سلام اول داستان عرض کنم این داستان چون واقعیه زیاد سکسی نیست و دوم اینکه این اولین و آخرین داستان منه و غمگینه پس اگه تریپ داستان غمگین دوست نداری تا وسطاش رو بیشتر نخون چون آخرش غمگینه حداقل برا من من دو میدانی کار میکنم به همین دلیل استیل خوبی ندارم و ظاهر زیبایی هم ندارم کیرم 18 سانته معشوق من شکوفه دختری جنوبی بود با چشمها و موهایی سیاه و استیلی معمولی و البته بسیار دلنشین بود من تابستانها کلاس آموزشی داشتم و اینقدر مشغول فعالیتهایم بودم که دنبال دختر بازی نمیرفتم و البته ترس از جواب رد هم همیشه مانع میشد تا به این سمت برم ماجرا از زمانی شروع شد که یک تماس به یک مزاحمت چند روزه برای من تبدیل شده بود من اعتنایی نمیکردم نه اینکه میدونستم دختره بلکه میترسیدم یکی از شاگردام بخواد مسخره ام بکنه سال اول دانشگاه بودم و عشق درس بالاخره با شکوفه آشنا شدم سری اول که دیدمش ظاهری خیلی ساده داشت یک دختر دبیرستانی با ابروها وسبیلهایی آکبند و با آرایشی ضعیف از وقتی فهمیدم خواهر شاگردمه از باشگاه استعفا دادم تا به باشگاه خیانت نکرده باشم تمام روز و شباهام رو با عشق به شکوفه میگذروندم اولها عشق دو طرفه بود ما به ندرت همدیگه رو میدیدیم هر وقت من پیشنهاد قرار میدادم میگفت خانواده نمیذارن زیاد بیاد بیرون ما قرارهایی میگذاشتیم که کم کم رومون تو روی هم باز شده بود راحت حرف سکس و میزدیم و البته حضور در شهر بزرگی مثل اصفهان و صحبتهای من هم باعث شده بود کم کم ظاهرش بهتر بشه بالاخره یروز تو صحبتهای عاشقانمون و بعد از یک لب طولانی به خودم جرعت دادم و دست به سینه هاش زدم و با هزار خواهش و تمنا کمی نوازششون کردم و کمی با زبونم با اون سینه های کوچولو بازی کردم دستش رو گذاشتم روی شلوارم و گذاشتم کمی به کیرم دست بزنه و ازم خواست تا بهش نشون بدم منم گذاشتم کیرم رو با اون دستای نرم و لطیفش لمس کنه و با کمک خودم یادش دادم چطور آب منو بیاره یک بار متوجه شدم که شکوفه مریضه و باید عمل کنه تا چند روز حال خوبی نداشتم تا اینکه فهمیدم مرخص شده و البته کار من هم به بیمارستان کشید خلاصه چند روز نگذشت که باغ ویلای یکی از دوستان رو قرض گرفتم و با هم به اونجا رفتیم در راه حرف های سکسی میزدیم و البته پی به شهوتی بودنش هم بردم بعد از یه غذای مختصر رفتیم روی تخت و تو بقل هم دراز کشیدیم شکوفه یک تیشرت مشکی پوشیده بود بخاطر من موهاش رو فر کرده بود احساس زیبایی بود بوسه ها کم کم تبدیل به لب گرفتنهای طولانی شد و من هم لباسش را در آوردم شروع کردم به بوسیدن سینه و شکمش و ازش اجازه خواستم تا سوتینش را در بیارم اون هم با حرکت سر و یک لبخند اجازه داد با ولع تمام سینه های بلوریش را لیس میزدم و گاها مک میزدم شکوفه هم با یک دست با موهای من بازی می کرد وبا دست دیگش سینه ی دیگه خودشو میمالید هر چند دقیقه یک لب میگرفتیم خیلی فضا عاشقانه بود دستم رو بردم سمت شلوارش ولی بشدت امتناع میکرد بهم گفت لباساتو در بیار من خودت درشون بیار اونم دکمه های پیرهنمو باز کرد و بعد هم شلوارم رو در آورد من هم بلافاصاله شلوارش رو در آوردم یک شورت قرمز پاش بود که البته نمناک شده بود تو همون حالت چند دقیقه تو آغوش هم خوابیدیم و منم همچنان سینه هاشو مک میزدم و میلیسیدم و با دستم کسش رو ناز می کردم اون هم با دستش کیر من رو می مالید سرم رو بردم بین پاش و شروع به لیسیدن کردم صدلی ناله هاش بلند شده بود ازش خواستم تا به حالت 69 بخوابیم تا اونم ساک بزنه ولی میگفت دوست ندارم با اصرار فراوان کمی کیر من رو تو دهن کوچیکش کرده بود هر دوتامون ارضا شدیم ولی خیلی شهوتی شده بود و از من میخواست بکنمش منم برگردوندمش که از کون بکنم ولی خیلی کونش تنگ بود بحدی که دو انگشت هم بزور وارد میشد نوک کیرم رو گذاشتم که وارد بشه دیدم خیلی دردش میگیره داره گریه اش میگیره تحمل ناراحتیش را نداشتم تا دیدم دوست نداره ولش کردم و بوسیدمش و لا پایی کمی حال کردیم ولی فکر میکرد من ناراحت شدم که نشد بکنمش و میخواست به من خوش بگذره ازم خواست کیرمو بذارم لا سینه هاش شنیده بود کیر را بین سینه میذارن ولی سینه هاش کوچولو بودن و به هم نمیرسیدن منم برای اینکه خوشحال بشه کمی ناله کردم و بعد از چند دقیقه تشکر کردم چند بار دیگه هم در طول سه سال رفاقتمون با هم خلوت داشتیم ولی همیشه میگفت از کون دادن میترسه و بخاطر همین از من خجالت میکشید ولی من سعی میکردم به روش نیارم بعد از مدتها گفت دیگه نمیتونه با کسی باشه و منم بعد از هزار بار التماس کردن ازش راضی شدم به رفتنش الان 192روزه از 30 اردیبهشت و جداییمون میگذره تو همین مدت با چند نفر دوست شده چند روز قبل دیدمش با موهای بلوند و کفشای پاشنه بلند و شلوار تنگ و آرایشی غلیظ سر خیابون وایساده و یکی سوارش کرد امروز فهمیدم تو همین چند وقته کونش که هیچی خانم پرده را هم از دست داده دنیا داره دور سرم میچرخه بهم با افتخار میگه از وقتی تو رفتی میدونی تو این چند نفر بهم پیشنهاد دادن حیف زندگی که پای این لاشخور گذاشتم الان رفیق من همین قرصهای اعصاب و تنهاییمه ببخشید که شما رو هم اذیت کردم دوست داری فحش بده دوست داری نده من اول داستان گفتم نوشته
0 views
Date: August 15, 2018