با این که دوست ندارم اینارو بنویسم ولی یه حسی بهم میگه خودمو خالی کنم سلام من اسمم رضاس و ۲۱ سالمه از وقتی یادمه و به قولی سر از سکس و این چیزا در اوردم تو نخ مامانم بودم خیلی باهاش حال میکردم بیشتر موقع ها دیدش میزدم و با اینکار لذت خاصی بهم دست میداد مامانم خیلی راحت میگیره همه چیو و هنوز فک میکنه من اون بچه ی کوچولوام که دیدن سینه های سفیدش برام عادی بود و انگار نه انگار راجب مامانم بخوام بگم قد نسبتا کوتاهیی داره حدودا ۱۶۵ و موهاش اکثرا بلونده بیشتر بخواطر علاقه بابام با یکی از دوستاش که نمیتوم اسمشو بگم توی یه باشگاه بدن سازی شریکه و بیشتر وقت خودشو با رقصو زومبا و این چیزا میگذرونه کلا هیکل روفرمی داره و همیشه خوش لباسو ترتمیزه نقطه ی قشنگه بدنشم سینه هاشه باور نمیکنید که چقدر سینه هاش خوشگلن آب ادمو میاره دیدنش سفید و گرد و سر بالا اصن یچی میگم یچی میشنوید باسن رو فرمی داره و اکثرا شلواراش تنگه و فک میکنم که بهش حس خوبی میده که اونارو تنش میکنه داستان از جایی شروع شد که من همیشه به خاطر آبروم و یسری مشکلات خاص نمیتونستم دوستامو بیارم خونه چون میدونستم میخواد مامانم طبق معمول تو خونه جلو اونام راحت بچرخه و این از نظر من رد بود بلاخره دهن مردمو نمیشه ببندی دقیقا یادمه روز یکشنبه بیستو سوم دی ماه ۹۴ بود که با یکی از دوستام نشسته بودیم خونمون داشتیم چت بازی میکردیم و کسشر میگفتیم اسمش مهدیه و از بچگی باهم بزرگ شدیم ولی رفت و امد های خونه نداریم اصلا به دلایلی که گفتم مخصوصا این چند سالی که اوضاع مامانم کاملا تغییر کرده و به قول امروزیا روشن فکر شده از بحث نگذریم نشسته بودیم خونه داشتیم راجب دوست دختر اون که تازه کردتش حرف میزدیم و کلا تو عالم خودمون گم بودیم ازا ومدن مهدی تقریبا یه سه ساعتی میگذشت که صدای چرخیدن کلید تو سوراخ در خونه رشته ی افکارو حرفامونو جر داد مامانم بود لعنت به این شانس با یکی از همسایه ها از بیرون اومده بودن خونه ما سریع طرف در اتاقم رفتم که درو ببندم مامانم بساطه عشقو حال لواطمونو نبینه سلامی دادم بهش و خانم همسایه و برگشتم کنار مهدی و گفتم که جکو جکور کن بریم تو همین حین بود که مامانم در زد و اومد تو اتاق حدس میزدم بی روسری با یه لباس استین کوتاه مشکی و کیفشم دستش بود میشد حدس زد که فقط مانتو و روسریشو در آورده مهدی سلام و احوال مامانمو ازش گرفت فقط داشتم به این فکر میکردم که چطوری چشو چال مهدیو از کسو کون مامانم جمع کنم که مامانم گفت ناهار خوردید زود تر از جواب من مهدی گفت نه خاله شیطنت از هیکل مهدی میبارید که مامانم گفت چه خوب منم نخوردم الان یچی سریع آماده میکنم که بخوریم تا حاضرشدن ناهار نیم ساعتی منو مهدی داشتیم حرف میزدیم که یهوو مهدی گفت رضا خوش بحال باباته ها اول منظورشو نفهمیدم فک کردم بخواطر ترفیع گرفتن بابام تو شغلش ک نمیتونم بگم چیه دمهدی این حرفو زده که دوبارده مهدی به حالت شوخی و خنده خنده گفت خوب کسی هر شب میکنه تازه متوجه منظورش شدم و دوسه تا فحش مادری بهش دادم و بهش فهموندم که ناراحت شدم از حرفش ولی بی توجه به حرفام گفت خدایی خوب بدنی داره کم کم داشت از حرفاش خوشم میومد داشت بهم لذت میداد چیزایی که میگفت خواستم بیشتر ازش بشنوم گفتم مامانم چشه مگه گفت خدایی سینه و صورته شاخی داره تو دلم میگفتم کاش بودی و میدیدی تو سوتینای رنگارنگش چه نمایی داره اخه انصافا سوتینش جر میخوره تو تنش انقد گردو نازو سینه هاش گفتم کسکش مامانمه ها گقت قربون مامانت بشم من حشر رو تو چشماش میدیدم که یهو مامانم صدا کرد که بیاید ناهار سر میز ناهار من روبروی مامان نشسته بودم و مهدی بین منو مامانم یه شلوار جذب مشکی تنش بود که تا بالای مچش بود و یه تاپ لیمویی هم پوشیده بود که زیرش قشنگ میشد یه سوتین مشکی رو دید اومد نشست جلومون و داشت تو گوشیش یه کلیپ میدید و میخندید اصن انگار نه انگار که ما سر میز بودیم مهدی هر دو ثانیه یبار سرشو میاور بالا و یه دید اساسی میزد نمیخواستم بهش گیر بدم چون خودمم مشغول دید زدن بودم و ازاین کار مهدی لذت میبردم چاک سینه های شیری رنگش داشت دیونم میکرد لبو گردن سکسیش داشت کیرمو از جا میکند چشتون روز بد نبینه ناهارو خوردیم و مهدی خدافظی کرد و رفت غروب اون روز بعد از یه چرت اساسی که زدم صدایمامانمو شنیدم ک میگفت رضا من میرم حموم اگه خانم همسایه اومد کلیدای انباریو بهش بده من تو کلمه ی حموم قفل کرده بودم داشتم دیوونه میشدم ناخداگا از جام بلند شدم رفتم تو اتاقش دیدم داره لباساشو در میاره یه سوتین تنش بود با همون شلوار مشکیه مث این وامونده ها داشتم با چشام میخوردمش یه سکوتی بینمون ساخته شد که یهو گفت رضا چیه چی شده خودمو زدم به اون راه گفتم چی گفتی که دوباده داستان خانم همسایرو گفت برام یجوری نگام میکرد که فهمیدم منتظره که برم از اتاق بیرون که شلوارشو در بیاره که منم پرو پرو واستادم نگا کردن که دیدم پشتشو کرد بهم و شلوارشو کشید پایین اصن کلا یسری قانونای خاص داره برا خودش مثلا فک میکنه چون همه کون دارن کونش منو تحریک نمیکنه این اولین بار بود که یه همچین صحنه ای رو میدیدم عالی بود عالی صاف و سفید رنگش از رنگ سینه های نازشم سفید تر بود دیگه به جنون رسیده بودم گفتم مامان میخوام یچیز بهت بگم گفت چی گفتم برو حموم بیا بعدش میگم بهت با لباش و چشماش بی اعتناییش به حرفمو نشون داد رفت تو حموم و از شیشه ی مشجر حموم میشه فهمید که کاملا لخت شده یه ربعی طول کشید حمومش تو این مدت همش راجب چیزی میخواستم بگم خود خوری میکردم که وقتی در حمومو باز کرد دیدم همون تو لباساشو عوض کرده و یه دامن آبی تنشه با سوتین مشکیه که از اول تنش بود یه شعری داشت زیر لبش میخوند کاریو که اون روز کردم فراموش نمیکنم کیرم از رو شلوارم سیخ سیخ واستاده بود دستمو کردم تو شلوارمو و شروع کردم کیرمو مالوندم رو تختش نشسته بودم و روبروی در حموم داشتم کیرمو میمالوندم داشتم به این فک میکردم که کاش کیرم لای سوتینش بود که سینه هاشو بهم حسابی چسبونده بود اولش دیدم حسابی جا خورده و نگاش به دستمه که از زیر شلوارم بالا پایین میشه بعدش اومد نشست کنارم رو تخت نمیتونم بوی اون شامپوهای سکسی که باهاش تنشو شسته بودو براتون توصبف کنم با یه صدای آروم منار گوشم گف چی کار میکنی گفتم جق میزنم جججججججقققق بخواطر تو دیووونم کردی اون سینه های اون باسن سکسیت دیوونم کرده هنوز که هنوز با گذشت خیلی زمان از اون روز باورم نمیشه این حرفارو زدم دستشو از رو شلوار گذاشت رو کیرم و آروم مالید دیگه نفهمیدم کی سوتینشو کندم و سینه هاشو نوبتی میخوردم دامنش از کنار یه زیپ سرتاسری داشت زیپشو باز کردم و رفتم سمت کسش چنان با ولع میخوردم که انگار سال هاس هیچی نحوردم بوی کسش عالی بود عالی لزج و چسبناک نالش دیگه چسبیده بود به سقف یچ به این فک نکردم که اگه بابام اون موثع سرمیرسد یقینا میکشت منو کیرمو در آوردم و شروع کردم کردن تا آخرش جا میکردم و این عالی بود خیلی با اون رفیقم کس کرده بودیم ولی اینو باور کنید کسیو که دوست داشته باشید بکنید اگه بکنید لذتش دوچندانه بیست دقیقه فقط میکردم و داشم ارضا میشدم که بهش گفتم کیرمو از کسش کشید بیرون و با دست برام جق میزد و با اون لباسای کثیفش که از حموم آورده بود آبمو تمیز کرد بدون کوچک رین حرفی از خونه زدم بیرون که ساعتای ۷ بود برگشتم خونه دیدم داره غذا درست میکنه انتظار داشتم بابامو خونه میدیدم اون ساعت ولی نبود سلام دادم و رفتم سراغ یخچال چشمم بهش بود داشت غذا رو هم میزد باز اون جنون لعنتی اومدسراغم و رفتم از پشت سینه هاشو گرفتم چشمامو بست و لباشو گاز میگرفت دستشو اورد و کیرمو گرفت و خودشو به سمتم هل میداد که مثل این برق گرفته ها گفت بسه دیگه الان بابات میاد هی من میگفتم نه نمیادو این کسشرا اون هی ممانعت میکرد دیدم تنها راه دید زدنشه هر از چند گاهی هم تو مسیر خونه انگشت میکردمش براش عادی بود اصن انگار نه انگار نمیدونم و نفمیدم آخر چی فک میکرد برا خودش راجب من اخه یبار بهش گفتم مهدی راجبت خیلی چیزا میگفت گفت مثلا چی گفتم راجب سینه هاتو بدنتو اینا چشاش چارتاشده بود گفت جلو تو میزد این حرفو گفتم آره گفت تو چی گفتی منم گفتم بهش گفتم مامانم همینطوریه و روشن فکره و این حرفا قصدم این بود با این حرفا مامانو خر کنم و حرفمو بزنم ک گفتم مامان اگه جلو من اینطوری میگردی جلو مهدی هم حاضری اینجوری باشی البته همیشه از جواب دادن به این سوالم تفره میرفت و نمیخواست جواب بده ولی یروز بهش فهموندم که کاریو که بخوام بکنم میکنم دم دمای صب بود ساعت ۱۱ که با مهدی قرار گذاشتم بیاد خونمون یه ربع بعدش سر رسید و درو وا کردم که بیاد بالا مامانم اون موقع تازه از خواب بلند شده بود و میخواست بره باشگاه دره خونه رو وا کردم مامان دستشویی بود که به مهدی خوشامد گفتم و رفتیم نشستیم رو مبل مامانم از دستشویی در اومد و یه تاپ زیر نافی زرد تنش بود با یه شلوارش لی مهدی کارد میزدی بهش نمیفهمید اون پروپاچه مامان گم شده بود مامانم سلام علیک کرد و رفت تو اتاق که لباساشو عوض کنه سری دست مهدیو گرفتم بردمش سمت اتاق مامانم دیدم درش بستس مهدی سرجاش واستاد و انگار از نقشه ی شوم من با خبر بود درزدم و در اتاقو باز کردم و رفتم تو مهدی دید کافی نداشت از داخل اتاق دیدم مامانم داره لباس عوض میکنه و تاپشو در اورده بود منو که دید گفت جانم منم مهدیو صدا کردم که بیاد تو اتاق حالا بماند که از خجالت سرخ شده بود کم کم روش وا شد و بیشتر مامانو نگا میکرد برگشتم به مامانم گفتم مامان اینم مهدی آوردمش اینجا که خودش بهتون بگه راجب سینه ها و باسنتون حرف میزد جوری که میخواستم شده بود مهدیو مامانمو چش تو چش کردم ورفتم کنا مامانم واستاده بودم خشکشون زده بود لباس مامانم تو دستش بود که ازش گرفتم و با یه دستم شروع کردم سینه هاش مالوندم سریع تغییر مکان دادم و رفتم پشتش از رو شلوار کسشو میمالوندم و با یه دستمم سینه هاشو دستمو از سوتینش کرده بودم تو و نوک سینشو میمالیدم با یه چشمک به مهدی علامت دادم که بیاد جلو مامانم دیگه بندو آب داده بود و اهو اوه را انداخته بود لباساشو در آوردیم و شروع کردیم باهاش ور رفتن اون روز مامانو فقط من کردم و به مهدی این اجازرو ندادم که این کارو کنه اوج لذت بود نمیتونم وصفش کنم هیجان اون موقعمو بعد از کلی کس کردن به مهدی گفتم تو برو تا منم بیام بیرون بهت زنگ بزنم کلی ارضا شده بودیم سه تامون ـــــــــــــــــــــــــــــــ یه ماه بعدش از خونه زدم بیرون و الان یه جا توی یه مرکز تفریحی دارم کار میکنم نمیتونم خودمو ببخشم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018