سلام به همه ی کاربران شهوانی داستانی که امروز میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به پارسال همین موقع من و دوستم محمد ۲ سال میشد که با هم آشنا شدیم از روز اول آشنایی خیلی با هم راحت نبودیم تا اینکه یه روز اونو دعوت کردم که واسه شام با خانمش بیان خونمون ساعت ۷میشد که اومدن و بعد از کلی احوالپرسی و جرقه روابطه خانوادگیمون زده شده زن من خیلی باهاشون راحت نبود ولی زن محمد که اسمش مرجان بود جوری باهامون راحت بود که من احساس میکردم چند ساله که ما رو میشناسه روابطمون روز به روز بیشتر میشد هر روز یا اونا خونه ی ما بودن یا ما خونه ی اونا هر روز که از آشناییمون میگذشت مدل لباس پوشیدنش عوض میشد دیگه جوری شده بود که با سر لخت و تاپ و ساپورتی که بدنش مشخص بود کنارمون می نشست بعد از ۲ ماه بیشتر از همیشه باهامون راحت بودن جوری که مرجان همه جور شوخی باهام میکرد داستان از اینجا شروع شد که من واسه یه کار اداری مجبور شدم برم شهرستان که ۲ سه ساعت باهامون فاصله داشت کارم درست نشد و شب مجبور شدم برم خونه یکی از آشناهام شام خوردم و بعد از شام گوشی دستم گرفتم و مشغول شدم که دیدم مرجان داخل تلگرام آنلاینه باهاش سلام احوالپرسی کردم و اونم احوالپرسی کرد و سر شانسی که من داشتم اونم خونه ی مادرش بود و منم گفتم حالم زیاد خوب نیست و وقتی که دلیلشو پرسید منم گفتم با خانمم حرفم شده و اونم دلیلشو پرسید و منم جوابشو دادم و از سر کنجکاوی که داشتم با خودم گفتم بزار یه خورده منم باهاش راحت باشم بینم راه میده یا نه من کلا آدم خجالتی هستم و نمیدونستم چطور سر بحث رو باز کنم تا اینکه یه استیکر عاشقانه واسش فرستادم و اونم تشکر کرد بهم گفت احساس میکنم از یه چیزی ناراحتی و بعد از کلی قسم دادن من منم ماجرا رو گفتم که با زنم راحت نیستم و زیاد میلی بهش ندارم و دوس دارم با یکی آشنا بشم که درکم کنه و بتونم باهاش درد دل کنم بعد از کلی نصیحت های مرجان بهش گفتم کاش منم یه زن مثل تو داشتم که همه جوره درکم کنه و بعد چند دقیقه بهم گفت میخوام یه چیزی بهت بگم که باید قول بدی در هر صورتی بین خودمون بمونه و تحت هیچ شرایطی کسی با خبر نشه منم کلی قسم خوردم که مثل یک راز تو دلم می مونه تا باورش شد که موضوع رو بهم بگه بعد از کلی مقدمه چینی بهم گفت که به من علاقه منده اینو که بهم گفت واسه چند دقیقه هنگ کردم و احساس خوبی داشتم و همین باعث شد که اون شب همه حرفی بزنین و کار به جایی کشید که از روابط سکسیمون با زنم و شوهرش حرف بزنیم میگفت که زیاد با شوهرش حال نمیکنه و شوهرش باهاش سکس خشن میکنه و برعکس شوهرش من سکس آروم رو دوس داشتم و اونم عاشق سکس آروم بود اون شب خیلی حشری شده بودیم جوری که با هم قرار گذاشتیم فردا اون بره خونه ی ما تا منم فردا ظهر از شهرستان برگردم و برم خونه که ببینمش منم زنگ زدم به محمد و گفتم الان شهرستانم و واسه شام بیایید اونجا و الان زنم تنهاست و اجازه بده مرجان بره اونجا منم تا عصر میرسم و خودت هم عصر بعد از کارت بیا اونجا سوار ماشین شدم و دل تو دلم نبود رسیدم خونه و بلافاصله رفتم زیر دوش و یه اصلاح درست حسابی کردم و حوله تنم کردم واومدم بیرون از سر شانس خوبی که داشتم گوشی زنم به صدا اومد و مادر زنم بود که با زنم کار داشت و گفت بیا خونه کارت دارم خونه ی مادر زنم ۲دقیقه باهامون فاصله داره زنم رفت و گفت چای بریز تا من بیام مرجان حسابی بخودش رسیده بود دل واسم نزاشته بود با خودم گفتم ممکنه دیگه همچین موقعیتی واسم پیش نیاد هر جوری بود اومدم نشستم کنارش دستش رو گرفتم باورم نمیشد که این منم دست کردم تو موهاش و بعد دست انداختم دور گردنش و شروع کردم به لب گرفتن و بعد دست کردم تو سینه اش و تاپش رو زدم بالا و یه خورده سینه هاشو خوردم و مرجان داشت سر و صدا میکرد دست کردم تو شورتش و آروم شلوارش رو کشیدم پایین گفتم میخوام بکنمت هر کاری کردم قبول نکرد و گفت بزار فقط کیرتو بخورم شروع کرد به خوردن کیرم و منم حسابی داشتم لذت میبردم و هر کاری کردم که به کردنش فکر نکنم نمیشد بهش گفتم دراز شو آبم داره میاد میخوام چند تا تلمبه بزنم تا ارضا بشم بعد از کلی التماس قبول کرد و گذاشتمش لبه مبل و کیرمو رد کردم داخل و همین که ردش کردم داخل صدای آه آه کردنش پیچید تو گوشم و بعدش هی میگفت ای جون ای جونم بعد از چند تا تلمبه گفتم به پشت وایسا و از پشت تلمبه زوم و بعد از چند تا تلمبه بهش گفتم میخوام آبم رو بریزم داخلت که قبول نکرد و گفت الان زنم میاد و کثیف کاری میشه و منم مجبور شدم بریزمش رو دستمال سریع خودمون رو جمع کردیم و رفتم سراغ چای ریختن و انگار که کاری نکردیم خیلی لذت بردیم بعد اون قضیه وقتی مرجان نگام میکرد یه حس خاصی بهش داشتم الان هم با هم رابطه خانوادگی داریم ولی متاسفانه موقعیتش جور نشده که با هم سکس کنیم و فقط وقتی کسی حواسش نیست بغلش میکنم و دست به باسنش میزنم امیدوارم از خوندن این داستان لذت برده باشین نوشته
0 views
Date: August 23, 2018