من و یه تیکه گوشت زیر چادر

0 views
0%

بخش 1 از شیشه اتوبوس بیرونو نیگا میکردم ,ساعتای 7 شب بود و مثل هر شب داشتم میرفتم تمرین . یه دستم ساک ورزشیم بود و با دست دیگه م دستگیره اتوبوس رو گرفته بودم اتوبوس نه خیلی شلوغ بود و نه اونقدر خلوت که بشه نشست , طبق معمول رسیدم به ایستگاهی که خیلی ها پیاده میشدن وتقریبا خلوت میشد . مثل هرشب اون شبم ننشستم(چون میدونسم باز تا یه پیرمرد میاد بالا باید پاشم) و رفتم تو اون قسمت وسط که جای دوتا صندلی خالی هست و به پشت صندلی تکیه دادم و ساکم رو انداختم شونه م و با دست دیگه م میله صندلی پشتمو گرفته بودم . همینطور مغازه ها رو نیگاه میکردم و تو رویای خودم بودم ,یه لحظه نگاهم رفت قسمت خانوما ,متوجه نگاه یک زن جوون شدم ,که داشت با یه برق خاص نیگام میکرد. یه لحظه نیگاهامون تلاقی شد باهم ,با خودم گفتم شاید اندازه غیر طبیعی بازوم (که با حالتی که ساک رو گرفته بودم بیشترم شده بود) این طوری خیره ش کرده , و اینو کاملا طبیعی میدونسم ساکم رو گذاشم پائین و خیلی طبیعی دوباره نیگاش کردم ببینم بی خیال شده یا نه,اما بازه م همون طور خیره شده بود بهم ( جوون بود حدود 31 یا 32 داشت نزیک 174 قدش بود و وزنش بین 78 تا 80 بود ,پرگوشت و خوش فیتنس به نظر میومد با این که چادری بود اما میشد خوب حدس زد اون زیر چی به چیه) ,دفعه اول نبود که این اتفاق برام می افتاد ,اما این یکی فرق داشت همون چیزی بود که رویاشو داشم و کاملا تایپم بود ,وسوسه شدم هرجا پیاده شه دنبالش برم ,یا پیاده نشم تا اون بیاد پائین بعد برم دنبالش .مردد بودم ,از طرفی حس شیطانیم میگفت برو پسر داره پا میده چی میخوای دیگه ,از یه طرف یه حس بهم میگفت نه پسر ,با سن و سالی که اون داره حتما شوهر داره ,تو که اینجور ادمی نیسی با زن شوهر دار؟ حرفشم نزن به ایستگاه باشگام نزیک میشدیم . رسیدیم ایستگاه ! چیکا کنم چیکا نکنم , اخرین لحظه رفتم پائین و بی خیالش شدم . با خودم گفتم احسان تو 5 ماه دیگه مسابقه داری بخوای دنبال این چیزا باشی به بدنت و رژیمت لطمه میزنی .رفتم باشگاه و تمرین رو شروع کردم ,اما فکرش تو سرم بود, به خودم میگفتم واقعا بی عرضه ای پسر .برا این که از ذهنم بیاد بیرون رفتم اهنگ مورد علاقه م که شاینینگ (متال بلک) بود رو با صدای نسبتا بلند گذاشتم . متال باعث میشد فقط به هدفم که قهرمانی زیبایی اندام بود فک کنم و از سکس متنفر بشم . بعد از تمرین رفتم خونه و رژیم بعد از تمرین و بعد از اون شامم رو خوردم و اونشب گذشت و شبای دیگه هم به همون منوال رفتم تمرین , خوب راسش هر شب یه نیم نیگاهی به بخش خانوما مینداختم تا بلکه دوباره ببینمش ,ولی نه دیگه خبری نبود که نبود . بقیه هم برام اهمیتی نداشتن . هر روز که میگذشت کمرنگ تر میشد تو ذهنم ومنم بیشتر از یاد میبردمش.نزیک به ده روز شایدم یازده روز از اون ماجرا گذشته بود و منم دیگه کامل بی خیالش شده بودم . اونشب بر خلاف شبای دیگه دیرتر رفتم تمرین تقریبا ساعتای هشت , همینم باعث شده بود اتوبوس شلوغ تر باشه یه چند ایستگاهی گذشت و منم مثه همیشه پلیرم همرام بودو تو حال و هوای خودم بودم.تا این که به ایستگاه چهارم رسیدیم ,در باز شد وچند نفری اومدن بالا تا این که یه لحظه , وای خدای من چی میدیدم همون زن اومد بالا ,از اونجا که ماشین شلوغ بود جا برا نشستنش نبود . ایستاده بود و متوجه حضور من نبود ,اینبار ازش چشم بر نداشم و خودمو به در وسط نزیک کردم یه وقت گمش نکنم به خودم گفتم این دفه نمیذارم از چنگم در بره ,بهش نیگاه میکردم تا این که متوجه من شد .بهم خیره شد ولی متفاوت ,نیگام میکرد اما حس میکردم ناراحته ,حالا از من یا از جای دیگه نمیدونسم . معصومانه نیگام میکرد ,گفتم خدایا یعنی چی شده این چشه ؟؟ اون شب دیگه ایستگاه باشگاه پیاده نشدم ,حوصله نداشم باز هی به خودم سرکوفت بزنم .منتظر شدم بیاد پائین ,چند ایستگاهی گذشت و پیاده شد . منم پیاده شدم برا اینکه ازش فاصله بگیرم نزیک یه مغازه ایستادم ,اما هواسم به همه جا بود الا اجناس اون مغازه ,وقتی فاصله مون مناسب شد افتادم دنبالش . نسبتا سریع حرکت میکرد یه چند بار برگشت و عقب رو نیگاه کرد ,فاصله م رو هی کمتر و کمتر میکردم باهاش . تا این که رسیدم چند قدمیش .یه دفه خیلی سریع برگشت . با یه حالت خاص گفت چیه افتادی دنبال من/؟ مونده م چی جواب بدم . گفتم من من اووووم سرمو خاروندمو گفتم نمیدونم ببخشید قصدی نداشم اشتباه فکر کردم اینگاری. در حالی که تو اون هوای بهاری به شدت یخ شدم سرمو کج کردم سمت باشگاه که یه دفه صدام زد ,گفتم بله بفرمایید ؟ گفت ببخشید حالم زیاد خوب نیس امشب .در جوابش گفتم جسارت میدونم بخوام بدونم چه مشکلی دارین اما اگه کمکی ازم ساخته س کوتاهی نمیکنم , شروع کرد به راه رفتن ,طوری که راه رو برای ادامه حرکت باز کرد ,گفتم خوب من میشنوم بفرمایید ,در جوابم گفت نه چیزه خاصی نیس , نمیخواست من بفهمم چی شده و بحثو منحرف کرد شما خیلی وقته ورزش میکنید؟ خندیدم و گفتم اره چطور مگه ,گفت اخه خیلی پیچ و خم داری . دوتایی خندیدم , نمیدونسم چی بگم ,اخه اصلا اهل این مسائل نبودم ,حس کرده بود کمی حول شدم برا همین مهربون تر شد باهام و قدماشو اروم تر بر میداش همه ش دوس داشم بفهمم شوهر داره یا نه ,که تکلیفمو بدونم ,پته پته میکردم و شر و ور میگفتم و این باعث میشد اون بیشتر بخنده ,بعد از یه مدت قدم زدن گفت داریم به خونه مون نزیک میشیم من باید تنها باشم خوب نیست و اینا … گفتم باشه ولی ما همو باز میبینیم؟ گفت تو چی فکر میکنی . خندیدم گفتم من ؟ من خوب اگه متاهل نباشید اره دوس دارم چرا دروغ بگم .یه کوچولو از حرفم خجالت کشیدم ,گفت تاهل؟ هه نه اون نامرد خیلی وقته تنهام گذاشه و پی کثافت کاریای خودشه . اینو که گفت تو دلم گفت وای من قربون اون نامرد احمق بشم که تورو تنها گذاشه و طلاقت داده .اما در ظاهر ابراز ناراحتی کردم .شماره مو بهش دادم . و ازش خواسم به گوشیم تک بزنه . برگشتم برم باشگاه دیدم واقعا دیره بیخیال شدم . رفتم خونه , نیگا کردم دیدم ای بابا اینم که تک نزده ,گفتم بادا باد اگه منو بخواد تل میزنه وگرنه هم نمیخواد دیگه . اون شب گذشت و صبح یا بهتر بگم ظهر که از خواب بیدار شدم دیدم به به یه شماره غریبه افتاده , اس دادم گفتم شما؟ اونم جواب دادو مطمئن شدم خودشه . چند روزی بهم اس میدادیمو و گاهی من تل میزدم و گاهی اون ,روم نمیشد مستقیم از سکس صحبت کنم برا همین از اس ام اس های می بوسمتو و قربونت برمو کم کم بیا بغلم لالا و…. اینا شروع کردم ,دیدم نه این مشکلی نداره ,تا این که یه بار بهش اس دادم و غیر مستقیم طعم دهنشو مزه کردم . اونم از خدا خواسه همه چی رو قبول میکرد دیگه پرو شده بودم تلفنی هم باهاش در این رابطه صحبت میکردم ,تا این که قرار شد یه روز باهاش برم بیرون ,خوب من مثه خیلیا ماشین نداشم ,هر چی پول در میاوردم خرج بدنم میکردم ترجیح دادم باهاش برم سینما ,و باهاش قرار گذاشم ,چون چادری بود و از طرفی سنش کم نبود زیاد استرس مامور سینما و مامور ایکس ایگرگ رو نداشم ,اما این باعث میشد رو درو که میشدم باهاش زیاد راحت نباشم .سر ساعت پیداش شد و بعد از کلی خرید چرت و پرت که هیچ کدومش برام خوب نبود رفتیم داخل و بخش خانوادگی نشسیم , من که اصلا نمیدونسم فیلم چیه و قراره چی بشه فقط با این حرف میزدم اینم هی چیپس میخورد و جوابمو میداد, اوایل هفته بود زیاد شلوغ نبود ,در مورد همسرش ازش پرسیدم و اونم تعریف کرد ,میگفت خونه مجردی داشه و چقدر به این ظلم کرده و اینا , بعد از این حرفش بهش گفتم اما تو که خیلی خوبی چرا باید اینکارو کنه ؟ یه لحظه ساکت شد ,منم خجالت کشیدم یه خورده ولی پشیمون نبودم از حرفم .بعد از مکث گفت چمیدونم ,شاید ازم سیر شده ,شاید .. اصلا ولشکن بیا از اون حرف نزنیم گفتم اوهوم ببخشید نمیخواسم خاطراتت دوباره تداعی بشه برات , گفتم خوب حالا از چی حرف بزنیم ,جواب داد از خودت بگو منم براش کلی حرف زدم و تقریبا خیلی چیزایی رو که نمیشد تلفنی تشریح کردو بهش گفتم. ازم پرسید دوست دختر داری؟ گفتم نه اگه داشم که اینقدری نمیشدم !!! خندید گفت راستم میگی . بعد از اون دیدم سکوت کرد ,گفتم چی شده ؟ گفت وقتی تو اینقدر ساکت میشی منم نمیتونم زیاد راحت باشم شیطون تو اس ام اسات که اینطوری نبودی خندیدم گفتم خوب اره ,اما شما از من بزگترین و این باعث میشه اینطوری باشم ,نمیدونم شایدم زیادی ناشی هستم وقتی اینو گفت حس کردم منظورش اینه که راحت باش بابا ,مسخره شو در اوردی از مثبتی . سرچ کردم تو ذهنم ,گفتم خوب من چی بگم این نگه مثبتی و …. تو چشاش نیگا کردمو با یه شرم خاص گفتم ,الان که مجردی نیاز جنسیتو چطور رفع میکنی گفت تو چیکا میکنی؟ تو که از منم مجرد تری !!! ,جواب دادم و گفتم تا بتونم کنترلش میکنم با بهونه های مختلف بی خیالش میشم ولی وقتایی که میزنه به مخ ,دیگه چاره چیه . بعد از این حرفم هر دومون خنده مون گرفت . دیگه فیلمم رو به اتمام بود بهش گفتم من که نفهمیدم این چیه ,اگه گرسنه ته پاشو بریم یه چی بخوریم و اونم قبول کرد ( تو دلم گفتم بابا تو چاق نمیشی خیلی کارت درسته اینقدرمیخوری )بهش گفتم من نمیتونم پیتزا و اینجور چیزا بخورم ,اما اگه اون بخواد مشکلی نیس . قبول کرد گفت نه دیگه هر چی تو بخوری منم همونه دیگه !!! ظهر رو جاتون خالی کباب ترکی خوردیم و تقریبا اماده رفتن بودیم . یه مقدار از راهو پیاده اومدیم ,و بعد از اون از هم جدا شدیم و خدا حافظی کردیم .

Date: June 20, 2018

One thought on “من و یه تیکه گوشت زیر چادر

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *