با سلام خدمت دوستان شهواني من کيوانم ۳۲ ساله از آبادان قد۱۸۸ وزن نود کیلو هيکلم بد نیست داستان از اونجا شروع شد که من تهران تو یه شرکت بازرگانی صادرات واردات بزرگ به عنوان کارمند حسابداري مشغول به کار شدم یه شب مادرم زنگ زد خونه که داییت و زندایی برا معالجه دارن میان تهران برو دنبالشون نرن هتل و زشته و از این حرفها این دایی من دو سال پیش عمل پروستات کرده ولی از بعد عمل هنوز مشکل داره واسه عمل دوباره اومدن تهران خلاصه منم سر ساعت رفتم مهر آباد دنبالشون که با صحنه ای مواجه شدم که هوش از کله من برد خدایا چی می دیدم مهسا با یه مانتو خیلی کوتاه جذب که از پایین نصف باسن گوشتی و پهنش افتاده بود بیرون با یه ساپورت نازک مشکی بود کیرم همون لحظه بلند شد خودمو زدم به اون راه و رفتم چمدونشونو ازشون گرفتم اومدیم سوار ماشین شدیم تو راه از تو آینه امارشو داشتم تا رسیدیم خونه آپارتمان من یه خوابس واسه همین اتاق و بهشون تعارف کردم و گفتم دایی جان من می رم شام بگیرم شما راحت باشین وقتی برگشتم دیدم مهسا حمامه و داییم پا تلویزیون شام و چیدم رو اوپن منتظر مهسا موندیم از مهسا بگم ۳۷ ساله دوازده سال از داييم کوچيکتره سبزه روشن قد ۱۷۰ کمر باریک با باسن پهن و گوشتی لبای گوشتي و قلوه ای چشمهای درشت عسلی رنگ درکل هوش از سر همه میبره صبح زود همه با هم رفتیم بیمارستان واسه بستری کردن دایی بعد از کلی دوندگی تا ساعت یازده بستری شد قرار شد دو روز بعد عمل بشه خلاصه تو بخش مردان بستری شد و مهسا کیوان جان شرمنده خیلی اذيتت کردیم ک ای بابا زندایی این حرفا چیه وظيفمه م کیوان من گشنم شده اینجا رستوران داره ک نه ولی یه رستوران خوب همین نزدیکی ها می شناسم یه دفه مهسا گوشيش از دستش افتاد وقتی دولا شد برش داره اونيو که نباید دیدم مانتوش رفت بالا بیشتر کونش قلمبه از تو اسپورت افتاد بیرون من که مغزم ارور زده بود خشکم زده بود وقتی به خودم اومدم دیدم مهسا با اخم و یه نگاه معنی دار داره نگاهم ميکنه سرم و انداختم پایین و رفتیم سمت ماشین وقتی داشت سوار ميشددرو براش باز کردم نشست روناي گوشتي و توپلش دیونم کرده بود تو راه زیر چشمی ديدشون میزدم وقتی رفتیم رستوران موقع غذا گفت کیوان مگه تو تهران به این بزرگی چیزی گیرت نمیاد نفسم بالا نميومد وقتی دید سرخ شدم بحثو عوض کرد بعد نهار گفت منو ببر خونه هم استراحت کنیم هم تو برو به کارت برس مزاحم کارتم شدیم گفتم پس دایی چی گفت بخش مردان که من نمیتونم همراه باشم داييتم گفت به کیوان بگو به کارو زندگیش برسه یکم تعارف کردم و رفتیم خونه پا تلویزیون بودم که صدام زد کیوان جون امشب شما تو اتاقت بخواب من تا پای تلویزیون نباشم خوابم نمیبره منم گفتم چشم زندایی که یه دفع مثله سگ پاچمو گرفت که چیه هی زندایی زندایی میکنی داییت الان دو ساله که برادرم شده بهم بگو مهسا دیدم بهترین موقعيته رفتم تو اتاق ک چطور مگه دایی که سنی نداره م از وقتی پروستاتشو درآورده هیچی به هیچی منم خودمو زدم به خنگی ینی چی هیچی به م چولمن از اون کارا دیگه دیدم با یه لحنی گفت انگار خودشم بدش نمیاد گفتم مهسا خانوم م مهسا صدام کن راحت باش ک اوکی مهسا بریم یه دوری بزنیم بعد بریم شام م چرا که نه بدم نمیاد پس برو بیرون لباس عوض کنم وقتی اومدم بیرون درو نبستم رفتم تو آشپزخونه سر یخچال ولی روبروش بودم پشتشو کرد بهم لباساشو درآورد وقتی بدن سبزه تو پرشو دیدم کیرم داشت شلوارکمو پاره میکرد فقط چشمم به کونش بود دولا که شد کسش از لای پاش زد بیرون شيو کرده بدون مو داشتم روانی میشدم که دیدم از تو آیینه روبروش آمار منو داره که دست به کیر دارم دیدش میزنم یهو برگشت اومد تو حال روبروم وايساد با یه حالت بغضي گفت قشنگ نگا کن سیر شی رفتم سمتش دیگه مغز دستور نميداد فرار کرد تو اتاق از پشت گرفتمش دستام که رفت رو سینه های توپولش سست شد برش گردوندم نگاهش عمق نیازشو فریاد میزد ک مهسا جون الان ده ساله که تو کفتم لباشو آورد بالا آهسته و با مکث لبامو بردم سمت لباش دست چپشو انداخت دور کمرم با دست راستش گردنمو گرفت خودشو چسبوند بهم دیگه امونش ندادم با ولع لباشو میخوردم با دستم تمام بدنشو که مثل کویر تشنه بود لمس میکردم وقتی دستم خورد به کسش چنان آهی کشید که گفتم الانه که آبم بیاد آروم بغلش کردم بردم رو تخت شروع کردم سینه های توپولشو خوردن نوکشونو ميمکيدمو گازاي آروم میزدم داشت دیونه میشد آروم آروم رفتم پایین شکمش ميلرزيدو نفس نفس میزد قلبم داشت هزار تا میزد وقتی رسیدم به کسش یه لیس محکم ولی آهسته از پایین تا بالاشوزدم چوچولش باد کرده بودکسش بوی خوبی میداد یه لحظه به کسش نیگا کردم باورم نمی شد توپل و گوشتی چوچول شو گرفتم تو دهنم شروع کردم میک زدن که یه پیچ وتاب قشنگی خورد و پاهاش شروع کردن لرزیدن با یه آه بلند که هوش از سرم برد ارضا شد وقتی تو چشمای درشت خمارش نگا کردم بدتر دیوونه شدم بیکار نمود دستش تو شلوارکم بود وای کیوان بیچاره زنت چطور میخواد اینو ورداره و جر نخوره بلند شد شلوارکمو وحشیانه از پام درآورد دوباره حشري شده بود جلو پام زانو زده بود و داشت با ولع تموم میخورد یه لحظه دلم براش سوخت از ساک زدنش معلوم بود چی کشیده تو این دو سال مثله تشنه ها حول بود تا ته میخورد کیر ۱۷ سانتیمو کیرم کلفت بود ولی همشو تو دهنش جا کرده بود وقتی کیرم میرفت ته گلوش بالاترین لذت دنیا رو میبردم با چشمای خوشکلش تو چشمام ذل زدهبود و داشت با ولع میخورد دیدم اگه یه ذره دیگه ادامه بده آبم میاد رفتم از تو یخچال اسپری و آوردم زدم دوباره شروع کردم خوردن کسش دوباره صداش دراومده بود چهار دستو پاش کردم و از دور سوراخ کسش لیس میزدم تا رو سوراخ کونش وقتی زبونم خورد به سوراخ کونش چنان آهی کشید که فقط با کونش ور رفتم زبونمو میکردم توش و در میآوردم با یه لحن حشري گفت نفس بیا جرم بده کشتیم دیگه پریدم روش پاهاشو دادم رو شونه هام و سرشو گذاشتم دم کسش آروم کردم تو مثل مار به خودش ميپيچيد اههههههههههههييييييييي کيوانم جرم بده جرم بده چنان وحشیانه میگفت جرم بده که حسش بهم منتقل شد کسش خیلی تنگ بود ولی با تمام قدرتم توش ميکوبيدم آه آهش به جیغ تبدیل شده بود بکن بکن کيوانم همه کسم بکن پارم کن کیر میخوام کیر کيييييييير دوباره شروع کرد لرزیدن و چشماش رفت بالا سفید شد برش گردوندم از پشت تو کسش تلمبه میزدم با انگشتامم هم کونشو آماده میکردم آروم سرشو فشار دادم تو داشتم از حال ضعف میکردم دیگه کیرم تقریبا کامل تو گونش بود پوست سبزه باسنش دیوونم کرده بود چند بار عقب جلو کردم و با داد ارضا شدم همشو ریختم تو کونش وايييييييييي سوختم نفسم عمرم قربونت برم تو بغل هم خوابمون برد بیدار شدم دیدم کیرمو داره دوباره میخوره ساعت نیگا کردم دیدم ساعت ۲ شبه این داستان همه چیزش واقعیت بود فقط اسمها رو عوض کردم دوستتان دارم امیدوارم زندگيتون سراسر سکس و لذت باشه نوشته
0 views
Date: October 16, 2020