخوردم از شدت حال کردن خودشو عقب میکشید و نگاهم میکرد گفت دیوونم کردی امیر دامنشو از پاش درآوردم حالا افسانه لخت بود جلوم بند سوتینشو باز کرد خودش و انداخت یه گوشه منم پا شدم کیرم تو شلوار لی بیداد میکرد داشت شلوارمو جر میداد کیر خیلی کلفت و بلندی دارم جوری که هر کی بام میخوابید بعدا ازش تعریف میکرد البته کلفتیش تو چشم تره کمربندمو باز کردم شلوارمو کشیدم پایین و درآوردم افسانه از رو شورت دست گذاشت رو کیرم گفت وای امیر این چیه پسر خیلی بزرگه گفتم خودشو ببین شورتمو با لبخند و چشمای خمارش کشید پایین یه نگاه به کیرم انداخت و گفت واییییی عالیه خوش به حال من اول یه بوس رو کیرم کرد بعد آروم کرد تو دهنش ساک اول ساک دوم نه ساک سوم تو چشمام نگاه کرد وآروم اومد تا آخرش باورم نمیشد کیر هیجده سانتی منو با اون کلفتی تمامشو تو دهنش جا کنه آروم رفت عقب و دوباره تکرار کرد چشماش تو چشمام قفل بود سرعتشو بیشتر کرد آب از دور دهنش میومد سرعتشو خیلی بیشتر کرد و دارکوبی میخورد حولم داد رو کاناپه و دوزانو زد جلوی کیرم دو سه بار زد به زبونش و نگام کرد گفت قربونت برم الهی اولین بار بود قربون صدقم رفت موهاشو از پشت گرفتم و لباشو وحشی وار خوردم دوباره حولم داد و باز شروع کرد به خوردن کیرم دیگه تحمل نکردم دستشو گرفتم آوردم رو خودم خودش دسته کیرمو گرفت آروم نشست روش چی میدیدم پستونای افسانه زن داییم داشت جلوم پایین بالا میشد و کیرم تو کوس قشنگش بود نگاهش ازم جدا نمیشد گفت همینو میخواستی شیطون آره گفتم آره خندید و ازم لب گرفت و با دماغش نفس میکشید که صداش دیوونه ترم میکرد لبش ازم جدا شد تند شد حرکتاش و با سرعت بیشتری رو کیرم پایین بالا میشد جوری که گفتم حالا پایه کاناپه میشکنه آه آه میکرد صداش سالن رو برداشته بود چشمام خمار اون پستونای قشنگش بود که چجوری جلوم پایین بالا میشن تو دهنم میکردم و هر دفعه تف میکردم روش خوشش میومد از وحشی بازیم فهمیدم خسته شده گفتم بلند شو منم حولش دادم رو کاناپه پاهاشو از هم باز کردم و کیرم بدون معطلی تا آخرین قسمتش کردم تو کوس سفیدش یه جیغ کوجیک کشید و گفت آییییی یواش حیوون با شدت هر چه تمام تلمبه میزدم جوری که صدای تاپ تاپش خیلی تابلو میپیچید نفسش بند اومده بود و نگاهم میکرد یک دقیقه ای شدیدا تلمبه میزدم و با چشمام میدیدم که داره زیر کیرم میمیره سینه هاش داشت کنده میشد بس که بزرگ بود و این حجم سرعت تلمبه براش زیاد بود نفسش بند اومد و بدنش لرزید دستمو با زور زیاد کشید طرف خودش و دستشو گذاشت رو کونم که کیرم بیشتر بره تو همینطور لرزشش ادامه داشت فهمیدم کاملا ارضا شده این کارش باعث شد منم تحریک بشم زود خودمو جدا کردم با هفت هشت تا تلمبه وحشی وار آبم اومد کامل ریختم تو کوسش و از نفس افتادم افتادم روش و خندیدم گفت ریختی توش شیطون گفتم هووممم خندید و گفت خوب بود پسر بد گفتم عالی بود افسانه عالی عالی گفت منم عالی بود پسر بد سرمو گذاشتم رو سینش و بوسیدمش کیرمو که درآوردم از تو کوسش سفید بود بس که آب ازم رفته بود با شورتم که افتاده بود زمین هم کوس افسانه رو تمیز کردم هم کیر خودمو یه نفس بلند کشید گفت امیر فکر نمیکردم انقدر وارد باشی چند نفرو کردی تا حالا شیطون گفتم مهم نیست مهم اینه که هیچوقت و هیچوقت مثل تو پیدا نمیشه برام اونروز عالیترین روز زندگیم بود تا ظهر تقریبا دو بار دیگه سکس داشتیم که حدود دو بار دیگه ارضا شد و هر بار میخندید بهم و میگفت پسر این کیر باب میل منه یه بارم فقط با خوردن کیرم ارضام کرد هیچ زنی باز تاکید میکنم هیچ زنی تو دنیا مثل افسانه ی من ساک نمیزنه الان شیش ساله هفته ای دو سه بار سکس عالی داریم تو حموم تو ماشین تو باغمون و هر جا که بتونم میکنمش هر روز خوشگلتر و سکسی تر میشه و به عشق کیر من میره باشگاه که ذره ای از هیکل سکسیش برام کم نشه منم نامردی نکردم و با هیچ دختری دیگه رابطه ندارم کوس خار همشون کی بهتر از این خانم گیرم میاد هر بار بیشتر از دفعه قبل بهمون خوش میگذره پاش جق نزنید خواهشا فقط بدونید خواستن توانستن است و با زن آیندتون تفاوت سنی زیادی نداشته باشید و به هم بخورید چون زن ها هر چقدر هم خوب باشند تمایل جنسی زیادتری دارند مرسی نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *