من و سحر پسرخالم و سمیرا

0 views
0%

با سلام خدمت تموم دوستای شهوانی امیدوارم حالتون خوب باشه و مرسی از اینکه وقت گرانبهاتونو گذاشتین تا این داستان که نه بهتره بگم خاطره رو بخونین واقعا ممنون من سعید هستم الان۲۵سالمه قد و وزن و اینا رو ولش نمیخوام که هندونه بفروشم که قد و وزن بگم پسرخالم مسعود اونم تقریبا هم سن منه خلاصه داستان از اونجا شروع شد که من یه روز که تو مغازه نشسته بودم البته صبح بود حدود ساعت ۹تازه مغازه رو باز کرده بودم که یه دختره اومد داخل و دیدم همش به ویترین نیگا میکنه و اینا گفتم ببخشید میتونم کمکتون کنم گفت یه شارژر سوزنی میخواستم بهش دادم و رفت گذشت و گذشت تا اینکه دوباره دیدم پیداش شد و بازم همون آش و کاسه البته من مشتری داشتم و اونم عجله ای نشون نمیداد خلاصه مشتری رفت گفتم خانم چه کمکی ازم ساختس دیدم دس تو کیفش کرد و یه کارت گذاشت رو میز و بی اینکه چیزی بگه رفت رفت و منم کارت و که نیگا کردم دیدم یه شماره تماس نوشته و خلاص یه لحظه جا خوردم اون روز تا اخر شب مغازه بودم بعدش رفتم خونه ساعتای۱۱بود بهش اس دادم سلام دیدم ج نداد فک کردم سرکاری بوده ولی بعدش اس داد سلام شما گفتم اومده بودین مغازه امروز گفت از اولش شناختم خواستم مطمءن شم و گفت که من خیلی وقته بهت توجه دارم و دیگه صبرم تموم شد و دلمو زدم به دریا و خودم شمارمو اوردم دادم بهت چون ازت خوشم اومده منم گفتم اسمت چه و اینا گفت سحر خلاصه باهم آشنا شدیم که یه روز پسرخاله بامن بود گف ب سحر بگو برا منم یه دوس دختر خوب پیدا کنه به سحر گفتم و قرار شد به سمیرا بگه که گفت و اونم قبول کرد با هم میرفتیم بیرون و یه شب به پسرخاله گفتم بره تو جاده یواش یواش باز برمیگردیم همون اول منو سحر رفتیم صندلی عقب اونام جلو نشستن خودمو چسبوندم به سحر البته ناگفته نماند که یه مانتو ناز کوتاه پوشیده بود با یه ساپورت نرم وایی چه عسلی شده بود بگذریم خودمو بهش چسبوندم دستمو انداختم گردنش و لبامو گذاشتم رو لباش داشتم لبای خوش طعمشو میخوردم که دیدم ماشین واستاد و جلو هم بعععععله اونام بدجور لباشون گره خورده بود به هم ما دیگه راحتتر شدیم و دستمو بردم لا پاهای سحر و از رو ساپورت تنگش وسط کسشو میمالیدم و اون داشت دیوونه میشد دیدم دستشو گذاشت رو کیرم و چشاش خمار شد منم دستمو بردم زیر شرتش و انگشتمو آروم لای کس نازش میکشیدم و بعدش تکونامو شدید کردم که دیگه دست خودش نبود و خیلی داشت حال میکرد یه دستمم سینه هاشو بی نصیب نمیذاشت سینه هاش تقریبا۷۵و سفت سفت بود دیدم طاقت نداره خودش دگمه شلوارمو باز کرد کمربندم باز کردو کیرمو در اورد و چنان تو مشتش فشارش میداد و ساک میزد که حس کردم الان دیگه خایه هامم میکشه از کیرم بیرون ساک میزد چه ناز واقعا انگار تشنه ساک زدن بود جلو هم سمیرا داشت واسه پسرخالم ساک میزد خلاصه اینکه به سحر گفتم آبم داره میاد گفت باشه سینشو انداخت بیرون گفت بریز رو سینه هام منم با چنتا تکون همشو خالی کردم رو سینه های نازش اخه سحر دوس نداره آبم رو صورت یا زبونش بریزه ولی خیلی دوس داره رو سینه هاش بریزم پسر خالمم دیدم داره ارضاع میشه و تموم آبشو سمیرا خورد و منم به سحر گفتم ببین یاد بگیر که کم مونده بود سحر با دیدن سمیرا بالا بیاره خلاصه مطلب خاطره مام همین بود کس و کونشونو نکردیم تو این قسمت ولی من سحر رو هر چن وقتی کونشو میکنم که اگه خواستین میزارم داستانشو دوستان عزیزم ممنون که وقت گذاشتین نوشته

Date: July 8, 2023

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *