محله ی ما یه محله ی قدیمیه آدماش همه همدیگه رو میشناسن خیلی کم بینمون غریبه رفت و آمد میکنه یه جورایی همه ی آدماش با هم آشنا و رفیق اند یادمه حدود سه سال پیش بود که خبر ازدواج مهرداد محله رو پر کرده بود همه ی زنهای محل از زن خوشگل سجاد تعریف میکردند من اونموقع 32 سالم بود و یک سالی از مهرداد بزرگتر بودم انقدر تعریف زن مهرداد رو از دهن این و اون میشنیدم که ندیده کیرم سیخ میشد اون موقع ما یه مستاجر داشتیم که خانواده خیلی صمیمی ومهربونی بودند و چندسالی میشد که توی خونه ما زندگی میکردن زن مستاجر ما مرضیه خانوم با اینکه زن خیلی خوش برخوردی بود اما قیافش چنگی به دل نمیزد و من همیشه به چشم خواهر بهش نگاه میکردم یه روز خبردار شدیم که مرضیه خانوم اینها قراره برن یه محله بهتر واونجا خونه بگیرن بنابراین ما هم تصمیم گرفتیم دنبال مستاجر جدید بگردیم عصر همون روز مرضیه خانوم اومد به من گفت به مامانت بگو مهرداد اینا میان خونه تون رو ببینن اگه معامله تون شد اونها میان جای ما میشینن خلاصه بعدظهر همون روز مهرداد به همراه همسرش پرستو اومدن خونه ما رو ببینن خدای من باور کردنی نبود پرستو مثل حوریهای بهشتی بود مثل دخترهای امروز اهل پروتز و بوتاکس و هاشور و نبود زیبایی خدادادی داشت چشمای درشت و مشکی رنگ و موهای لختی داشت که من با بالارفتن روسریش پس از هر وزش باد لخت بودنش پی می بردم از زیبایی بینی و پوست شفافش هم که نمیتونم براتون وصف کنم چند وقت گذشت مثل مرضیه خانوم با پرستو هم آشنا شدیم کم کم ایشون هم یخش آب شد و با ما هم بعضی روزها حرف میزد منم هر چقدر سعی میکردم مثل خواهر نداشته ام نگاهش کنم نمیتونستم و بعد از هر رفتنش میرفتم و به یادش خودارضایی میکردم خلاصه خیلی تو نخش بودم اما هرگز فکر سکس با چنین زن زیبایی رو نمیکردم یه روز پاییزی بود که پرستو اومد خونمون و از مادرم درخواست کرد تا من گوشیشو درست کنم تلگرامش کار نمیکرد یعنی اجازه دانلود رو نمیداد من هم که تلگرام رو روی کامپیوتر خونه نصب کرده بودم برای اینکه مطمئن بشم ببینم که مشکل کار کجا هست شمارشو گرفتم و روی تلگرام کامپیوتر قرار دادم بعدا متوجه شدم موضوع دانلود نکردن برمیگرده به پر بودن حافظه داخلی گوشی پرستو خانم به هرحال اون روز ایراد گوشیش رو برطرف کردم اما حس شهوت من به پرستو مثل آتیشی که نفت روش بریزن شعله ور تر شد وجدانم قبول نمیکرد اما حس خوبی بهش داشتم دائما به یادش خودارضایی میکردم وقتی که تلگرام کامپیوتر رو باز کردم پیامهای پرستو و عکسهاش رو میتونستم ببینم بعد چند روز باز پرستو اومد خونمون بهم گفت من دیشب آنلاین نبودم اما زده آخرین آنلاین دیشب ساعت 01 منم بهش گفتم فکر کنم از تنظیمات تاریخت باشه بده تا درستش کنم در اصل تلگرام مشکلی نداشت و این برمیگشت به زمانهایی که من میرفتم عکسهاش رو با کامپیوتر دید میزدم و فرداش پرستو متوجه نمیشد که من دیشب با کامپیوتر ایمیلهاش رو خوندم این ماجرا گذشت تا اینکه یه روز پرستو اومد خونمون تا اینترنتشو شارژ کنم منم با عابر خودم پرداخت کردم و ازش 00111 تومن دستی گرفتم دیدم بعدش یه یادداشت کنار دفترم که روی میز کامپیوتر بود گذاشت روی کامپیوتر اسم چندتا فیلم و آهنگ رو نوشته بود تا واسش بگیرم زیر یادداشت هم نوشته بود عزیزم دوستت دارم من بعدا که یادداشت رو خوندم شوکه شدم یعنی دختریکه من آرزوی سکس باهاش رو داشتم بهم پیشنهاد داده بود که باهاش دوست بشم پس شوهرش چی میشد باید پا روی اخلاق میذاشتم یا به ندای هوسم جواب میدادم خلاصه با خودم گفتم شاید اصلا این یادداشت رو برای من ننوشته باشه و بهتره سوتی ندم عصر اون روز از سالن برگشتم خونه دیدم پرستو داره بهم میخنده با لبخند خیلی جیگرتر شده بود من هم چون حس میکردم کسی نگاهم میکنه از کنارش رد شدم و رفتم طبقه بالا فرداش از پنجره پذیرایی دیدم پرستو توی حیاط داره با یه دامن کوتاه و یه شلوارمشکی چسبان راه میره کسی هم خونه ما نبود حسابی آمپرم زده بود بالا رفتم تو حیاط و مشغول آب دادن گلها شدم بعد با صدایی لرزان گفتم تو اونو نوشته بودی گفت اینکه گفتم دوست دارم جواب دادم آره راستش منم دوستت دارم اینم شمارمه ولی مواظب باش گاف ندی وگرنه به ضرر خودت تموم میشه چون تو متاهلی و آبروت بیشتر از من میره پس مواظب باش پرستو دختر جنده ای نبود اهل روستا بود اما تیپش از هر دختر شهری بهتر بود با اینکه روستایی بود اصلا کار کشاورزی نکرده بود این رو از دستای کوچیکش میشد فهمید هرکس میدیدش باور نمیکرد اهل سکس و دوست پسر باشه و همچین کاری بکنه منم مثل پرستو بودم همه بهم از این بابتها اطمینان داشتند بعد از کمی چت کردن فهمیدم پرستو شوهرش رو دوست نداره میگفت بالاخره شوهر آدم باید قیافه داشته باشه و اینجور حرفها منم که با هر چتی حشری میشدم به سیم آخر زدمو گفتم میخوام بیشتر باهات باشم و بهش گفتم خونه مادربزرگم یه جای امن وعالیه میتونیم اونجا باهم باشیم و هیچ کس هم نفهمه مادربزرگم زمستونها میرفت شهریار پیش خانواده داییم اینا و کل زمستون خونشون خالی بود من هم یه کلید از خونه مادربزرگ داشتم جای امنی بود یکی از درهای خونه به یه محوطه خالی مشرف بود که هیچ بشری ازش رد نمیشد خلاصه پرستو رو بهش پیشنهاد دادم فردا ساعت 9 و نیم صبح وایسه کنار یه پاساژ توی یه میدون مهم شهر و بهش گفتم وقتی منو دیدی پشت سرم بیا سر ساعت پرستو اومد سرقرار و من از جلو حرکت میکردم و اونم پشت سرم میومد وقتی درخونه باز شد پرستو هم اومد داخل و خیلی راحت لباسها و روسریش رو دراورد وای نمیدونید چه صحنه ای بود بدون حجاب زیباییش خیلی بیشتر از عکسهاش شده بود و با ماتیک قرمز رنگی که روی لبهاش زده بود یه تیکه ای شده بود که نگو و نپرس بعد نیم ساعت شروع کردیم به حرف عاشقانه زدن من دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم سریعا چسبیدم بهش و رو شلورای کیرم رو میمالیدم به کونش که توی یه شلوار چسبون صورتی سخت خودنمایی میکرد کم کم رفتم سراغ لبهاش و وقتی که نگاه به چشهای خوشگلش میکردم آمپرم بیشتر بالا میزد شلوارم رو کندم و بعد دست کردم تو پیرهنش و بعد از بازی با ممه هاش شلوارشم کندم تشک آورد و انداختم و دراز کشیدم روش کم کم شروع کردم به تلمبه زدن توی کس کوچیک و نازش پرستو ناله میکرد ومن بعد هفت یا هشت دقیقه آبم اومد که فکر میکنم علتش این بود که خیلی از زمان شق کردنم میگذشت تا ساعت پنج بعد ظهر دو دست دیگه کردمش که حال دست اول رو نداشت بعد اونم چندبار توی خونه خودمون به بهانه کامپیوتر میومد پیشم ومنم حسابی می مالوندمش نوشته
0 views
Date: March 18, 2020