این قسمت مینی ژوپ ایام عید بود و ظهر روز جمعه و منم کلافه وبه رسم دلگیری عصرای جمعه این حس دوچندان شده بود و حسابی اذیتم میکرد تازه رسیده بودم خونه یکی از دوستام هنوز در نزده بودم که دیدم دو تا دختر وارد کوچه شدن طبق رسم و رسوم جوونی یه چیزی پروندمو اونا هم بی محلم کردن و من دست از پا دراز تر وارد خونه رفیقم شدم یه نیم ساعتی بیشتر نتونستم اونجا بند شم زدم بیرون که دو تاخیابون بالاتر دیدم همون دخترا توی بولوار قدم میزنن خیابون حسابی خلوت بود منم براحتی رفتم کنارشون صدامو بالا کشیدم و از همون داخل ماشین شروع کردم به صحبت ایام تعطیل بود و دم ظهر واسه همین سر خر نداشتم ولی بی مروتا اونقدر بی محلم کردن که ناامید شدم وتصمیم گرفتم برم یکم جلوتر پشت چراغ قرمز تو آینه نگاهشون میکردم که چراغ سبز شد نمیدونم چه حسی باعث شد حرکت نکنم پرنده که پر نمیزد اون ساعت منم باخیال راحت همونجا موندم تا نزدیکتر بشن شاید فرجی بشه تو این مدت چراغ مجدد قرمز شد و برگشتم واسه بار آخر نگاهشون کردم ده متری مونده بود برسن چهار راه ولی دریغ ازیک نگاه تا اینکه چراغ سبز شد منم پامو گذاشتم رو پدال گاز که برم همزمان هم واسه بار آخر تو اینه نگاهی انداختم ودر کمال تعجب دیدم اونیکه ازش خوشم اومده بود اشاره کرد برم سمت راست منم رفتم تو خیابون سمت راستی و اولین کوچه منتطر شدم بعد چند مین خانما اومدن و سوار شدن ولی بر خلاف انتظار من دوستش که یه دختر نسبتا تپل با سینه های درشت وصورت گرد و سفید بود اومد نشست جلو و درکمال ناباوری لعبتی که چشم منو گرفته بودو مرتب طرف صحبتم بود تو خیابون عقب نشست یه دختر قد بلند بود با اندام کشیده و نسبتا لاغر یجورایی سبزه میزد ولی چشمهای عسلی درشتی داشت تو اون دوره اواخر دهه هفتاد_سال1378 مد شده بود دخترا خط چشمای مشکی خیلی پهن میکشیدن دهن سرویس اون چشای قشنگ رو چنان خط چشمی کشیده بود و ریمل هم چاشنیش کرده بود که یک لحظه هم نمیتونستم چشم از اون نگاه جادویی بردارم اونروز به معرفی همدیگه گذشت تپله مریم بود و اونیکی سحر و ظاهرا من شده بودم دوست پسر مریم یکی دوجلسه سه تایی رفتیم بیرون و من نمیدونستم چجوری حالی مریم کنم نمیخوام باهاش باشم تا اینکه قرار شد یه روز ظهر بیان خونه ما خوشبختانه مریم جایی کار واسش پیش اومد و موقع رسوندنشون مسیر رو جوری تنظیم کردم که سحر رو آخرکار برسونم بمحض اینکه مریم رفت گفتم سحر خودت فهمیدی روز اول چرا دنبال تون راه افتادم و از لحظه اول که دیدمتون گرفتار اون چشمهای خوشگل تو بودم و همیشه خدا طرف صحبتم تو بودی سحر گفت خودم متوجه شدم منم خیلی دلم میخواد با تو باشم ولی دوستم گناه داره اون تو رو خواسته خلاصه از اون انکار و ازمن اصرار تا اینکه راضی شد شماره خونشون رو بهم بده البته بشرط اینکه خودم به مریم بگم ماجرا رو منم همون روز عزمم رو جزم کردم و با مریم صحبت کردم اون هم انگار خودش فهمیده بود جریان رو زیاد مقاومت نکردوبظاهر پذیرفت و من با سحر دوست شدم هرچند اونجور که فهمیدم سالها بعد بخاطر کینه ای که سر این ماجرا بدل گرفته بود زهرشو به سحر میریزه و با یکی از خواستگارای سحر رو هم میریزه مدتی از دوستیمون گذشت وسحر برای بار اول تنها اومد خونه من شالشو که در اورد موهاش عین تبلیغهای تی وی تا پشت باسنش ریختن پایین ناخود اگاه رفتم جلو شروع به نوازش موهای لَختش کردم رطوبت موهاش که بخاطر بلندی زیادشون تا ساعتها بعد داخل موهاش میموندن و بوی عطر نرم کننده ای ای که به موها میزد رو حفظ میکرد لذت نوازششون رو دوچندان میکرد فقط وفقط دوست داشتم سرش رو روی سینم بزاره و ساعتها موهاشو نوازش کنم خداییش بعد این همه سال عطر و بو ولذت اون عشق بازیها ونوازش کردنای اون روزا واون موهای خرمایی عین روز اول تو خاطرم زنده ست و فکر کردن بهش برام لذت بخشه در ادامه اونم سرش رو گذاشت رو سینم و چشاش رو بست بعد چند مین آروم بهش گفتم ایراد نداره ببوسمت یه لحظه چشاشو باز کردو یه لبخند دوست داشتنی همراه با یه حرکت سر تحویلم داد وبه زیباترین شکل ممکن خودشو برام لوس کرد که یعنی چی انتظار داری بگم منم آروم چونه شو تو دست گرفتم صورتشو چرخوندم طرف خودم و با بوسه های ریز که از صورت وگردنش زدم خیلی آروم شروع به لب گرفتن کردم و بعد چند دقیقه جفتمون همونجا روی مبل ولو شدیم هردومون حسابی تحریک شده بودیم همینجور که گردنشو میخوردم دستمو بردم زیر پیرهنش اولش یکم مقاومت کرد ولی وقتی که پامو که بین پاهاش بود یه مقدار بیشتر به کسش فشار دادم شل شد گذاشت سینه هاشو بگیرم یکمی بعدش پیرهنشو دادم بالا یه سوتین مشکی با دوتا سینه تقریبا درشت البته نسبت به اون اندام ترکه باریک درشت بنظر میرسید با نوک قهوه ای و برجسته که حسابی ورم کرده بودن جلوم بود افتادم به جونشون وشروع کردم به خوردن سینه هاش و تموم بدنش اونم صدای آهو اوهش کل خونه رو برداشته و عین مار به خوش میپیچید و لذت میبرد خودشو محکم بمن میمالید وبا اشاره بهم میفهموند که محکمتر سینه هاشو بخورم و در همین حال پای منو که بین پاهاش بود بیشتر به کسش فشار میداد و دوتاپاشو محکم حلقه کرده که فشار بیشتری به کسش وارد شه تو همین حال اروم دستمو اوردم سمت شلوارش که اونم درش بیارم که با چشای شهلای مملو از شهوتش شروع به التماس کردو گفت نه توروخدا اینکارو نکن همینجوری کافیه چند مین دیگه که به این عشق بازی ادامه دادیم متوجه شدم دیگه از اون همه تقلا خبری نیست و خانم ارضا شده یه خوده دیگه تو بغل هم خوابیدیم که نگاهی به ساعتش انداخت و گفت که باید برم خیلی دیرم شده لباسامون رو پوشیدیمو سرو وضعمون رو مرتب کردیم راه افتادیم تو ماشین همش میگفت شرمنده اذیتت کردم تو ارضا نشدی منو ببخش دیگه نباید اینکارو بکنیم و از این حرفا که مثلا از دل من دربیاره گذشت و چند روز بعد دوباره خانم مدرسه رو پیچوند و اومد پیش من و عینا همون ماجرا تکرار شد بوس و بغل و خوردن و مالیدن و ارضا شدن خانم و زمان خداحافظی شرمندگی خانم خانما و عذر خواهی پی در پی بابت اینکه عزیزم منو ببخش تو ارضا نشدی من دارم با این کارم اذیتت میکنم منم مرتب مارمولک بازی در میوردم و شبهاش که تماس میگرفت خونمون آخ اوخ میکردم که ارضا نشدم و بیضه دردم خخخخخخ این ماجرا به همین منوال ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفتم یه حرکتی بزنم راستش اخلاقیات تو سکس واسم خیلی مهمه و عاشق سکس لاوم و اوج لذت جنسیم لحظه ای هست که دوتامون باهم به ارگاسم برسیم درواقع جوری نیستم که خدای نکرده کسیو بزور بکنم یا حتی دوست دخترم که قبلا هم باهم سکس داشتیم رو برخلاف میلش باهاش بخوابم رضایت طرف برام خیلی مهمه تا این حد که حتی اگر وسط سکس شریک جنسیم نه بیاره و حس کنم واقعا ناراضی هست و داره اذیت میشه پا میشم و لباس میپوشم چه برسه به اینکه مثل این جیگر که خیلی دوستشم داشتم خیلی جدی التماس کنه و نزاره شلوارشو در بیارم خلاصه چند روز بعد دوباره اومد پیشم و من این سری یه فکر بکر داشتم کارِستون جوری که خودش بگه تو رو خدا بیا منو بکن این سری بردمش خونه خواهرم که چند روزی نبودن سحر مثل همیشه کارشو شروع کرد عشق بازیشو کرد این دفعه منم از قصد حسابی بهش حال دادم و بادست از روی شلوار اونقدر مالیدمش که دیگه جونی واسش نمونده بودو بنظر میرسید حداقل دو مرتبه به ارگاسم رسیده باشه اون خانم از بسکه تقلا کرده بود در حینِ حال کردنش و خودشو کش و قوس داده بود جونی تو تنش نداشت منم ازبسکه از دستم کار کشیده بودم تا خانمی رو به اوج برسونم نقشه من درست از همین لحظه آغاز میشد از