من و عشقم یک اتفاق باور نکردنی

0 views
0%

سلام به همه دوستان عزیز این خاطره که میخوام بنویسم کاملا واقعی هست و از حرف هام متوجه میشین من محمد 22 ساله قد 175 وزن 67 پوست سبزه و دوست دخترم سارا 16 ساله قد تقریبا 160 وزن 50 یک دختر واقعا خوشگل و زیبا من بچه یکی از شهرستان های سمنان و سارا اصفهانی بود آشنایی من و سارا آخرای پاییز 95 آغاز شد از طریق تلگرام هر روز می گذشت بیشتر عاشق هم میشدیم بهش گفته بودم من حتما میرم خواستگاریش ولی اول باور نمیکرد ولی وقتی با خانوادم درمیان گذاشتم عکسش به خانوادم نشون دادم خانوادم گفتن اگه خوب باش چشم از وقتی به خانوادم گفتم مادرم خواهرم با سارا صحبت میکردن و سارا مطمعن بود عاشقش هستم راستی اینم بگم من یکبار نامزد داشتم ولی بهم خیانت کرد دوبار بخشیدم ولی مادرش نذاشت زندگی کنیم و هنوز درگیر دادگاه هستم و با وام ازدواج که ده تومن بود و یکم پول پس انداز یک سمند دسته دو خریدم و توی تاکسی رانی کار میکنم از سارا بگم که کلاس زبان میره و الان ترم بیست کلاس زبان هست و تابستان هم کلاس فرانسه و کامپیوتر میره دختر بسیار لوس و که عاشقشم و تک دختر هم هست من و سارا سه ماه زمستان باهم چت میکردیم تصویری و دختری بود مانتویی وقتی بهش گفتم بخاطر من چادری شد آخر زمستان بود قرار شد برم اصفهان ببینمش ولی گفت مادرش اصلا از خودش دور نمیکنه و حتی کلاس هم میره دو ساعت منتظر می مونه تا برگردند پدر سارا روی کامیون کار میکنه و مادرش هم دبیر زبان هست ولی فقط مدرسه خانواده سارا هر روز بعد از ظهر میرن بیرون تا یازده شب زمستان گذشت و سال تحویل شد چهارم عید بود سارا خواستن بیان مشهد وقتی از شهر ما رد شدن منم رفتم مشهد البته خیلی دورتر از اون ها جوری که توی جاده اصلا ندیدمش و توی مشهد آدرس هتل داد رفتم جلوی هتل آدرس یاد گرفتم بعد رفتم زیارت همون لحظه سارا پیام داد میخوان نیم ساعت دیگه از هتل بیان بیرون منم رفتم و برای بار اول دیدمش اون لحظه خیلی خوشحال بودم پشت سر خانوادش رفتم حرم و سارا سمت زنانه منم سمت مردانه نشستیم مادرش قرآن میخواند و نیم ساعت سارا راضی کردم به بهانه دستشویی بیاد بیرون وقتی اومد رفتیم ده دقیقه باهم صحبت کردیم ولی اصلا بهم نزدیک نمی شد خیلی خجالتی بود یا نمی خواست نزدیک بشه حتی بهم دست هم نداد هرچند قبلا قول داده بود دست هاش بگیرم باهم فقط یک عکس دوتایی گرفتیم شب تا نزدیک صبح پیام میدادیم که راضی کردم فرداش کاری کنیم بیاد پیشم چند ساعتی ولی راهی نمی دونستیم تا یک نقشه به سرم رسید فردا که رفته بودن بازار بهش گفتم کاری کن که مثلا گم شدی و بیا پیش من می ترسید حتی خودم می ترسیدم اتفاق هایی بیافته ولی یک نیرویی نمیزاشت فقط دوست داشتم بغلش کنم بالاخره راضی کردم وقتی خانوادش رفتن داخل یک مغازه سارا اومد سمت من و با هم رفتیم اتاق که من گرفته بودم دونفره اینم بگم من قبلا چون شناسنامه متاهل داشتم اتاق دو نفره گرفتم بعد گفته بودم نامزدم فردا با خانوادش میاد خدا رو شکر گیر ندادن رفتیم داخل همین که رفتیم داخل مهلت ندادم بغلش کردم ناز میکرد ولی کم کم آرام شد ده دقیقه بغلش کرده بودم بوسش میکردم لب میگرفتم ازش اول همراهی نمیکرد تا اونم با من همکاری کرد قبلا چت سکسی کرده بودیم برای همین کاری کردم شهوتی بشه هرچند بعید میدونم خودش هم میخواست گردنش میخوردم از روی لباس سینه هاش میمالیدم باید زود تموم میکردم انداختم روی تخت نشستم روش بهم گفت میخوای چکار کنی گفتم نترس یکم عرق کرده بود ولی خیلی می ترسید دستم از روی شلوار کسش مالیدم و بعد دستم بردم داخل شلوار کسش کاملا خیس شده بود شلوار تا زانو کشیدم پایین یک شرت سبز رنگی داشتی گفت شرتش درنیارم ولی هیچی حالیم نبود بزور کشیدم پایین دستش گذاشت جلوی کسش دست هاش گرفتم و با شرتش کسش پاک کردم براش خوردم دو دقیقه نشد با دستش سرم فشار میداد انگار دیگه توی حال خودش نبود برگرداندم از پشت بکنم یک کون واقعا نرمی داشت خیلی بزرگ انگار خیلی کون داده ولی سوراخ خیلی کوچیک داشت حتی انگشت کوچکم نمی رفت داخل با اولین انگشت جیغ کشید دیگه ادامه ندادم ترسیدم بعد سینه هاش میمالیدم از پشت کیرم گذاشتم لای پاهایش لا پایی کردم بعد برعکس کردم پاهایش باز کردم کیرم لای کسش میمالیدم یواش آه میکشید تا آبم اومد ریخت روی شکمش افتادم روش بعد با دستم کسش ده دقیقه مالیدم تا ارضا شد خیلی عرق کرده بودیم دوتایی نیم ساعتی دراز کشیدیم حرف های عاشقانه تا یکدفعه یادمان اومد که خانوادش دنبال اینه یک دفعه بدنم لرزید تازه فهمیدم چکار کردم سریع لباس پوشیدیم حرکت کردیم به سارا گفتم با هم میریم پیش پلیس تا بهش بگیم گم شده بودی من کمک کردم اوردمت پیش پلیس تو هم تأیید کن تا دیگه کمتر شک کنن خدایی خیلی ترس داشتم رفتیم توی جاده یک پلیس دیدم کنار ماشین ایستاده بود براش تعریف کردم چی شده کجا پیدا کردم گریه میکرد پلیس دوتامون سوار ماشین کرد اول گزارش داد با بیسیم که فهمید خانوادش به پلیس گزارش گم شدنش داده بودن و بردن مارو کلانتری تا خانوادش اومد پلیس یکم بهم شک داشت ولی چون سارا بهشون گفت راست میگم دیگه خانوادش گفتن که من پیدا کردم مشکل حل شد سارا پیش مادرش خواست از من پذیرایی کنن و یک چیزی بابت پیدا کردن دخترشان بدن که من بزور بردن یک رستوران یک ناهار باهاشون خوردم براشون تعریف کردم بچه کجا هستم فقط یک روز اومدم زیارت برگردم دیگه خداحافظی کردم عصر پیام داد سارا که پدرش یک سیلی هم بهش زده بود که چرا مواظب نیست و چرا به من اعتماد کرده که کمک کنم اگه کاری میکرد چی و مگه غیر من کسی دیگه نبود کمک بخوای که اونم دروغ هایی گفته بود و گفته بود حالا که کمک کرد خداروشکر بخیر گذشت دیگه منم اومدم سوئیت حساب کردم ماشین سوار شدم برگشتم و سارا با خانوادش بعد دوروز مشهد رفته بودن شمال بعد دوروز لب دریا رفته بودن اصفهان راستی اینم بگم یک خودکار که روش یادگاری نوشته بودم با یک عطر شبیه قلب هم بهش دادم و اونم یک عطر بهم داد بعد یک ماه مشهد گذشت یک ماه ازش خبر نداشتم فکر کردم پدرش گوشیش گرفته یا هر اتفاقی خرداد بود که فهمیدم کیفش دزد زده که گوشی و یادگاری هایی که من داده بودم همه رو دزدیدن و باباش براش نبات خریده هنوز هم باهاش هستم تا وقتی من طلاق بگیرم و خانواده اونم راضی کنه تا برم خواستگاری ممنون از کسایی که خاطره من خوندن اگه طولانی شد و سکسش خیلی کم بود ولی همش حقیقت بود حتی اسم هامون اینم نظر من که هرکسی که فش میده داره حسودی میکنه یا میگن چرا کسی که میخواد زنت بشه اینجا گفتی بی غیرت هستی ولی همش از حسودی هست اینم بگم این جا جای همین جاهاهست که خاطره هات بگی تازه کسی ما رو نمیشناسن که ابرو بره یا کسی عشقم ندیده که غیرتی بشم بازم ممنون از همه که وقتشون رو برای خاطره من گذاشتن چند بار پاک نویس کردم غلط نداشته باش ببخشید اگه نتونستم خوب تعریف کنم بای نوشته

Date: May 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *