1_1 قسمت قبل دوستان گفتن که میتونستی از شرایطت استفاده کنی و تلاش کنی که بهتر بشی نه که بشکنی گفتن که نمیخوام از کلمه گی استفاده کنم داشتن علاقه به یک پسر نمیتونه نتیجه شرایط پیرامون باشه گفتن که تو چطوری سریع گرایشت رو فهمیدی بودن پیش علیرضا دوباره زندگی کردن رو یادم انداخت دوباره خنده رو یادم داد تونستم با علی به آرامش برسم گاهی در قالب حرف زدن و گاهی در قالب نشستن کنارش روی یک نیمکت توی خیابون و گاهی در قالب سکس بودن باهاش کمکم کرد کمکم کرد خودمو پیدا کنم هر چند یک سری ویژگی ها رو که بعضی ها اون رو به مرد بودن اتلاق میکنن رو ازم گرفت اما به هیچ عنوان پشیمون نیستم از بودن باهاش ما پسرا گاهی اوقات احساس میکنیم برای رسیدن به آرامش باید از یکی مراقبت کنیم برای همین با دخترا رابطه بر قرار میکنیم زن میگیریم و به طور غریزی به مادرهامون وابسته ایم ولی من دلم یکی رو میخواست که بهم بگه همه چی رو به راهه بهم بگه مشکلی نداری بگه کاری از دستم برمیومد و نگفتی مدیونی دلم یکی رو میخواست که مراقبم باشه مواظبم باشه حواسش بهم باشه شاید همون جوری که شما میفرمایین این حس مادرزادی توی وجودم بوده اما مطمئنم که شرایط زندگی اون رو شکوفا کرده به وجود آوردتش اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است اصلا به این اهمیت نمیدم که چی شد چرا شد باید میشد یا نباید میشد چطور شد که ایجوری شد تنها چیزی که الان برام اهمیت داره وجود علیرضا کنارمه که برام خیلی مهمه عزیزه ارزش داره اگر بر دیده ی مجنون نشینی شرمنده که طولانی شد لازم میدونستم که اینا رو با شما دوستام مطرح کنم نم بارونی که سحر باریده هنوز روی زمین هست و یه بویی مثل بوی کاه گِل خیس به هوا داده دستش گرمه توی این خنکی هوا هیچ چیز مثل دست کسی که دوستش داری دلگرمت نمیکنه هیچی چیزی رو نمیتونم بذارم به پای این لحظات قدم زدن با علیرضا توی پیاده روی بلوار چمران شنیدن صدای نفس های آروم علیرضا که داره آروم کنارم راه میره که کنارمه ترسی که همه آخر یه روز خوب تجربش میکنن رو ندارم اینکه بترسی دیگه این روز تکرار نشه نه بهم ثابت شده علیرضا یه مرده من مراقب خودت باش علی علیرضا چشم عزیزم یه بوسه ی آروم از لب هم تکون دادن دستا یک قطره اشک گوشه چشم خدایا شکرت بریم عقب اول داستان از چند روز پیش تدارک دیده بودم دلم میخواد بهترین ها رو برای مهم ترین فرد زندگیم آماده کنم مواد غذایی رو از بهترین جاهای شهر تهیه کرده بودم باید بهترین غذا رو برای بهترین فرد زندگیم درست کنم کادوی مخصوص خودم رو براش گرفته بودم و فقط با یک روبان قرمز بهش یک گل رز بسته بودم آخه امروز اولین روز خاص زندگیم خواهد بود گفت که دور و بر ساعت ۱۰ میرسه خونمون ساعت ۸ ۳۰ سر کوچشون منتظر اومدنش بودم نمیدونست که اونجام همون عطری که برام خریده بود رو زده بودم و همون دست بند رو که به سلیقه خودش از سرای مشیر برام کادو گرفته بود رو دستم کرده بودم با عجله رد شد رفت خودمو بهش رسوندم و از پشت بدون این که متوجه بشه چشماشو گرفتم عه چجوری آخه قانونا نباید میفهمید علیرضا دیوونه اینجا چیکار میکنی هنوز دستم رو چشماش بود کف دستم رو بوسید و برگشت و منو توی بغلش گرفت یک گرمای خاص تمام مسیر دستش رو ول نکردم بعضی وقتا یادش میرفت که دستم تو دستشه وقتی دوباره متوجه میشد تو چشمام نگاه میکرد و یه لبخند ملیح میزد عاشق اشکی ام که همیشه تو چشمشه و روشنی خاص علیرضا رو به چشمش میده میرسیم همه جا آماده ی پذیرایی از علیرضا بود همه چیز مرتب و منظم براش لازانیا درست کرده بودم بهترین چیزی که بلدم در اتاقمو که بستم و تعارفش کردم داخل تکون نخورد داشتم میرفتم داخل که متوجهش شدم برگشتم و پرسیدم چیزی شده علیرضا اینو چجوری فارسی میشه نوشت آخه من چی شده چیکار کردی پسر چیه مگه بابا دسخوش کی وقت کردی این همه بخری چن سالی میشه دارم جمع میکنم بهشون اعتیاد پیدا کردم چشمش خورده بود به کلکسیون هام ماشین های مدل و کشتی های چوبی و قاب های انتزاعی دستشو گرفتم و آوردمش داخل هنوز چشمش به من نبود با دوتا دستم سرشو گرفتم و برگردوندم به سمت خودم و گفتم به خاطر من اومدی یا اینا واااای نه زوده علی کلی برنامه چیده بودم برات آروم اومد و لب های عزیزش لب هایی که شور زندگی رو به کالبد مرده ی من دمیده بودن رو گذاشت روی لب هام دستام پشت سرش بود دستاشو روی گودی کمرم حلقه کرد زمان متنفرم ازش چرا انقد زود میگذره ناهار رو خوردیم نمیدونم به خاطرِ دلِ من تعریف میکرد یا واقعا خوب شده بود هر دومون سنگین شده بودیم و خواب اومده بود به چشمامون از قبل یه دونه بالشت براش گذاشته بودم روی تخت آرامش نفس هاش حُرم تنش نوازش هاش حرف هاش لغت هایی که استفاده میکرد مثل سمفونی بی نظیر و کامل از باخ که توی یک مزرعه پر از گندم زرد پخش میشه بهم آرامش میداد وقتی دستش رو توی گودی کمرم میندازه و منو به خودش نزدیک میکنه از خودم بی خود میشم وقتی به این فکر میکنم که منِ تنها و دور افتاده از بقیه که چن ماه پیش به خود کشی فکر میکردم الان توی بغل یه نفر که حاضرم براش جونم رو بدم هستم گریم میگیره خودکامه حرکت نمیکنم باید علیرضا ازم بخواد باید اون اجازه بده باید اون لذت ببره چشم هاش رو که میبنده و پیشونیش رو به پیشونیم میچسبونه میفهمم که کم کم داره وقتش میرسه خودمو میکشم پایین تا سرم به سینش برسه سرم رو روی سینش میذارم بر میگرده و به پشت میخوابه و منو میکشه روی خودش با یه دست مو هامو نوازش میکنه و با دست دیگش از گودی کمرم میره پایین تر یعنی میشه یه روز توی همین حالت جون بدم سرم رو بلند میکنم به چشمای سیاهش خیره میشم دستمو میندازم پشت سرش و از پیشونیش یک بوسه میگیرم و شروع میکنم به خوردن چشمه حیات لب های سرخش میشینم رو پاهاش و عضله هاش رو نوازش میکنم چشماش بسته میشه داره لذت میبره ضمختی عضله هاش و نرمی پوستش آشناست برام دارم به چنگیز نزدیک میشم چند ماه از وقتی که چنگیز رو دیدم میگذره بار دومه که ملاقاتش میکنم چندین و چند بار فرصت سکس داشتیم ولی همیشه علیرضا علاقه ای نشون نمیداد نه که بدش بیاد به صداقتش ایمان دارم اعتقاد داره که باید رابطه ها حساب شده باشه برهنه عریان درست مثل هم اون خواننده راست میگفت واقعا بدون لباس همه آدما مثل همن دوباره مثل بار اول کسی که عاشقشم خودشو در اختیار من گذاشته هیچ چیز لذت بخش تر از این اعتماد نیست آرووووم و یواااااش چنگیز رو میبلعم حس خوبیه وقتی حس میکنی که با عشقت یکی شدی میرم پایین و پیشونیم میخوره به زِبریه شکمش دفه ی قبل که داشت توی دهنم ارضا میشد خیلی ناراحت شده بود بهش قول شرف دادم که دیگه زیاده روی نکنم چند بار تکرار کردم که دوباره عاشق شخصیتشم مثل قبل ۶۹ شدیم مثل قبل زود تر از علیرضا ارضا شدم با دهن پر به چشماش نگاه میکنم چشماش بستس خیلی دلم میخواد ببینم که پشت پلک هاش چی میگذره انقباض عضلاتش رو احساس میکنم باید به قولم عمل کنم بلند میشم نمیذاره دست بزنم خودش خودشو ارضا میکنه آرامش آرامش آرامش چند ساعت توی بغلش خوابیدم یه ساعت مچی از سلیقم استقبال کرد توقع نداشت انقد براش خرج کنم آخه علیه من برای تو خرج برای کی خرج کنم عصر بود باید میرفت قرار شد با هم یه مسیری رو پیاده بریم دوستان میخوام باهاتون صادق باشم نمیتونم درست از سکس صحبت کنم باور دارم که ارزش رابطه من و علیرضا بیشتر از این حرف هاست برای همین میخوام واگذار کنم به شما اگه دست نوشته های یک عاشق ارزش خوندن رو داره بهم بگین تا ادامه بدم اگرم نه و دوست دارین که داستان ها صحنه های سکس داشته باشن باید بگم دلم راضی نیس به وضوحی که داخل داستان های دیگه از سکس صحبت میشه عشق واقعی باعث سکس واقعی میشه پس نباید با حرف های ساده ارزش سکس رو کم کنیم سکس هم ارزش همون احترامی که برای عشق قائلید رو داره علیرضا راضی نیست که واضح از سکس هامون صحبت کنم هرچند که اختیار رو به خودم داده با این وجود اگه منو قابل میدونید که احساس خودم رو براتون بازگو کنم خوش حال میشم در خدمتتون باشم نوشته ی رضا ی سرشار از علیرضا نوشته
0 views
Date: June 15, 2019