اونجا که وقتی ادم به ارگاسم میرسه معمولا تو اون لحظات سیره واصلا به فکر سکس مجدد نیست سحر خانم هم که ارضا شده بود اصلا به ذهنشم خطور نمیکرد نمیکرد من حس اونو ندارم و حسابی تو کف موندم با خیال راحت نشسته بود شو یی که گذاشته بودم نگاه میکرد منم رفتم تو اتاق بچه خواهرم یه دامن کوچیک که واسه سحر دامن کوتاه مینی ژوپ محسوب میشد با خودم اوردم بهش گفتم عزیزم پاشو اینو بپوش میخوام پاهای خوشگلتو تو این دامن ببینم که تو خوش اندام تری یا این خواننده اونم خیلی راحت شلواری که مدتها بود من نتونسته بودم از پاش در آرم خودش در آورد و دامن رو پوشید وای خدای من یکی از جذاب ترین صحنه های زندگیم جلوی روم بود شده بود عین کارتون پری دریایی مری مید با اون سوتین مشکی ودامن کوتاه وسینه های خوش فرم و پاهای کشیدش فقط دم مریمید رو و یه ساحل سنگی روکم داشت که لم بده کنار آب رفتم جلو صورتشو گرفتم تو دستم چشمهای قشنگشو بوسیدم یادم نمیاد چقدر ولی چند دقیقه فقط اون چشمهای عسلی درشت بود که می بوسیدمشون وبعد عین عروس خانمها دستم انداختم دور کمرشو زیر پاهاش بلندش کردم بردمش سمت اتاق و آروم گذاشتمش روی تخت و خوابیدم کنارش جالب اینجا بود که هیچ مقاومتی نکرد سوتینشو باز کردم شروع بخوردن سینه هاش کردم اروم اومدم پایین تا رسیدم به نافش تا زبونم به نافش رسید خودش سرمو به سمت پایین فشار داد دیگه شلواری در کار نبود دامن اونقدر کوتاه بود که شرت نازک مشکی تورش که حالا از اب کسش خیس خیس بود قشنگ دیده میشد و من فقط کافی بود شرتش یکم کنار بزنم تا به اون کس کوچولوی خوشگلش برسم و اینکارم کردم اونقدر کسش جمع جور وکوچیک بود که با خودم گفتم اخه چه جوری کیر به این بزرگی قراره تو این یذره کس جا شه و یکم باانگشت باچوچولش بازی کردم و شکافشو دست کشیدم سحر داشت دیوونه میشد کیرمو در اووردمو گذاشتم لای پاش یکم بالا و پایین کردم دیدم لاپایی بدرد این کس کوچولو و جمع وجور نمیخوره این از اون کسایی هست که فقط باید بکنی توش و زدن پرده دختر مردم به هر دلیل و بهونه ای تولیست کارای خوب و بد زنگیم جایی نداشت واسه همین سحر رو برش گردوندم شرتشو کامل از پاش در اوردم برخلاف کسش یه کون درشت خیلی خوشفرم که لپهاش محکم به هم چسبیده بودن و بزور میباست ازهم بازشون کنی تا سوراخشو ببینی جلوی روم بود سریع یه مقدار ژل لیدوکائین ریختم دم سوراخش که تنگترین سوراخها رو هم واسه ورود اماده میکنه یکم با کیرم دم سوراخش بازی بازی کردم و خیلی اروم فشار دادم تو اولش سحر یکم اومد بالا و روی آرنجاش قرار گرفت و مشتاشو گره کرده بود نیمرخش مشخص بود که یخورده دردش اومده ولی حرفی نمیزد وتحمل میکرد کاملا مشخص بود که علاوه بر درد تا حدی اونم داره لذت میبره چند باری که جلو وعقب کردم و قشنگ جا باز کرد دیگه صدای ناله سحر هم بلند شده بود و حالا دیگه از لذت به رو تختی چنگ میزد حالا دیگه خودش هم همکاری میکرد باهام و باسنشو حرکت میداد مشخص بودحسابی لذت میبره صدای جفتمون در اومده بود وخونه رو گذاشته بودیم رو سرمون بعد چند دقیقه سحر آروم تر شد ازش پرسیدم شدی با یه حالتی که هم شرم درش بود هم تشکر با اون چشمهای خوشگلش که حالا ازشدت لذت شهلای شهلا شده بودن و حرکت سرش بهم فهموند که اره منم با چند بار تلمبه زدن دیگه ابم اومد و همشو ریختم داخل آروم گفت واای چه داغه و با خوشحالی گفت دیدی تو هم بلاخره شدی فدات شم چند دقیقه ای همونجوری روش افتادم و گردن و شونه هاشو میبوسیدم یخورده بعدش رفت خودشو شست و اومد توبغلم خوابید و بعد اون هم رفتیم که برسونمش توی راه بهش گفتم دلخور که نیستی دستمو گرفت تو دستش و گفت نه فدات شم اتفاقا خیلی خوشحالم که تو هم این دفعه مثل من ارضا شدی ادامه دارد نوشته
0 views
Date: August 8, 2019