من و یاشار و عشقم

0 views
0%

من دو سال بود که تو کردستان عراق توی یه رستوران پیتزا زنی کار میکردم از کارم خیلی راضی بودم هم پولش خوب بود و هم خودم اونجا موقعیت خوبی داشتم بعد از 8 ماه که اونجا موندم ده روز مرخصی گرفتم و اومدم ایران اما قبل از اومدن صاحب کارم بهم گفت یک کارگر رو با خودم بیارم من خودم دوست نداشتم کسی بیاد چون اونجا شبها تنها میموندم و دوست نداشتم کسی بیاد و موقعیتم رو اونجا بهم بریزه ولی خوب اگه من کسی رو نمیاوردم صاحب کارم خودش یکی رو میاورد و بدتر میشد 4 روز بود که اومده بودم ایران و کسی رو که مد نظرم باشه پیدا نکردم فامیلها خیلی اصرار میکردن باهام بیان ولی خب چون از من بزرگتر بودن دوست نداشتم یه روز عصر رفتم پارک نزدیک خونمون و نشستم روی نیمکت پارک تقریبا شلوغ بود داشتم با گوشیم ور میرفتم که یه پسره اومد و سلام کرد و کنارم نشست پسره 24 25 ساله ب نظر میرسید و هیکل ورزشکاری داشت منم جواب سلامش رو دادم و دوباره مشغول ور رفتن با گوشیم شدم در مورد شلوغی پارک صحبت کرد و بعد به دخترای تو پارک اشاره کرد و در مورد دخترا یکم حرف زدیم تقریبا یک ساعتی میشد که اونجا با هم داشتیم حرف میزدیم گفتم همیشه میای اینجا گفت نه بیشتر وقتی که بیکارم گاهی میام اینجا وقتم بگذره پسره ترک بود و اسمشم باشار بود در مورد بیکاریش سوال کردم گفت مغازه داشته جمع کرده اونم در مورد کارم سوال کرد و منم بهش گفتم کردستان عراق کار میکنم و کارم چجوریه بهم گفت کاری اونجا برام سراغ نداری منم مدتی بیام اول گفتم نه اما بهش گفتم شمارت رو بهم بده اگه کاری پیدا شد بهت خبر بدم شمارش رو بهم داد و ازم خواهش کرد اگه کاری سراغ داشتم حتما بهش بگم منم گفتم حتما میگم رفتم خونه دو دل بودم که بهش بگم یا نه دو روز مونده بود مرخصیم تموم بشه فرداش بهم زنگ زد بهم گفت بیا پارک ساعت 7 بعد از ظهر بود منم حوصلم سر رفته بود رفتم پارک سر قرار کلا واقعیتش با یه پسر ترک دوست نشده بودم یکم تو پارک قدم زدیم بعد رفتیم بازار یکم گشتیم رفتیم یه بستی خوشپزه هم خوردیم و حسابی با هم گرم میگرفتیم موقع خداحافظی بهم گفت فردا ظهر بریم استخر خیلی وقت بود استخر نرفته بودم یکم وسوسه شدم برای اب تنی اما گفتم احتمالا نتونم بیام اونم اصرار نکرد یه حس خاصی بهش پیدا کرده بودم فردا صبح خودم بهش زنگ زدم و گفتم ظهر بریم استخر ساعت یک رفتم سر قرار و با هم سوار تاکسی شدیم و رفتیم استخر خیلی خلوت بود کلا 5 نفر تو اسخر بودن من زود رفتم لباسم از تنم در اوردم و رفتم زیر دوش بعد از من یاشار اومد دوش گرفتیم و رفتیم تو اب یکم شنا کردیم بعد یهو منو گرفت و سرم رو برد زیر اب داشتم خفه میشدم خیلی عصبی شده بودم که سرمو از اب کشید بیرون و داشت بلند بلند میخندید نفسم بند اومده بود یکم نفس گرفتم و از پاهاش گرفتم و هلش دادم ولی چون یکم از من درشتر بود نتونستم کامل بچرخونمش اما چون قبلا رزمی کار کرده بودم با چند تا ترفند تونستم ببرمش زیر اب یکم دلم خنک بشه دوباره اومد منو ببره زیر اب اما نتونست بعد چند دقیقه من خواستم سرشو ببرم زیر اب که مقاومت کرد مجبور شدم از پاهاش کمک بگیرم برای همین دستم رو گذاشتم وسط پاهاش بلندش کردم ولی انقد مقاومت کرد و منم انقد دستم اینور و اونور رفت که یهو دستم رفت زیر مایوش و کیرش رو گرفتم زود دستم رو پس کشیدم خیلی ضایع بود ترسیدم فک کنه از عمد اینکارو کردم بیخیالش شدم اونم فهمید رنگم پریده برای اینکه ضایع نشم پاهامو گرفت و دوباره سرمو کرد تو اب و زود در اورد از استخر اومدیم بیرون و تو راه ازش خداحافظی کردم و جدا شدم فردا صبح راه افتادم طرف کردستان ساعت 4 بود که رسیدم سر کارم صاحب کارم و یه منشی اهل کردستان سوریه که یه جورایی دختر ارزوهام بود و دونفر کارگر عراقی اونجا بودن با همشون سلام و احوال پرسی کردم رفتم یه دوش گرفتم و خوابیدم ساعت 9 بود که صاحب کارم اومد تو اتاقم و در مورد کارگری که قرار بود با خودم بیارم سوال کرد منم الکی گفتم پس فردا میاد به چند نفر قول داده بودم بهشون زنگ بزنم بیان از جمله یاشار و پسر عموم و دو سه نفر دیگه ولی تصمیم گرفتم به پسر عموم بگم خواستم بهش زنگ بزنم ولی شارژ نداشتم خسته بودم نخواستم برم بیرون گفتم فردا صب بهش زنگ میزنم رفتم پایین و همه رفته بودن یه پیتزا برایخودم زدم و بردم بالا و مشغول دیدن فیلم شدم فیلم یکم کسل کننده بود ولی بیننده رو مجبور میکرد نگاه کنه ساعت هول و هوش 1 بود که خوابم برده بود تو عالم خواب و بیداری بودم که حس کردم یه نفر از پشت بهم چسپیده و منم دستم تو شورتشه یه لحظه فک کردم تو عالم واقعی هستم بعد حس کردم یکی داره منو میکنه اما برگشتم دیدم کسی نیست یه دفعه یاشار رو بالای سرم دیدم که داشت جلق میزد یاشار ابش اومد که دیدم دارم تو دریا غرق میشم هی سرم رو بالا میاوردم یاشار میبرد پایین گرمای کیرش رو تو خودم حس میکردم ولی هیچ دردی نداشتم فقط احساس میکردم دارم غرق میشم که با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم ساعت 8 صبح بود نمیدونم کی بود تلفن قطع شده بود انقدر عرق کرده بودم که رکابی تنم خیس خیس بود از پیتزا دیشب یکم مونده بود خوردم و رفتم دوش گرفتم تو حموم همه فکرم به خواب دیشبم بود خیلی حشری شده بودم اولین بار تو کل عمرم بود این جور خوابی میدیدم که یکی داره منو میکنه احساس میکردم خیلی دلم برای یاشار تنگ شده میترسیدم بهش زنگ بزنم مونده بودم سر دوراهی که به پسر عموم زنگ بزنم یا به یاشار اما اخرش بین دوتا شماره چشمام رو بستم و گفتم شانسی هر کدوم رو گرفت ولی بازم شانس با این ابله دیوونه بود در حین تماس قطع کردم دوباره بین دوتا شماره چشمامو بستم و شانسی دستم رو روی یکی کشیدم و دیدم پسر عموم هست ولی زود قطع کردم گفتم یک بر یک حالا فیناله دفعه سوم چشمامو بستم و دوباره انگشتم رو روی تماس کشیدم که یاشار زنگ خورد بعد چند تا بوق تلفنش رو برداشت سلام و احوال پرسی باهاش کردم خیلی خوشحال شده بود از تماسم بهش گفتم با هزار بدبختی برات کار پیدا کردم ولی نگفتم پیش خودم کار میکنی خیلی تشکر کرد و خداحافظی کردیم فرداش حدود ساعت 6 بود که یاشار رسید ترمینال و به خاطر اینکه زبون کردی رو نمیدونست یکم سرگردون شده بود تو ترمینال رفتم از پشت زدم پشتش یهو با حالت ترس برگشت و بعد یکم مکث محکم بغلم کرد گفت فک کردم سر کارم گذاشتی گفتم این چه حرفیه بعد روبوسی کردیم و یکم خوش و بش با هم رفتیم سر کارم همه باهاش سلام و احوال پرسی کردن صاحب کارم گفت شما ایرانیا یکی از یکی خوشکلترین منم به شوخی گفتم قابل نداره یاشار در جواب احوال پرسیه بقیه فقط بلد بود بگه مرسی و زور سپاس یاشارو بردم تو اتاق بهش گفتم بره دوش بگیره و استراحت کنه ساعت 10 بود که همه رفتن منم دوتا پیتزا خوشمزه درست کردم و بردم بالا و با یاشار مشغول خوردن شدیم ازم در مورد کارش پرسید منم گفتم باید بار جابجا کنی یکم ناراحت شد گفتم شوخی میکنم از فردا همینجا کار میکنی خیلی خوشحال شد بهش گفتم به خاطر تو به پسر عموم گفتم نیاد یاشار خیلی تشکر کرد و گفت جبران میکنم اتاقمون کوچیک بود و فقط یه تخت داشت و یاشارم پتو هیچی با خودش نیاورده بود بهش گفتم تو رو تخت بخواب منم رو زمین میخوابم قبول نکرد ولی خب ازم بزرگتر بود نمیشد اون رو زمین بخوابه و من رو تخت هر کار کردم قبول نکرد مونده بودم چیکار کنم گفتم تشک رو تخت رو بندازیم رو زمین و دونفری روش بخوابیم گفت خب اگه اینطوره رو تخت بخوابیم دوتامون دیگه خنگ گفتم اینم میشه ولی تخت کوچیک بود برای دو نفر گفتم امشب اینجوری میخوابیم فردا میریم یه تشک بخریم لباسامو در اوردمو با یه شرت و ریکابی رفتم رو تخت یاشار هم لباساشو در اورد و اومد کنارم دراز کشید بعد پتو رو کشیدم روی دوتامون کاملا چسپیده بهم بودیم من کنار دیوار خوابیدم یکم ته وجودم شیطنت داشتم و بهش فکر میکردم ولی نمیخواستم تابلو بشه یکم حرف زدیم تا خوابمون برد نصف شب بود که دیدم پاشو انداخته رو پام فک کردم عمدا این کارو کرده اما دیدم واقعا خوابه تقریبا گرمای کیرشو از زیر شورت رو روی لگنم حس میکردم منم خودمو به خواب زدم و پشتم و بهش کردم قشنگ کیرشو حس میکردم روی باسنم حسش خیلی خوب بود تکون نخوردم تا تابلو نشه ولی معلوم بود خیلی گندست هر کار کردم خوابم نبرد فک کنم یه ساعتی اینور اونور شدم تا خوابم برد نزدیکای صبح بود احساس کردم بهم فشار میاره منم تکون نمیخوردم ولی نفسم تند شده بود کاملا شقی کیرش رو رو باسنم حس میکردم پاشم روی پام بود معلوم بود بیداره خودمو کاملا زدم به خواب ولی زیادی داشت جلو میرفت نمیخواستم فک کنه من دوست دارم زود خودمو جمع کردم و از تخت اومدم پایین و رفتم توالت ساعت 5 صب بود برگشتم دیدم خودشو جمع کرده رفتم زیر پتو رو کمر خوابیدم بعد چند دقیقه دوباره پشتمو بهش کردم یکم صبر کردم ولی خبری نشد داشتم نا امید میشدم که احساس کردم تکون میخوره و خودش رو بهم میچسپونه خیلی حس قشنگی به یاشار داشتم تو دلم حسابی قربون صدقش میرفتم و از طرفی هم خیلی میترسیدم از این حماقتم یکم خودمو دادم طرف یاشار اونم یکم جرات پیدا کرد و باسنمو کامل گذاشت تو بغلش دیگه بیشتر از این تکون نخوردم تو اون حالت خوابم برده بود ساعت حدود 9 بود که از خواب بیدار شدم هنوز باسنم تو بغلش بود دقیقا مثل زن و شوهر حس عجیبی بهش پیدا کرده بودم بلند شدم و یاشار و هم بیدار کردم وقتی از تخت اومد پایین زیر چشمی شورتش رو نگاه کردم قشنگ بزرگ بودنش معلوم بود ولی نمیشد تشخیص داد چجوریه همه فکر و ذکرم فقط شده بود یاشار و حس یاشار گاهی خیلی از خودم بدم میومد برای این فکرهام ولی هر کار میکردم از ذهنم بیرون نمیرفت با یاشار صبحونه رو خوردیم یکم خجالت میکشیدم باهاش فیس تو فیس بشم برای همین تا منو نگا میکرد دست و پامو موقع حرف زدن گم میکردم صاحب کار یاشارو گذاشت گذاشت ور دست خودم چون بجز من کسی زبونش رو نمیفهمید اون روز رستوران خیلی شلوغ بود و حسابی خسته شده بودیم ته دلم همش منتظر شب بودم شب نزدیکای بستن مغازه بود که یاشار بهم گفت که به صاحب کار بگم یه تشک فردا بیاره منم به دروغ گفتم بهش گفتم گفته چند روز صب کنین با یاشار شاممون رو خوردیم و رفتیم بالا دوش گرفتیم و یکم تلوزیون نگاه کردیم و رفتیم رو تخت بهم گفت فک کنم خیلی اذیت میشی جاتو گرفتم گفتم من اذیت نمیشم این چه حرفیه گفتم خودت چی اذیت نمیشی گفت یکم جا تنگه ولی خب چاره چیه گفتم چند روز صبر کن تا صاحب کار تشک بیاره راحت میشی چشمام سنگین بود ولی فکرم پیش یاشار بود پشتمو بهش کردم و خودمو زدم به خواب یکم گذشت احساس کردم داره شروع میکنه وقتی برجستگی کیرش به باسنم خورد کم مونده بود برگردم و خودمو کاملا تسلیمش کنم ولی تکون نخوردم با احتیاط جلو میومد تقریبا باسنم تو بغلش بود نبض کیرش رو کاملا حس میکردم داشت به باسنم با نبضش ضربه میزد یکم گذشت دست راستش به پشتم خورد فهمیدم میخواد کیرشو از تو شورتش در بیاره خیلی دوست داشتم ببینمش کیرش رو با احتیاط کشید بیرون و خورد به کمرم گرمای عجیبی رو کمرم حس کردم بعد گذاشت وسط باسنم خیلی داغ و کلفت به نظر میرسید من کاملا خودمو زده بودم به خواب با احتیاط گذاشت وسط پام و اروم کمرش رو جلو کشید من نفسم تند شده بود ولی نمیخواستم بفهمه کیرش کاملا وسط پامو رد کرد و خورد به مچ دست چپم من کوچکترین عکس العملی نشون نمیدادم جراتش خیلی زیاد شده بود با حرکاتش باسنم تو بغلش تکون میخورد یکم کیرشو لای پام نگه داشت بعد کشید بیرون با احتیاط شورتم رو میکشید پایین یه جوری شورتم رو پایین میکشید که من نفهمم شورتم رو تا وسط باسنم کشید پایین و کیرش و اروم گذاشت رو باسنم خیلی سنگین بود یکم مالید به باسنم دوست داشتم اون دوتا که همو دوست دارن زود با هم برخورد کنن ولی فقط میمالید به باسنم بعد اروم کرد وسط پام و فشار داد واقعا کلفت بود چون با زور لای پامو از هم باز میکرد برخورد کیرش با خایم خیلی باحال بود قلقلکم میداد بعد کیرش رو اروم مالید رو سوراخم و یکم نگه داشت خیلی حس عجیبی داشتم پر التماس بودم اون لحظه ولی ادامه نداد کیرش رو عقب کشید دیگه خبری ازش نشد شورت منم همونجوری تا نصف پایین باسنم اومده بود ولی جرات نداشتم بالا بکشم نمیخواستم بفهمه که میدونستم تقریبا یک ساعت خوابم نبرد اینور اونورم شدم فایده ای نداشت شورتم بدتر پایین میرفت نزدیکای صب بود خواب بودم که احساس کردم داره میماله به باسنم کیرشو تفی کرد و داد لای پام منم دستم جلوی لا پام بود وقتی کیرش رو کامل میفرستاد میخورد به پشت دست چپم و یکم خیس میشد معلوم بود خیلی پره ولی نمیتونه خالی شه یکم لا پایی کرد ولی دوست داشتم جلوتر بیاد اما اینکارو نمیکرد چند دقیقه باهام ور رفت که یه دفعه کشید بیرون و نفساش تند شده بود احساس کردم داره ابش میاد زیر باسنمم پر اب کرده بود ولی ابش با فشار میومد یه دفعه حس کردم گرفته وسط باسنم خیلی فشار داشت و دقیقا هم میخورد به سوراخم خیلی داغ شده بودم میخواستم ارضا بشم ولی نمیتونستم باسنم خیس خیس شده بود به خواب رفت ولی جای ابش که رو تشک بود خیلی اذیتم میکرد انگار یه حوزه اب درست کرده بود سواراخ باسنمم انگار چسپ ریخته بودن روش و حالت بدی داشتم ولی به هر حال خوابم برد و ساعت 9 بیدار شدم یاشار بیدار بود و دستش زیر سرش بود و به سقف خیره شده بود شورتم خیلی تابلو پایین بود نمیدونستم چیکار کنم یاشارم که اصلا تکون نمیخورد شورتمو ضایع کشیدم بالا و از تخت اومدم پایین احساس کردم ذل زده به باسنم رفتم طرف توالت شورتم رو در اوردم دیدم واویلا چه گندی بهم زده شرتمو پام کردم و اومدم از تو کیفم یه شورت دیگه در اوردم خیلی دوست داشتم ببینه دارم به خاطر اون شورت عوض میکنم شورتم و عوض کردم و برگشتم اتاق بعد یاشار بلند شد رفت توالت اصلا بدم نیومده بود با اینکه حسابی خراب کاری کرده بود کلا هم به روی خودم نمیاوردم من تو کل عمرم سر هم 20 بار جلق نزده بودم ولی احساس میکردم خیلی پر شدم اما دوست نداشتم ابمو بیارم سر کار یه حس غریبی به یاشار داشتم و خیلی هواشو داشتم شب وقتی کارمون تموم شد و شام خوردیم بعد از یاشار رفتم حموم با اینکه بدنه تقریبا بی مویی داشتم ولی یکم مویی رو هم که داشتم کاملا زدم اومدم دیدم یاشار رو تخت رفته زیر پتو نمیتونستم باهاش حرف بزنم چند روز بود وقتی تنها میشدیم سکوت عجیبی بینمون برقرار میشد یاشار یکم جابجا شد تا منم رفتم زیر پتو یکم گذشت یاشار برگشت طرفم منم یکم تو اون حالت موندم بعد انگار وظیفه داشته باشم که برگردم برگشتمو پشتمو کردم به یاشار یاشار هم خودشو کاملا چسپوند بهم و دست راستشو انداخت دور کمرم و منو به خودش محکم فشار داد یکم خودشو بهمن مالید بهم ضربه میزد و گردنم رو میبوسید بعد دست راستمو گرفت و برد تو شورتش وای خیلی داغ بود نرم و با ابهت بود با دستش دستمو دور کیرش حلقه کرد به زور دستم دور کیرش حلقه شد بعد تو دستم عقب جلو کرد دستم حسابی لزج شده بود شورت خودشو در اورد بعدشم شورت منو کاملا در اوردو بهم چسپید خیلی شق بود کیرش منو کاملا گرفت تو بغلش خواست منو برگردونه ولی اصلا نمیخواستم باهاش فیس تو فیس بشم دوباره منو خوابوند و اومد روم و کیرشو کرد لا پام کیرش وقتی میرفت زیر شکمم حس عجیبی داشت کاملا روم بود و داشت لاپایی میزد شروع کرد گردنم رو لیسیدن خیلی حشری شده بودم یاشار منو برگردوند نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم ولی اومد روم و کیرش کرد لای پام و شروع کرد صورتم رو تند تند بوسیدن بعد محکم لبم رو بوسید داشتم دیوونه میشدم لباشو به لبام قفل کرد و زبونشو وارد دهنم کرد دوست داشتم کیرشو دستم بگیرم ولی معذب بودم کیرش رو شکمم بود و شکمم رو یکم خیس کرده بود منو برگردوند یکم تف انداخت روی سوراخم و مالید بعد کیرشو گذاشت رو سوراخم و فشار اورد خیلی وحشتناک بود فشارش ولی تو نرفت تا میخواست بره از شدت درد خودمو جلو میکشیدم و نمیذاشتم خیلی تلاش کرد بکنه اما نشد روی سوراخم محکم میمالید بعد منو برگردوند نشست روی پاهام و شروع کرد مالیدن کیرش تاریک بود و کیرشو خوب نمیتونستم ببینم دستمو برد سمت کیرش براش بمالم براش حسابی مالیدم فهمیدم داره ابش میاد دستمو از روی کیرش کنار زد و خودش شرو به مالیدن کرد بعد کرد لای پام و خوابید روم منم دستم و دور کمرش حلقه زدم و محکم چسپوندم به خودم یهو فشار ابش رو لای پام حس کردم کیرشو عقب جلو میکرد زبونش تو دهنم بود و محکم نفس نفس میزد ابش با فشار میریخت لای پام داغ داغ بود بعد اروم کیرشو کشید بیرون کیرشو روی ران پام مالید تا ابش تمیز بشه منم داشتم دیگه منفجر میشدم ولی بازم نتونستم ارضا بشم خواستم برم توالت هم جلق بزنم و همم خودمو بشورم که یاشار منو برگردوند و بهم چسپید دستشو اورده بود روی سینمو به خودش فشار داد دیگه نتونستم تکون بخورم بازوشو یکم جابجا کردم تا بیافته روی شونم خیلی خسته بودیم نفهمیدم کی خوابم برد نصف شبی بیدار شدم دیدم سرم روی شونشه خواب خواب بود شونشو اروم بوسیدم نمیدونم چقدر گذشت تا اینکه خوابم برد صبح ساعت 8 5 بود از خواب بیدار شدم یاشارم بیدار بود من سرم روی سینش بود و یکم اب دهنم ریخته بود روی سینش وقتی بلند شدم متوجه اب دهنم روی سینش شدم خجالت کشیدم تمیزش کنم اصلا حس خوبی موقع بیدار شدن نداشتم نمیخواستم اتفاقات دیشب رو یادم بیارم بدون اینکه با هم حرف بزنیم یاشار بلند شد و همونطوری لخت رفت سمت حموم وای خدای من این دیگه چی داشت کیرش با اینکه خواب بود ولی چنان گنده اویزون شده بود و تکون میخورد خوابیدش راحت 16 سانت میشد من خیلی با خودم درگیر بودم خیلی ناراحت بودم ولی حس بدی هم نداشتم به این اتفاق ده دقیقه گذشت تا یاشار از حموم بیاد بیرون منم زیر شلواریمو پام کردم تا لخت نباشم بعد رفتم حموم و بعد حموم صبحانه نخوردم نمیخواستم باهاش روبرو بشم فهمیده بود ازش فرار میکنم برای همین اونم زیاد سمتم نمیومد یاعت 10 5 بود که همه اومده بودن و در اخرم دختر رویاهام اومد وقتی چشمم بهش افتاد از خودم خجالت کشیدم به خاطر دیشب یه دختر 17 ساله کرد سوریه بود واقعا اگه بگم نازترین دختر دنیا بود کم نگفتم یه دختر محکم و شیرین زبون و خیلی خیلی خوشتیپ و خوشگل تو رویام خیلی دوستش داشتم ولی میترسیدم بهش بگم چون اوضاع خوبی نداشتن وقتی صدام میکرد ته دلم میلرزید ولی متاسفانه مطما بودم تنها چیزی که این دختر بهش فکر نمیکنه عشق و دوستی و ازدواج هست چون سه تن از اعضای خانوادش رو توی جنگ از دست داده بود همیشه یه حالت غمگین و دردناکی رو میشد توی چهرش خوند توی رستوران هم بیشتر با من حرف میزد چون بقیه اهل اونجا بودن زیاد بهشون اعتماد نداشت و بیشتر کارهاش رو به من میگفت اما همیشه حد و حدود رو ناگفته بهم یاد اوری میکرد تا یه کار خند داری میکردم زود صحنه رو ترک میکرد و من مجبور بودم تکرار نکنم هیچ وقت ندیدم که بخنده انگار براش به جرم بود اون روز خیلی کسل بودم اصلا حواسم سرم نبود و مدام میرفتم تو خودم ولی بازم ته دلم منتظر شب بودم ساعت 10 بود که رستوران و بستیم میترسیدم با یاشار روبرو بشم یاشار یه پیتزا زده بود نصفش و خورده بود و نصفشم برای من گذاشت بود ته دلم حس خاصی بهش داشتم اما میخواستم هر طور شده تمومش کنم رفتم بالا دیدم یاشار رو تخت و دراز کشیده مردد بودم برم رو تخت یا نه زیر شلوارمو دربیارم یا نه نمیخواستم ادامه بدم اما از یه طرف حس میکردم منتظر منه یکم تعلل کردم و با زیر شلواری رفتم زیر پتو هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمیشد تقریبا 20 دقیقه گذشت و یاشار دوباره برگشت طرفم و اروم خودشو بهم فشار داد ولی من تکون نخوردم یاشار هم دید من تکون نمیخورم کاری نکردحدود یک ربع گذشت و اروم پشتم رو بهش کردم یکم دیگه بهم نزدیک شد و اومد روم زیر شلوارم و شورتم رو از پام در اورد بعد کیرشو اروم وارد لای پام کرد و روم دراز کشید و شروع کرد کیرشو عقب جلو کردن و همزمانم صورتم رو بوسیدن بعد چند دقیقه عقب جلو کردن منو یکم برد جلو و باسنم رو بلند کرد بعد یکم تف انداخت رو کیرش و یکمم به سوراخم مالید و اروم فشار داد ولی تو نمیرفت خیلی درد داشت فشارش با هزار زحمت و درد به زور فقط تونست سرشو واردم کنه ولی من نتونستم تحمل کنم و زود خودمو جلو کشیدم و باعث شد کیرش دربیاد داشتم اشکارا میلرزیدم اما دوباره اومد و باسنمو بلند کرد و دوباره تف انداخت رو سوراخم و فشار داد یه دفعه محکم فشار داد و باعث شد بلند اخ بکشم خیلی دردناک بود ولی فقط سرش رو تونست وارد کنه تو همون حالت نگه داشته بود و منم تکون نمیخوردم دوباره یه ضربه دیگه زد و این بار نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه اشک تمد تند از چشمام سرازیر میشد خیلی دردناک بود تحمل اون اما فقط سرش تو رفته بود یاشار سرش رو تو سوراخم عقب جلو کرد بعد در میاورد و محکم میکشید لای باسنم و دوباره به زور میداد تو سوراخم بعدمنو به حالت سجده خوابوند و شروع کرد کیرشو مالیدن فک کردم ابش داره میاد و میخواد بریزه روی باسنم اما لحظه اومدن ابش محکم فشار داد تو سوارخم و فشار شدید ابش رو تو خودم حس کردم خیلی داغ و با فشار بود یاشار همزمان با ریختن ابش تو سوراخم کیرش رو اروم فشار میداد جلو دردش شدید بود اما اونجوری نبود که نتونم تحمل کنم چون کیرش کاملا شق نبود اب کیرش باعث شده بود کیرش راحت جلو بره تقریبا نصف کیرش رو واردم کرده بود و عقب جلو میکرد و با عقب جلو کردن کیرش من با شدت تمام ارضا شدم و ابم ریخت رو تخت اما یاشار کیرش رو با اینکه ابش تموم شده بود در نیاورد و عقب جلو میکرد درد شدیدی حس میکردم یاشار پاهامو دراز کرد و خودشم دراز کشید روم شکمم وقتی به ابم روی تخت خورت حالت بدی پیدا کردم کیر یاشار تو من تقریبا احساس میکردم حالت نیمه راست و تقریبا هم همش رو کرده بود تو چون کیرش نرم شده بود حدوده 10 دقیقه کیرش رو توم نگه داشت و یهو کشید بیرون و صدای جالبی از در اومدن کیرش در اومد تو سوراخم احساس کردم هوای سردی در جریانه یکم گذشت که حالت تهوع پیدا کرده بودم اما نخواستم بلند بشم لحظه به لحظه حالم بدتر میشد و نتونستم خودمو نگه دارم و یه دفعه پایین تخت بالا اوردم یاشار زود اومد بالای سرم و منو برد توالت و یکم دیگه بالا اوردم یاشار بهم گفت بشین و ابش رو از تو باسنم پس بزنم به خاطر اونه حالت تهوع گرفتی نشستم و به زور ابش رو پس دادم از زیر نگاه میکردم اصلا تموم نمیشد و همونجوری یک سره میومد از تو سوراخم پاشدم و رفتم یکم نشستم رو تخت یاشار رفت پایین یه چیزی اورد خوردم یکم بهتر شدم رفتم رو تخت و پتو رو کشیدم سرم یاشار خواست بهم بچسپه پسش زدم و خوابیدم پشتم خیلی شدید احساس سوزش میکردم خیلی زود خوابم برد و ساعت 9 بود که بیدار شدم یاشار هنوز خواب بود احساس خوبی نداشتم شده اصلا حالم چند روز بود که دوست داشتم سکس با یاشار و تجربه کنم اما حالا که تجربه کرده بودم خیلی از خودم متنفر شده بودم رفتیم یه دوش گرفتم و اماده شدم برای کار ساعت 9 شب بود و دیگه مشتری ها همه رفته بودن منشی برای شام اومد اشپزخونه و یکم با هم حرف زدیم بهش گفتم شامو همینجا با هم بخوریم اونم قبول کرد در حال درست کردن پیتزا بودم یاشار بهم گفت سارا خیلی دختره خوبیه گفتم اره گفت چرا باهاش ازدواج نمیکنی گفتم اون به ازدواج و دوستی فکر نمیکنه فقط دو دقیفه حرف زدیم فک کردی دوستم داره ابله گفت خودت بهش علاقه داری گفتم فقط به چشم همکار نگاش میکنم گفت جدی میگی گفتم اره نمیخواستم راز دلمو بهش بگم اما ای کاش میگفتم یاشار یه دفعه بهم گفت بهزاد میتونی سارا رو برام جورش کنی خیلی بهم برخورد خواستم بهش چند تا بد و بیراه بگم اما جلوی خودم و گرفتم بهش گفتم این دختره به دوستی و این چیزها فکر نمیکنه گفت دختر خیلی جیگریه اگه برام جورش کنی هر چی بخوای بهت میدم گفتم یاشار این اهل این حرفها نیست و بهتره بهش فکر نکنی یاشار گفت از وقتی اومدم چشممو گرفته گفتم اگه اکی بگه حاضری باهاش ازدواج کنی گفت قیافه و تیپش که معرکست اخلاقشم خشنه دختر محکمی هست ولی باید مدتی باهم دوست باشیم و خانوادش رو بشناسم بعد ببینیم چی میشه جریان خانوادش رو بهش گفتم خواستم در باره احساس خودم به سارا بگم اما دوباره پشیمون شدم یاشار یه لحظه شک کرد اما زود بحثو عوض کردم گفتم اگه بخوای بهش میگم اما مسولیتش پای خودت گفت یه جوری بگو که تابلو نباشه تو دلم به خودم کلی فحش میدادم سفارش سارا رو اماده کردم و براش بردم صاحب کارم مشغول حساب و کتاب بود سالن کار و اون دوتا گارکر دیگه شام خودشون رو گرفتن و رفتن روی یه میز و مشغول شام خوردن شدن پیتزا صاحب کارم رو گذاشتم روی میزش و ماله سارا رو هم بردم رو میز خودم رفتم نشستم روی میز و منتظر سارا شدم خیلی برام عزیز بود یه دختر کامل و عاقل ولی تنها کاری که تو این مدت تونستم باهاش انجام بدم یه گفتگوی دو طرفه بود چون اونجا سارا فقط با مم راحت بود البته مثل یه مرد با همه رفتار میکرد و کسی جرات نداشت بهش منحرف فکر کنه درباره خانواده هامون همه چیزو بهم گفته بودیم و کاملا از هم خبر داشتیم سارا چند سالی هم تو کمپ توی ترکیه زندگی کرده بود و شرایط بدی رو اونجا تجربه کرده بود یاشار گاهی از تو اشپزخونه سرک میکشید و بهم علامت میداد نمیدونستم چجوری شروع کنم گفتم سارا به ازدواج فکر کردی یه لحظه سرخ و سفید شد و صورت ماهش قشنگتر شد محکم گفت نه بهش فکر نکردم و نمیخوام بهش فکر هم بکنم گفتم تا کی گفت برات مهمه گفتم نه فقط باید یه فکری به حال زندگیه خودت بکنی گفت تا موقعی که اواره هستیم نمیتونم گفتم کسی رو داری بهت علاقه مند باشه با خنده گفت اخه کدوم خری پیدا میشه بهم علاقه مند بشه گفتم خر پیدا نمیشه اما ادم چرا گفتم خودت چی کسی رو دوست داری اول گفت نه گفتم افرین خواهر راهبه خندش گرفت یکم سکوت کرد و گفت یکی هست اما میدونم اون بهم علاقه ای نداره یه لحظه ته دلم خوشحال شدم احساس کردم منظورش منم گفتم کیه گفت تو نمیشناسی گفتم بهش گفتی گفت من بگم گفتم نه خب فقط پرسیدم بعد گفتم هر کس باشه اگه از تو خوشش نیاد ادم ابله و خری هست گفت واقعا گفتم واقعا گفت تو چی کسی رو دوست دادی بهترین فرصت بود ولی مطما بودم خراب میشه دلمو زدم به دریا و گفتم منم مثل تو یکی رو دوست دارم اما مطما اون هیچ علاقه ای به عشق نداره گفت از کجا مطما هستی گفتم از رفتارش گفت تو که دو سه ساله اینجا هستی و چند روز فقط میری ایران از کجا از رفتارش مطما شدی بد جایی زد گفتم نمیدونم اینطور تشخیص دادم گفت بهش گفتی گفتم نه یاشار هی بهم علامت میداد سارا گفت بهش بگو شاید قبول کنه ولی اگرم نگی تو مقصر عشق اون میشی یه لحظه جو گیر شدم و گفتم دوستت دارم داشت تند نفس نفس میزد رنگش پریده بود منتظر واکنشش شدم پیش خودم گفتم خراب کردم و اون اعتمادی که قبلا بهم داشت رو دیگه شاید نداشته باشه چون اونجا همه منو به باهوشی و سر یه زیری میشناختن ترسیدم بلند بشه بد وبیراه بهم بگه و پیش صاحب رستوران خراب بشم یکم ساکت موند گفت منم خیلی دوستت دارم باورم نمیشد یه لحظه پیش خودم گفتم دنیام مال من شده شب باور نکردنی برام بود بهترین لحظه کل عمرم ولی مونده بودم یاشار رو چیکارش کنم به سارا گفتم یاشار ازم خواسته بهت پیشنهاد دوستی بدم یه جور رفتار کن که بهت گفتم ولی تو قبول نکردی گفت یاشار مگه زبونم رو میفهمه که بهم پیشنهاد دوستی داده خندم گرفت راست میگفت یاشار میخواست اخه بهش چی بگه گفتم اگه بفهمه بهت پیشنهاد دادم ناراحت میشه کاری کن خودش پشیمون بشه و پس بکشه گفت منظورت چیه گفتم چند روزی باهاش دوست باش وقتی ببینه زبون همدیگرو نمیفهمین خودش پس میکشه و تا اون موقع هم احتمالا بره ایران و بیخیال بشه گفت پس تو چی گفتم تو عزیزترین کس زندگی منی مطما باش نیم ساعت بود داشتیم حرف میزدیم بعد ازم خداحافظی کرد و رفت چند دقیقه بعد هم همه رفتن رفتم پیش یاشار گفتم قبول نکرد یه کم مکث کرد و بلند شد گفت به جهنم بعد خواست بره بالا که گفتم ابله قبول کرد گفت ایول بعد اومد صورتمو محکم بوسید و شروع کرد رقصیدن گفت شمارشو گرفتی گفتم فردا ازش میگیرم گفت تو چرا بگیری گفتم خودت بگیر گفت من که زبونش رو بلد نیستم گفتم پس چی میخوای تلفنی بهش بگی خیلی درگیر بود گفت بهم کردی یاد بده گفتم ابله توی یه روز میخوای کردی یاد بگیری گفت کم کم یاد میگیرم گفتم باشه بعد شروع کردم کردی باهاش حرف زدن قرار شد از فردا کلا کردی باهاش حرف بزنم و بهش توضیح بدم یاشار شب خواست بیاد سراغم اما نذاشتم نمیخواستم دیگه با یه پسر باشم دو سه هفته ای گذشت و من با یاشار کلا سکس نکرده بودم یاشار خیلی پر بود اما من بهش پا نمیدادم من و سارا هم روز به روز رابطمون صمیمیتر میشد و دو بار بیرون قرار گذاشتیم و حسابی لحظه های قشنگی رو باهش سپری کردم سارا و یاشار هم نهایت حرفشون سلام و با سر و اشاره حرف زدن بود و سارا هم حسابی از حرکات یاشار خندش میگرفت خیلی خنده های شیرینی داشت چند وقت گذشته بود که یه روز صبح وقتی سارا اومد یاشار رفت جلو و سلام کرد و سارا وبا کمال تعجب جواب یاشار رو با زبون ترکی داد دهنم باز مونده بود میدونستم 4 سال توی کمپ ترکیه بوده اما اصلا نگفته بود ترکی بلده حتی خودش گفته بود زبون یاشار چطوری میخواد حالی بشه یاشار هم تعجب کرده بود خیلی از این حرکت سارا بدم اوم قرار بود پسش بزنه عصبی شده بودم صاحب رستوران اومد و یاشار برگشت اشپزخونه مغزم داشت منفجر میشد ساعت 4 بود که رستوران خلوت بود و صاحب رستوران اونجا نبود سارا اومد تو اشپزخونه سلام کرد و جواب سلامش رو ندادم یاشار جوابش رو داد و شروع کرد ترکی احوال پرسی کردن سارا هم به زبون ترکی استامبولی جوابش رو راحت داد یاشار بهش گفت ترکی چجوری یاد گرفتی سارا گفت 4 سال تو کمپی توی ترکیه زندگی کرده و دو سال هم اونجا درس خونده خیلی استرس داشتم دستام اشکارا میلرزیدن اما سارا به یاشار گفت بهتره فراموشش کنه چون یه نفر دیگه رو دوست داره یاشار یه مکث کوتاهی کرد و گفت خیلی دوست دارم و نمیتونم فراموشت کنم سارا گفت من نمیتونم بهش خیانت کنم بعد وقتی خواست اشپزخونه رو ترک کنه یه نگاه معنا داری بهم انداخت و رفت یکم بهتر شدم اما حالا نوبت یاشار بود رفتم دلداری بدم محکم پسم زد گفت اون یه نفر تویی جا خوردم گفتم انطوری فکر میکنی گفت پس کیه گفتم نمیدونم ولی بهتره یه دختر دیگه رو برای خودت پیدا کنی یاشار تا شب باهام حرفی نزد شب وقتی رفتیم اتاقمون کلی باهام درد و دل کرد خیلی داغون بود گفتم تو خودت رو سنگین بگیر خودش یه روزی میاد سراغت فردا توی فرصت مناسبی سارا رو تنهایی گیر اوردم و دلیل ترکی حرف زدنش و رفتارش رو ازش پرسیدم گفت نمیخواستم سر کارش بذارم و به خودم امیدوارش کنم و تحمل این رفتارش رو نداشتم و میخواستم هیچی بینمون نباشه نمیدونم چجوری شد که یه دفعه لبم رو گذاشتم روی لبش اونم با لذت لبم رو بوسید بعد رفتم اشپزخونه یاشار داغون بود و مدام اه میکشید رفتیم بالا و یه دوش گرفتیم و رفتیم خوابیدیم صبح زود یاشار به سارا زنگ زد و رفت پشت بود حرف زد ولی صداش میومد به سارا گفت یه فرصت یه ماهه بهش بده و اگه دوست نداشت ادامه نده معلوم بود سارا قبول نمیکنه اما یاشار مدام اسرار میکرد و در اخر خداحافظی کرد و اومد پایین سارا در جا بهم پیامک زد و گفت یاشار میگه بهم فرصت بده من در جواب گفتم خودت هر کار صلاح میبینی انجام بده اما اگه تکلیفش رو روشن نکنی ول کنت نمیشه سارا گفت اگه ناراحت نشی چند روزی رو باهاش باشم و بعد خودت یه جوری بفرستش ایران و دیگه نیاد گفتم باشه ساعت10 بود که همه اومده بودن یاشار بهم گفت بهزاد ترو خدا کمکم کن دل سارا و به دست بیارم گفتم هر کار از دستم بیاد میکنم از یه طرف دلم براش میسوخت و از یه طرف هم نمیخواستم سارا رو از دست بدم شب بود که یاشار بهم گفت فردا با سارا قرار گذاشته گفتم چجوری قبول کرد گفت قبول نمیکرد اما انقدر سریش شدم تا قبول کرد خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم فردا رستواران تعطیل بود تا عصر چون جمعه ها فقط شبها باز میشد یاشار صبح حسابی به خودش رسید و سارا قرار بود ساعت 10 بیاد دنبالش و با هم برن بیرون سارا قبلش بهم پیامک زده بود که باهاش میره منم گفتم اشکال نداره و مواظب باش سارا ساعت 10 اومد رستوران و با یاشار رفتن بیرون دل تو دلم نبود ساعت 4 بود که سارا و یاشار اومدن و بعد چند دقیقه بقیه اومدن سارا یکم پکر بود ولی یاشار سرحال بود اصلا حال خوبی نداشتم و هی خودم لعنت میکردم به خاطر این اتفاقات اون شب رستوران خیلی شلوغ شد و فرصت نشد در مورد اتفاقات اون روز از یاشار سوال کنم شب وقتی رفتیم بالا از یاشار سوال کردم امروز با سارا چطور گذشت یاشار یکم هیجان زده بود گفت خیلی عالی بود گفتم کجاها رفتین چیکارا کردین گفت اول رفتیم بازار یکم گشتیم و نهار خوردیم و بعدش رفتیم پارک گفتم چی گفتین بهم گفت فک کنم از من خوشش اومده گفتم از کجا فهمیدی گفت قسمم داد بهت هیچی نگم تو دلم اشوب بود گفتم بگو خوب ما چیز پنهانی از هم نداریم گفت میترسم بهش بگی قسم خوردم گفتم هیچی بهش نمیگم گفت امروز تو پارک بردمش یه جای خلوت و کلی باهاش لب بازی و حال کردم داشتم دیوونه میشدم گفتم کاری هم باهاش کردی گفت نه یکم میترسیدم کاری کنم اما اگه جای خلوتی بود شاید میتونستم گفتم چیکار کردین دقیقا گفت خیلی باهام سرد بود و اصلا باهام حرف نمیزد بعد اینکه رفتیم پارک من شاشم گرفته بود و رفتم پشت یه درخت شاشیدم گفتم جلوی اون گفت نه اون پشتش رو بهم کرد گفت رو داری ماشالله بعد اینکه شاشم تموم شد دیدم داره با گوشیش ور میره اروم از پشت سرش رفتم و با دستام چشماشو گرفتم گفتم چشماتو همینجوری بسته نگه دار میخوام یه چیزی بهت بدم گفت چیه گفتم قول بده چشماتو باز نکنی گفت قول میدم دستامو از رو چشماش برداشتم و لبم رو گذاشتم رو لبش یه لحظه خودشو پس کشید ولی من لبشو ول نکردم با دستش منو پس میزد اما محکم لبش رو بوسیدم و بلند اخ گفتم سارا مات و مبهوت شده بود از این حرکتم نمیدونست بخنده یا ناراحت بشه که خندید یکم بهم زیر لبی فحش داد اما خودمو چسپوندم بهش و قلقلکش دادم و از خنده دراز کشیده بود روی چمنها و من قلقلکش میدادم و اونم غلتک میخورد و من دنبالش میکردم بعد متوقفش کردم و دراز کشیدم روش گفت مثل پنبه نرم بود بهم گفت پاشو کسی میاد میبینه ولی جای خلوتی بود و کسی نبود اونجا لبم و گذاشتم رو لبش و کلی لبش رو خوردم و خودمو بهش میمالیدم حواسم دیگه به حرفهای یاشار نبود و فقط فکر از دست دادن سارا داشت دیوونم میکرد بهش گفتم خودشم راضی بود گفت اول نه اما بعدن خودش بهم لب میداد اون شب داشتم منفجر میشدم خوابم نمیبرد ساعت 2 بود که یه پیامک برام اومد سارا بود نوشته بود معذرت میخوام نباید امروز با یاشار بیرون میرفتم گریم گرفت و بی اختیار گریه کردم در جوابش گفتم اشکال نداره فقط چند روزه گفت عشق من تویی بهزاد به خدا قسم من اتیش میگرفتم تو اون هفته یاشار چند بار سارا و جای خلوت گیر اورده بو د و باهم لب بازی کرده بودن البته خودم اصلا ندیدم فقط یاشار میگفت یاشار بهم گفت فردا جمعه اگه شد سارا رو راضی میکنم بیاد رستوران گفتم چرا رستوران گفت بیرون فضول زیاده ادم راحت نیست گفتم مگه میخوای چیکار کنی که راحت نیستی گفت میخوام اگه شد بکنمش گفتم یاشار عوضی نباش گناه داره اولا سارا همچین دختری نیست دوما تو نباید این کارو باهاش بکنی گفت نمیتونم تحمل کنم خیلی نازه بهم گفت به سارا گفتم امشب تو رفتی پیش دوستات و فردا شب میای گفتم یعنی من فردا برم گفت نه نمیخواد بری فقط خودتو نشون نده ساعت یک بود که سارا بهم پیامک زد گفت کجایی منم گفتم رفتم بیرون از شهر پیش دوستام و شاید فردا شب بیام شایدم نیام گفتم با یاشار چیکار کردی گفت فردا بازم دعوتم کرد پارک گفتم باشه فردا میبینمت و خداحافظی کردم میتونستم بهش هشدار بدم اما خواستم خودشو هم امتحان کنم ساعت 7 صبح بود که من بیدار شدم یکم گذشت یاشار هم بلند شد و رفت حموم یه نیم ساعت طول کشید تا اومد بیرون بهش گفتم سارا ساعت چند میاد گفت ساعت 10 گفتم بهش گفتی میخوای باهاش کاری کنی گفت نه گفت بهزاد فقط مواظب باش خودتو نشون ندی هیچی نگفتم ساعت 10 30 بود که سارا اومد من رفته بودم پشت و از توی نورگیر رستواران کاملا رستوران و میدیدم اگرم میرفتن اتاق از هواکش اتاق میتونستم اتاقو ببینم سارا وارد رستوران شد خیلی ناز شده بود یه دامن بلند و کشیده مشکی با یه تیشرت یقه گرد روسری هم سرش بود قد نازک و کشیده و قیافه وحشی و کشیده اش کاملا با لباسش ست شده بود آرشین اومد تو قسمت جلوی در رو از بالا نمیشد ببینم اما احساس کردم از هم لب گرفتن سارا روی یه میز نشست که کاملا تو دید من بود یاشار رفت و با دوتا شربت اومد و کنارش نشست سارا یکم خودشو عقب کشید سارا شربتش رو یکم خورد یاشار دستشو گذاشته بود رو دست سارا و داشتن باهم حرف میزدن یاشار لب سارا رو بوسید سارا با دستش اروم به سینه یاشار زد یاشار یکم شربتش رو خورد و لبشو برد رو لب سارا و باهاش لب به لب شد معلوم بود شربت دهنش رو وارد دهن سارا میکنه سارا کاملا دهنش رو باز نگه داشته بود و یاشار بالای سرش شربت دهنش رو وارد دهن سارا میکرد یاشار محکم گردن و لب و صورت سارا رو میلیسید و سارا داشت لذت میبرد بعد سارا رو بلند کرد و به خودش چسپوند سارا کاملا تسلیم شده بود باسن سارا کاملا تو بغل یاشار بود یاشار تو اون حالت سارا رو وادار ب ه حرکت کرد دوتا پله رو دیدم دارن میان بالا و دیگه بقیه اش رو ندیدم داشتن میرفتن تو اتاق زود رفتم سمت هوا کش اتاق یکم طول کشید تا وارد اتاق شدن یاشار با جلوش به باسن سارا ضربه میزد بعد درازش کرد رو تخت و خودشم دراز کشید روش صداشون کامل میومد یاشار داشت گردن آرشین و میبوسید روسری سارا کاملا در اومده بود از روی سرش یاشار خودشو میمالید به سارا بعد یاشار سارا و از کمر گرفت و خودش رفت زیر و سارا باسنش دقیقا روی زیپ یاشار بود و معلوم بود برجستگی کیرشو حس میکنه سارا خودش خم شد و با یاشار لب رفت یاشار با کمرش باسن سارا رو بالا پایین میکرد و همزمان دستشو از زیر تیشرت سارا برد بود سمت سینش و داشت میمالید تیشرت سارا رو کاملا بالا زده بود و پشت سارا کاملا لخت میدیدم خیلی سفید بود یاشار به ا رشین گفت مثل برف سفیدی سارا بیشتر باسنش رو روی یاشار تکون میداد یاشار دستشو برد سمت باسن سارا و شرو کرد مالیدن و اروم دامنش رو میکشید پایین نصف باسن سارا بیرون افتاده بود خیلی سفید و لطیف بود یاشار اروم دستش رو روی باسنش میکشید بعد دامن و شورت بلند سارا رو با هم در اورد و اومد پشت سارا سارا یه لحظه ترسید و ممانعت کرد اما یاشار سرشو برد لای باسن سارا سارا نذاشت اما یاشار با زور سرشو کرد لای باسنش سارا یکم مقاومت کرد اما دید فایده ای نداره یاشار زبونش رو محکم روی کون و کس سارا میکشید سارا کاملا خودشو در اختیار یاشار گذاشته بود و سرش رو بالش بود و پاهاشو باز کرده بود تا یاشار راحت بخوره یاشار پیرهنشو در اورد بعدم شلوارش در اورد سارا رو برگردوند و دوباره رفت سمت کسش و شروع کرد لیسیدن کسش سارا بلند اه و ناله میکرد خیلی وحشی شده بود و موهای یاشارو میکشید یاشار بلند شد سر ساراو گرفت و چسپوند به شورتش یکم رو صورت سارا مالید سارام ربونشو دراورده بود تا به زبونش بخوره یاشار با دستش کیرش و از رو شورت گرفت و سرشو میمالید به لبای سارا سارام زات وحشیشو کم کم داشت نشون میداد و با دندون شورت یاشار و گاز میگرفت یاشار شورتشو در اورد سارا یکم به کیرش خیره شد یاشار گفت خوشت میاد بعد کیرشو اروم وارد دهن سارا کرد سارا تا خواست عکس العملی نشون بده یاشار شروع کرد عقب جلو کردن سارا هر چقدر بیشتر مقاومت میکرد یاشار بیشتر فرو میکرد محکمتر تملپه میزد اشک سارا داشت در میومد که یاشار کیرشو کشید بیرون سارا کله کیر یاشار و محکم بوسید یاشار نشست جلو سارا و باهاش لب رفت و اشکاشو که از شدت فشار کیرش در اومده بود پاک کرد دوباره بلند شد و کرد دهن سارا و محکم تلمپه زد سارا خیلی وحشی شده بود هی کیر یاشار و در میاورد و میبوسید راحت 10 دقیقه میشد که داشت دهن سارا رو میکرد یاشار سارا رو دراز کرد رو تخت و کیرشو مالید به کسش سارا داشت اتیش میگرفت فک نمیکردم یاشار بخواد از کس یا کون بکنه چون سارا ظرفیت اون کیرو نداشت یاشار سر کیرشو وارد کس سارا کرد سارا فکر کرد میخوادبکنه برای همین دستشو روی شکم باشار نگه داشته بود تا اگه خواست بکنه نذاره اما یاشار فقط رو کسش میمالید سارا داغ داغ شده بود و کم کم دستشو از رو شکم یاشار برداشت و بکم گذشت که یاشار یه دفعه با فشار تمام کیرشو وارد کس سارا کرد و سارا با تمام وجودش فریاد زد یاشار حرکت نکرد و کیرشو نگه داشته بود سارا شروع کرد بلند گریه کردن خیلی دوست داشتم برم پایین اما دیگه نمیشد یاشار لبشو گذاشت رو لب سارا و شرو کرد خوردن لبش بعد اروم کیرشو عقب جلو کرد با هر بار عقب کردن سارا بلند اخ میگفت چند دقیقه گذشت تا سارا اروم شد یکم یاشار زبونش روی لب سارا میکشید و سارا هم زبونشو بیرون اورده بود و زبون همو میلیسدن یاشار اب دهنش رو ریخت رو زبون سارا سارام زبونشو تو کشید و خورد یاشار دوباره اروم تف از دهنش اویزون شد سارا دهنش رو باز کرد تا وارد دهنش بشه یاشار هم زمان داشت تلمپه میزد یاشار کیرشو کشید بیرون احساس کردم داشت ابش میومد بعد افتاد رو سارا و شروع کرد سینه های سارا رو خوردن سارا اروم و قرار نداشت یاشار سارا رو برگردوند و از پشت کرد تو کس سارا و اروم عقب جلو کرد یکم گذشت تا حرکاتش تند شد و با حرکات دوتاشون تخت به شدت تکون میخورد و صدا میداد یاشار کیرشو کشید بیرون و گذاشت رو سوراخ کون سارا سارا خودشو کشید جلو و گفت اونجا نه یاشار سارا و گرفت به حالت سجده خوابوند بعد گفت چند ثانیه فقط درد داره سارا دوباره نذاشت یاشار خوابید روش گفت میخوام کامل مال من باشی و دوباره سارا رو به حالت سجده در اورد یاشار یکم تف انداخت رو سوراخ سارا و کیرشو رو سوراخش کشید کاملترین و زیبا ترین بدن یه دختر رو داشت یاشار چند دقیقه فقط کیرشو رو سوراخ سارا مالید سارا هم داغ داغ شده بود یه دفعه یاشار با تمام زورش کیرشو وارد کون سارا کرد و سارا بلند داد کشید و خواست خودشو جلو بکشه که یاشار نذاشت یکم کیرشو تو نگه داشت تقریبا نصف کیرش رفته بود تو سارا داشت گریه میکرد اما یاشار همچنان کیرشو تو نگه داشته بود تا سارا اروم بشه سارا یکم که اروم شد یاشار اروم کیرشو عقب کشید و دوباره کرد تو یکی دو دقیقه حراکاتش کاملا اروم بود اما کم کم حرکات کیرشو تند کرد سارا داشت شدید درد میکشید یاشار تند تند تلمپه میزد که یه لحظه کیرشو در اورد و سارا بلند اخ گفت و بعدش به صدای بلند گوزید سارا بیچاره از خجالت اب شد اما یاشار افتاد روشو و قربون صدقش میرفت یاشار دوباره کرد تو کون سارا و شرو کرد شدید تلمپه زدن سارا هم از درد به زور نفس نفس میزد حرکات یاشار خیلی شدید شده بود که یه لحظه محکم خودشو به سارا کوبید و روش دراز کشید و اروم کمرشو بالا پایین کرد اب یاشار داشت با شدت میرخت تو سارا یکی دو دقیقه یاشار این کارو ادامه داد بعد هر دوتا بی حرکت شدن 10 دقیقه یاشار کیرشو تو سارا نگه داشت که یه دفعه سارا با عجله بلند شد و خواست دمپایی پاش کنه بره سمت توالت که نتونست و همونجا رو زمین افتاد و به شدت بالا اورد یاشار بهش گفت اب تو باسنت رو بیرون بریز خوب میشی سارا یکم به خودش فشار اورد و کلی اب پس داد بعد اینکه یکم اروم شد شروع کرد گریه کردن یاشار اومد بغلش کنه اما محکم یاشار و پس زد و بلند گریه میکرد میدونستم داره به چی فکر میکنه دلم براش میسوخت اما خودش پا داده بود تخت هم که خون بکارت سارا روش ریخته بود کاملا تو ذوق میزد سارا لباساش رو تنش کرد و رفت رفتم جایی که بتونم رفتنش رو ببینم وقتی از رستوران رفت بیرون یکم طول کشید تا بتونم ببینمش به زور و خیلی تابلو راه میرفت چند قدم برداشت و بعد تکیه داد به یه درخت نتونست ادامه بده نشست و گریه کرد داشتم اتیش میگرفتم رفتم پایین پیش یاشار داشتم دیوونه میشدم خیلی عصبی بودم یاشار رو تخت دراز کشیده بود رفتم بیرون به سارا زنگ زدم اما گوشیشو جواب نداد چند بار زنگ زدم ولی فایده ای نداشت هر چقدرم گشتم پیداش نکردم هیچ امیدی دیگه بهش نداشتم رفتم بازار یکم گشتم و چند جا هم حسابی نشستم گریه کردم مثل دیوونه ها برگشتم رستوران خیلی خسته بودم رفتم رو تخت دراز بکشم لکه های خون سارا داشت دیوونم میکرد سارا ساعت 5 بود که اومد کاملا تابلو بود از راه رفتنش داره درد میکشه وقتی چشمش بهم افتاد یه لحظه تعجب کرد سلام کرد اما جواب سلامش رو ندادم فهمید جریان چیه اخر شب وفتی مشتری ها همه رفتن رفتم پیش صاحب رستوران و گفتم فردا میخوام برم صاحب رستوران یه مرد 55 ساله بود و خیلی هوامو داشت و همیشه میگفت مثل پسرم دوستت دارم از حرفم تعجب کرد گفت جدی گفتم بله مشکلی برام پیش اومده میخوام برم یه نگاه معناداری به سارا انداخت و رو به من پرسید چی شده گفتم هیچی فقط مشگلی برام پیش اومده میخوام برم گفت مشکلت چیه گفتم نمیتونم بگم گفت اگه پوله هر چی باشه کمکت میکنم گفتم نه مالی نیست خیلی منو سوال پیچ کرد و داشتم عصبی میشدم پاشدم گفتم به هر حال فردا میرم سارا بد حور بغض کرده بود ولی ازش متنفر بودم رفتم سمت پله ها اومد پیشم و دستمو خواست بگیره پسش زدم و رفتم بالا صبح ساعت 8 30 از خواب بیدار شدم گوشیم داشت زنگ میخورد نگاه کردم دیدم ساراه جواب ندادم یاشار اسم ساراو رو گوشیم دید و اومد طرفم گفت کی بود گفتم مزاحمه گفت چرا جوابش رو ندادی گفتم جواب مزاحمو ادم نمیده یهو سرم بلند داد کشید و گفت بگو کیه اعصابم داشت بهم میریخت اگه یکم دیگه ادامه میداد عقدمو سرش خالی میکردم اما محلش نذاشتم وسایلمو جمع کردم و رفتم پایین یاشار گفت کجا گفتم میرم ایران گفت گه خوردی بگو ارشسن چرا بهت زنگ زد گفتم دهن کثیفت رو ببند و اسم سارا و نیار تو مغزت تو کیرته گفت همون کیر یه روز تو کونت بود یادت رفته خودمو کنترل کردم اما جلومو گرفت که سارا با عجله اومد تو و منو یاشار رو تو اون حال دید یاشار دستش روی سینم بود و داشت بلند بلند حرف میزد سارا از پشت با کیفش محکم زد تو سر یاشار یاشار هم تا میتونست برگشت و یه کشیده زد تو صورت سارا که سارا افتاد زمین اما برام اصلا مهم نبود بیخیال کیفمو برداشتم و راه افتادم اما یاشار دنبالم اومد و منو گرفت دیگه نتونستم تحمل کنم کیفمو گذاشتم زمین و برگشتم سمتش سارا داشت نگاه میکرد یاشار مشت محکمی زد تو صورتم که دهنم خونی شد اما هیچ کاری نکردم میخواستم سارا عذاب بکشه سارا از پشت با ظرف زد تو سر یاشار یاشار ساراو گرفت زیر مشت و لگد خیلی صحنه بدی بود اما من دخالت نکردم یاشار داشت بهمون فحش میداد هم به من هم به سارا خیلی پکر بودم یه فکری به سرم زد و رفتم بالا یاشارم تند دنبالم اومد اونجا منو گرفت و حل داد خوردم به دیوار محکم تف کردم تو صورتش مشتشو اورد سمت صورتم که مچشو گرفتم و پیچوندمش چنان فشاری به کتفش اوردم که وقتی ولش کردم حالت نیمه افتاده شد دوباره اومد سمتم خواست بزنه که یه مشت نصباتا محکم کوبیدن وسط گردنش شروع کرد سرفه کرن احساس کردم داره خفه میشه گرفتم زیر مشت و لگد انقدر زدم تا کاملا دلم خنک شد بعد در گوشش گفتم کیرت الان بیداره میخوام بهش حال بدم موهاشو گرفتم بردم تو اتاق و چند تا مشت دیگه زدم تو سرش و دستاشو با سیم بستم پشتش شلوارشو در اوردم و پاهاشو بستم داشت مثل بچه ها گریه میکرد کیرمو در اوردم و بدون تف محکم کردم تو کونش بلند داد کشید دوباره در اوردم و دوباره محکم کردم تو گفتم چطوره تا حالا تجربه نکرده بودم کون کردن رو اما کم کم داشت بهم حال میداد شروع کردم عقب جلو کردن که سارا در اتاقو باز کرد و ما رو تو اون حالت دید داشت از تعجب شاخ در میاورد یه خنده ای زد و رفت بیرون بعد چند دقیقه با زحمت داشت ابم میومد گوشیمو در اوردم و طدم رو حالت فیلم برداری رفتم سما دهن یاشار و کیرمو مالیدم به صورتش کیرم تقریبا شق شده بود یاشارو برگردوندم تا صورتش کامل بیافته بعد ابمو ریختم رو صورتش کیرمو مالیدم به لبش یکم دیگه فیلم از صورتشو و کونش گرفتم بعد گفتم اگه زر زیادی دیگه بزنی فیلمت میره تو یوتوب دستشو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون دست صورتمو یکم اب زدم و رفتم پایین سارا اومد طرفم اما محلش نذاشتم و رفتم بیرون اونم دنبالم اومد تاکسی گرفتم سوار شدم سارام باهام سوار شد اصلا بهش نگاهم نمیکردم بهم گفت تو میدونستی یاشار باهام چیکار کرده گفتم نه دیدم یه لحظه ساکت شد بعد پرسید از کجا گفتم از نورگیر سالن و هواکش اتاق گفت پس چرا کاری نکردی گفتم چون مقاومت نکردی رفتیم توی یه پارک نشستیم تا سوال نمیکرد هیچی نمیگفتم بهم گفت الان چه حسی بهم داری گفتم هیچی مثل یه ادم معمولی گفت ازم متنفری گفتم ارش تنفر هم نداری فقط مثل یه ادم معمولی بهت نگاه میکنم کسی که راحت میره زیر یکی دیگه از رفتارم بغض کرده بود من شده بودم کوه یخ سارا بلند شد بهم گفت اشتباه کردم اما خودت باعث شدی گفتم من باعث نشدم قرار بود مواظب خودت باشی اما تو الان یه زن هستی که هیچی برای شوهر ایندش نداره از بکارتش خودمم اشتباه ک ده بودم قبلا اما اون موقع من مسول عشق کسی نبودم ولی سارا بود سارا زد زیر گریه و بعد رفت سمت درخت و محکم چندبار سرشو زد به تنه درخت تو پارک سرش خونریزی کرد من زود بلند شدم و جلوشو گرفتم اما با دستش میزد تو سرش خیلی دلم برای سوخت خودمو لعنت میکردم که یه دختر بی پناهو اینجوری اذیت میکنم بغلش کردم و بوسیدمش چند نفر داشتن مارو نگاه میکرن خون رو پیشونیش رو پاک کردم سارا فقط گریه میکرد و پدرشو صدا میکرد و میگفت چرا نیستی و تنهامون گذاشتی منم با این حرفش گریم گرفت و زدم زیر گریهو کلی با هم گریه کردیم تلفنش داشت زنگ میخورد از تو کیفش در اوردم دیدم صاحب رستورانه هر کار کردم سارا جوابشو نداد مجبور شدم خودم باهاش حرف بزنم تعجب کرد که من گوشی سارا و جواب دادم گفت به گوشیت هر چقدر زنگ زدم خاموش بوده منم الکی دلیل اوردم بعد در مورد وضعیت رستوران پرسید گفتم با یاشار دعوا کردم و خساراتش هر چقدر باشه خودم میدم گفت بیا رستوران حرف بزنیم گفتم باشه دو ساعت دیگه میام در اخر بهم گفت بهزاد سارا مثل خانواده خودت مواظبش باش گفتم باشه نگران نباش سارا و بردم بیمارستان و پیشونیش و درمان کردن بعد رفتیم سمت رستوران وقتی سارا و تو اون وضعیت دید اومد سمت سارا و ازم پرسید چرا اینجوری شده گفتم خورده زمین بعد بردش نشوند رو صندلی و اومد سراغم گفت چرا با یاشار دعوا کردی گفتم من مقصر بودم سارا اومد سمت ما و گفت دروغ میگه اون عوضی مقصر بود صاحب کار یاشار و صدا کرد و بهم گفت بهش بگم وسایلش رو جمع کنه بره منم بهش گفتم یاشار هیچی نگفت و رفت بالا بعدم اومد حساب کتابشو کرد و وقتی خواست بره رفتم جلوش گفتم ازم کینه نداشته باش کاری کردی منم جوابشو دادم الان بی حساب هستیم نگران فیلمم نباش پیشم امانته یاشار رفت و تلفنی یکم منو تهدید کرد اما کشک بود من و سارا مدتی باهم دوست بودیم ولی نهایت نزدیکی ما لب گرفتن بود و گاهی مالیدن هم مدتی گذشت و جریانو به خانواده ام گفتم اما خانواده ام راضی نمیشدن با ازدواجم و هر کاری کردن نخواستن بیان اینجا سارا و ببینن اخرش مجبور شدم موضوع رو با صاحب رستوران در میون بذارم اونم بدون چون و چرا یه روز رو تعیین کرد بریم خواستگاری سارا چهارشنبه شب اخر 9پاییز 92 بود که من و صاحب کارم و همسرش رفتیم خونه سارا یه خونه نقلی معمولی که با مادر و یه خواهر و دوتا برادرش زندگی میکرد برادرش رو میشناختم چند بار اومده بودن رستوران به رسم کردها در مورد شرایط صاحب رستوران با هاشون حرف زد و اونها هم راضی شدن و بله رو گفتن مدتی نامزد بودیم و کلی عشق و حال کردیم هیچ وقت نذاشتم یکم ازم بدی ببینه یه 6 ماه نامزد بودیم و اخرای بهار 93 با یه مراسم خیلی ساده عروسی کردیم توی اتاق رستوران زندگی میکردیم یه تخت فقط خریدیم برای جهزیه البته مشکل مالی اصلا نداشتیم اما برامون اونجا بهتر بود یه سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردیم و خانوادم اومدن دنبالم و زندگیمو اونجا دیدن چند روز مهمونمون بودن و اخرش مارو راضی کردن بریم ایران خیلی دلتنگ ایران بودم بعد مدتی پولامون رو گرفتیم و خانواده سارا و راضی کردم و رفتیم ایران یه خونه کوچیک و نقلی توی منطقه خوبی خریدم و بعدش یه مغازه اجاره کردم و یه پیتزا پزی راه انداختم و به لطف خدا بعد از مدتی حسابی کار و بارم گرفت خیلی هوای سارا و داشتم اونم خیلی منو دوست داشت زندگی خوب و بدون استرسی رو سپری میکنیم و امیدواریم همیشه اینطوری بمونه نوشته

Date: October 20, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *