سلام به همه ی دوستان نمیتونم اسمم روبگم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم واقعی هستش هرکی هم بخواد فوش بده ضرری به من نمیرسونه داستان برمیگرده به بهار 90 ما 1زن همسایه داشتیم که شوهرش سفر کاری که میرفت دیر میومد برای همین شب ها من میرفتم خونشون میخوابیدم که تنها نباشه اون موقع من دوم راهنمایی بودم و منو بچه حساب میکردند ولی من با این که سنم کم بودخیلی تیز بودم و از هرفرصتی برای دید زدن سارا استفاده می کردم همیشه جلو بدون روسری با1تیشرت استین کوتاه با1دامن که زیرش چیزی نبود راه میرفت ومن ازهمون اول تو کفش بودم بیچاره بچه دار نمیشد و مشکل ازشوهرش بود هروقت میرفتم پیشش میدیدم زیرچشماش کبوده معلوم بود گریه کرده و با مادرش شوهرش دعواکرده منم دلداریش میدادم خونه ی ما تو روستاست و من برای دبیرستان تیزهوشان قبول شدم و هر روز صبح از پیش سارا میرفتم شهر و ظهر برمیگشتم سال دوم دبیرستان دیگه به قول خودش بزرگ شده بودم و نمیشد برم پیشش ولی رابطه ی همسایه گری داشتیم باهم من زیاد تو سایت های سکسی مطلب و داستان میخوندم حسابی چشم و گوشم بازشده بود چند تا از بچه های روستا که ازخودم کوچیک تربودن رو ازطریق همین داستانها جورکردم و زدمشون بریم سراصل مطلب 1روزمثل همیشه که رفته بودم خونه سارا ایناداشت ماهواره نگاه میکرد منم کنارش بودم رومبل 1فیلم خیلی ترسناک داشت پخش میشد1دفعه 1صحنه نشون داد ساراترسید جیغ زدمنم باصدای جیغ اون نزدیک بودقلبم وایسه که کلی خندیدیم اونم 1دفعه اومد لپمو بوس کردگفت معذرت میخوام ترسوندمت 1کم سرخ شدم فهمیدخندیدولی چیزی نگفت منم چیزی نگفتم شبش وقتی رفتم خونشون نگاه فیلم های شبکه فارسی1کنم باخنده گفت بیابشین امشب فیلم ترسناک نداره منم خندیدم گفتم ایکاش همیشه فیلم ترسناک باهم ببینیم منظورمو فهمیده بود رفتم نشستم رو زمین تکیه دادم به مبل اونم رفت میوه آورد همش نگاهم به کون خوش فرمش بود اومددقیق کنار سرم نشست و ساق پاش رو چسبوند به دستم زانوش رو هم به سرم چسبوند فهمیدم امشب 1چیزیش هست بعد چنددقیقه کنترل تلوزیون روگذاشت تو موهام چيزی نگفتم بعددستش روگذاشت روشونم و بلندشدمیوه پوست کند و خواست بهم بده منم از عمد سرمو بردم بالاکه بزاره دهنم ونصف صورتم رو چسبوندم به ران پاش خیلی گرم بودچندبارکه این کارو کردم خودش ديگه میگفت خودت بیا میوه سهمیتو بگیر بعدازچند دقیقه به پهلو خوابید رو مبل و اومد جلو شکمش رو چسبوندبه سرم منم نامردی نکردم و دستامو گذاشتم زیرسرم و1کی ازانگشتامو کردم داخل نافش اونم کم کم خودشو به سرم فشارمیداد خلاصه اون شب هرطوری بود منظورمو بهش رسوندم اونم همینطور مامان زنگ زده بود گفته بود بیاداشتم میرفتم که اومد جلو دروایساد گفت باید شب بمونی و خیلی وقته خونه ما نخوابیدی ازاون اصرار از من انکار بهش قول دادم فرداشب حتما میام گذشت و شب شد رفته بودم سرکوچه پیش بچه ها گرم صحبت شدم و یادم رفت سارازنگ زدخونمون گفت مگه اتفاقی افتاده که من نرفتم نگاه فیلم کنم مامانم زنگ زدبهم جریان روگفت منم سریع رفتم خونشون داشتیم فیلم نگاه میکردیم که برق رفت ساراخواست بلند بشه بره شمع بیاره نزدیک بود بیفته که من با1دست کمرش و با1دست رانشو گرفتم خلاصه برق 1ساعت بیشتر رفته بود ساراخوابش میومد گفت نکنه بری منم نمیدونستم چیکارکنم 1زنگ زدم خونه گفتم ساعت12تا2میرم سالن با بچه ها بازی الآنم سرکوچه نشستم مامانم سنش زیاده 1خود غر زد ولی چیزی نگفت خلاصه سارارومبل درازکشیده بودمنم بالای سرش داخل نورشمع میشد از یقه ی لباسش سینه هاشو باسوتینش دیدداشتم نگاش میکردم دستم هم روکیرم بود چون راست کرده بودم محو تماشاش بودم که برق اومد بلند شد متوجه کیرم شده بود رفت جا انداخت برای هردومون مثل قدیما به فاصله ی نیم متر داشتیم حرف میزدیم که1دفعه گفت 1چیزبگم ناراحت نمیشی گفتم ن گفت مامانت میدونه مرتضی رو میاری خونتون مرتضی1پسر نسبتا تپله که هر هفته میارمش خونه و 1دل سیر میکنمش رنگم سرخ شدسرمو انداختم پایین با دستش سرمو آورد بالا گفت ن به اون ساکتی بچگیات ن به این کاراکه الآن میکنی بعدش گفت حق داری روستا دخترای هم سن تو نداره مجبوری خودتو خالی کنی من بدبخت چی که شوهرم هر چند وقت که میاد خونه به زور1کی 2بار باهام میخوابه دلش گرفته بود منم فرصت رو مناسب دیدم رفتم کنارش و بادستم موهاشو نوازش میکردم سرش روگذاشته بود رو پام بهش گفتم1چیزی بگم گفت بگو گفتم خیلی دوست دارم خندید گفت منم رفتم پیشونيشو بوس کنم اومد بالاتر لبم رو گرفت 3دقیقه ای میشد لب گرفتنمون گرفتمش آوردمش بالا گذاشتمش وسط پاهام کیرم چسبیده بود به کمرش داشتم گردنش رو ميخوردم رفتم سراغ گوشش بادستام سینه هاشو گرفته بودم دستاش رو دستام بود خیلی قشنگ بودن سینه هاش لباسشو دراوردم خودش دامنشو کشید پایین گفتم بازم چىزی زیرش نپوشیدی خندید به پشت خوابید منم لباسامو درآوردم باشورت روش خوابیدم کیرم رو به کسش فشار میدادم اونم پاهاشو دورکمرم حلقه کرده بودداشتم تمام بالا تنشو بوس میکردم که 1چرخ زد من رفتم زیرش نفس نفس میزد شرتمو درآورد 1خورده کیرم بزرگ بود خندید گفت خوب بزرگش کردی گفتم مال خودته 1خورده برام ساک زدولی بلد نبودمنصرف شدم گفتم بزارکستو بخورم تعجب کرد گفت تاحالاشوهرم بوسش هم نکرده منم ازخداخواسته نشستم به خوردنش با انگشتم باسوراخ کونش بازی میکردم مثل سار وول میخورد1لحظه رنگش سرخ شد ترسیدم فهمیدم ارضاشده ولی چيزی کسش نزده بود بیرون رفت تو یخچال 1قرص برام آورد خوردم رفتیم تو حموم زیردوش تمام بدنش روبوس کردمو لیسیدم کلی قربون صدقم میرفت خوابوندمش کف حموم 1کم قنبل کرد به حالت سگی کیرمو آروم فرستادم تو کسش باورکنید اولین بارم بود خیلی داغ بود نگهش داشتم بعد آروم عقب جلو کردم منی که تو2دقیقه آبم رو توکون بچه هاخالی میکردم نزدیک10دقیقه تلمبه زدم قرص اثرکرده بود خسته شدم دراز کشيدم کف حموم اومد پشتش رو کردبهم ونشست رو کیرم تو فضابودم تا کونشو دیدم انگشتمو کردم توش انگشت دومم رو که فرستادم 1جیغ کوچيک زد خواستم درش بیارم دستمو گرفت گفت عالیه بزار باشة 1کم کة جا باز کرد3ومی رو فرستادم داخل خيلي دردش اومد ولي چیزى نگفت بلندش کردم از رو خودم کف حموم خوابوندمش تمام بدنشو صابونى کردم روش خوابیدم خودم تکون که میدادم روش سر میخوردم کیرم میرفت تو کسش برش گردوندم چهاردستوپا نشست رفتم وسط پاهاش کیرمو با کونش تنظیم کردم 1تف بزرگ انداختم روسوراخش فشار دادم تو سرش رفت داخل 1کم نگه داشتم خیلى درد داشت بعدآروم تلنبه زدم خوب ازکون کردمش بعد گذاشتم تو کسش 30دقيقه بیشتر کردمش آبم داشت میومد بهش گفتم دستامو گذاشت روسينه هاش پاهاشو دورم قفل کردم یادمه تلبنه هاى آخر داشت خودش با پاش فشارم میداد آبم بافشار داخك کسش خالى شد دراز کشیدم روش محکم بغلم کرده بود انگار جونم دراومده بود ناى حرف زدن نداشتم دستشو دراز کرد دوش رو بازکرد آب سرد رو هردومون میریخت 1کم که خستگیمون دررفت بلند شدیم حموم کردیم رفتیم تو رختخواب ساعت12شب بود بادستش کیرم رو گرفت و قسم خورد تا ابد باهام بمونه بعدکیرم رو گذاشت داخل کسش خوابیديم صبح زود بیدارشدم چشماشو بوس کردم بيدارشدساعت4 30بود خواستم بیام نذاشت ساعت7بیدارشدم صبحونه خوردم تا جلوی در بدرقم کرد دلم براش سوخت گشاد گشاد راه میرفت 1بوس طولانى از لبش کردم ازدلش درآوردم بهش گفتم حتما قرص بخوره اونم گفت باشه الآن4ساله عشق مخفى ما بین خودمون مونده آخرای سال 92بچه دارشد خیال میکردم از منه ولي گفت رفتن دکتر شرمنده اگه طولانی شد بازم میگم واقعی بود باورش باخودت فوش هم بدی سودى برای تو و ضرري برای من نداره نوشته
0 views
Date: August 23, 2018