حدود 7 سال پیش بود که با دختری ازدواج کردم همسرم خواهر کوچیکتری داشت که اون موقع ها فکر کنم 13 سالش بود اسمش مهتاب بود دختری با اندامه ریز اما سینه های تقریبا سایز 75 واسم خیلی جالب بود دختر با این سن و سال اینجوری بود خیلی تو کفش بودم تا اینکه دو سالی گذشت خیلی باهاش صمیمی شدم وقتایی که باهاش تنها بیرون میرفتم سعی میکردم به هر بهونه ای دستشو بگیرم گذشت تا یه روز همسرم و خواهرم برای ثبت نام دانشگاه خواهرم به شهری که قبول شده بود رفتند که با شهر خودمون 1 ساعتی فاصله داشت و قرار بر این شد که بعد از تمام شدن کارهای ثبت نام خواهرم برم دنبالشون همسرم زنگ زد و بهم گفت که داری میایی سر راه مهتاب هم با خودت بیار و منم زنگ زدم به مهتاب و گفتم اماده شو دارم میام دنبالت رفتم سراغش تو راه طبق معمول دستشو گرفته بودم وقتی کمی گذشت دنده رو که عوض کردم بدون اراده دستمو گذاشتم روی پاش دیدم چیزی نگفت یکمی بعد شرو کردم اروم رونشو مالیدم انتظار داشتم دستمو برداره اما بازم دیدم چیزی نگفت کم کم دستمو بردم وسط پاش و اروم اروم از رو شلوار کسشو مالیدم بدنم یخ کرده بود حس شهوت و ترس باهم دیونم کرده بود وقتی دیدم چیزی نمیگه زیپ شلوارشو کشیدم پایین و یواش یواش دستمو کردم تو شرتش وای داشتم میمردم قلبم اومده بود تو دهنم اما همین که دستمو کامل کردم تو شرتش دستم خورد به نواربهداشتی نمیدونستم چیکار کنم نه میتونستم کسشو بمالم که شهوتی بشه نه میتونستم ادامه ندم یعو پیش خودم گفتم یه وقت به زنم چیزی نگه نگاهش کردم دیدم چشماش پزه اشکه گفتم وای از روی ترس تاحالا چیزی نگفته و حالا میره همه چیرو میگه وقتی رسیدیم دستمو در اوردم و خودمو جمع و جور کردم زدم کنار دستشو گرفتمو شرو کردم به عذر خواهی که نفهمیدم چه غلطی کردم و ببخشیدو توروخدا به کسی نگو خلاصه قول داد که به کسی چیزی نگه اون روز به خیر گذشت اما من هیچ جور از فکر مهتاب بیرون نمیومدم مخصوصا وقتی تونسته بودم کسشو لمس کنم چند روز بعد بهش زنگ زدم و گفتم که میخوام واسه زنم کادو بخرم و بیا واسه انتخاب کادو بهم کمک کن قرار شد اماده بشه و من برم دنبالش تو مسیر دوباره دستشو گرفتم و اروم دوباره دستمو گذاشتم رو پاشو دستم گذاشتم وسط پاش و بهش گفتم اگه کاری کردم که اذیت شدی بهم بگو دیدم چیزی نگفت وقتی خبری نشد فهمیدم که اونم بدش نمیاد و منم سریع زیپ شلوارشو کشیدم پایین و دستمو کردم تو شرتش واااااای باورم نمیشد دستم رو کسشه و دارم مسمالمش کسش مو های نرمی داشتو خیس شده بود اونقدر که کامل ریز پاش خیس شده بود کلی چرخیدم و مالوندمش دستشو گرفتم و کردم تو شلوارم و کیرمو دادم تا بماله واسم دیگه طاقت نداشتم دور زدم رفتم سمت خونه جا نداشتم و زده بود تو چشمام ماشینو بردم تو پارکینگ و جای تاریک پارک کردم که اگه کسی اومد نبینه تا پارک کردم مانتوشو باز کردمو تاپشو زدم بالا سوتینشو تا زدم بالا دوتا توپ افتاد بیرون وای اونقدر سینه هاش بزرگ شده بودن و سفت که باورم نمیشد دختری با این سن و سال و جسه سینه هایی به این بزرگی داشته باشه شروع کردم به خوردنشون نمی فهمیدم دارم چیکار میکنم فقط میخوردمشونو لیسشون میزدم مهتاب با تعجب فقط منو نگاه میکرد صندلی رو خابوندم و برگردوندمش شلوارشو دادم پایین و کیرمو گذاشتم وسظ پاش اونقدر لیز شده بود که دوبار عقب جلو کردم ابم اومد باورم نمیشد که بلاخره مهتابو کردم اینگار دنیارو بهم داده بودن این جریان تمام شد و قرار شد هر وقت مامانش خونه نبود بهم خبر بده که برم پیشش چون باباش یه شهر دیگه بود دشگه غیر از مادر زنم مزاحمی نداشتیم دو روز بعد زنگ زد و گفت که مامانم قراره بره دکتر و بعد دکتر بیاد خونه شما واسه شام و منم از خونه بیام خونتون تا که رفت بهت خبر میدم بیا منم از حولم سریع برفتم بالای کوچشون و تو ماشین منتظر شدم تا که زنگ زد گفت مامان 20 دقیقه رفته بیا منم گفتم درو باز کن که تو کوچه ام گفت وای چقدر تو حولی گفتم اگه بدونی چند سال منتظر این لحظه بودم وقتی رفتم دیدم یه حوله حمام پوشیده حوله رو باز کردم دیدم لخته لخته بغلش کردم و شروع کردم به لب گرفتن سینه هاشو با ولع میخوردم و رفتم سراغ کسش همه کسشو کردم تو دهنم و میمکیدم اونقدر لیسیدم کسشو تا ارضا شد جیغ میکشیدو موهامو میکشید میگفت عاشقتم کاش تو مال من بودی باورم نمیشد که دارم یه دختر 14 15 ساله رو باهاش سکس میکنم از اون موقع خیلی باهم سکس میکردیم هفته ای دو سه بار گاهی واسم ساک مسزد تا تو دهنش ارضا میشدم و همه ابمو میخورد بهترین روزهای عمرم بود تا این که یک سالیه دیگه نمیزاره باهاش سکس کنم و الان چمد ماهه نامزد کرده و همش به این فکر میکنم که کاش میشد دوباره باهاش باشم و اینسری بکنم تو کسش وای ینی میشه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018