مهسا 1

0 views
0%

صدای در رو که شنیدم آخرین پک سنگین رو به سیگار زدمو ته سیگارم رو با حرکت دو انگشتم به دورترین نقطه ممکن پرت کردم نسیم سرد شب زمستونی پوست تازه اصلاح شده صورتم رو مور مور میکرد اما من عاشق سرما بودم و از سوز سرما لذت میبردم صدای سیستم صوتی رو که تو تنهایی زیاد کرده بودم و ترانه داریوش که شام مهتاب رو میخوند تو اون شام مهتاب کنارم نشستی عجب شاخه گل وار به پایم شکستی قلم زد نگاهت به نقش آفرینی که صورتگری را نبود اینچنینی رو کم کرد و صدا کرد سیاوش کجایی آروم و بیحوصله سمتش برگشتم و از بالکن وارد سالن شدم غرولند کنان گفت رفتی تو سرما تو این تاریکی در بالکن رو هم باز گذاشتی خونه یخ شد من نمیفهمم این چه حالیه تو داری تا تنها میشی داریوش و سیگار و تاریکی بدون اینکه جوابش رو بدم زیر چشمی نگاهش کردم گفتم سارا چیکار کردی آرایش صورتت عوض شده خندید و گفت کار دست مهساست دستش فوق العاده حرفه ایه ابروهام رو هاشور زده صورتم رو آرایش کرده موهام رو هم سشوار کشید چطوره خوب شده بنظرت رامین دوست داره کج کج نگاهش کردمو گفتم منو رامین که با هم نمیسازیم پس اگه پسند من شده مطمئن باش رامین دوست نداره و یه نیشخند تحویلش دادم سارا لباسش رو عوض میکرد و از تو اتاق داد زد تازه وقت اپیلاسیون کامل هم گرفتم البته میگه یه جا هست لیزر میکنه سه جلسه که بری دیگه مو درنمیاد ولی جلسه ای هشتادو پنج خندیدم و گفتم سایزش رو گفته در حالیکه بخاطر بهم نریختن موهاش تو ژاکتش گیر کرده بود با تعجب پرسید چیش با خنده گفتم چیه مهسا هشتادو پنجه جواب داد خیلی بیشعوری گفتم پولش میشه هر جلسه هشتادو پنج زدم زیر خنده و گفتم ببین با من مجرد از عدد هشتاد به بعد حرف نزن با لبخند اومد بیرون از اتاق و گفت بمیرم برا داداش گلم که سایزش رو هم انتخاب کرده روی کاناپه لم دادمو گفتم حالا این مهسا رو از کجا گیر اوردی جواب داد از دوستای دوران دانشکده است از اهواز اومده دختر نازیه فقط با شوهرش شدیدا مشکل داره یه پسر هفت ساله هم داره گفتم مشکلشون چیه گفت هیچی مرتیکه معاون بانک بوده و خانم باز مهسا آمارش رو دراورده و درخواست طلاق داده فامیلای پسره هم پسره رو ترکش کردن و به مهسا گفتن ما پشتت هستیم ضمن اینکه الان شوهره از کار بخاطر همین موضوعها اخراج شده و تو کارای پیمانکاری شهرداری مشغوله کلا آدم خشن و بددهنی هستش و با رشوه دادن و گرفتن کارش رو پیش میبره گفتم عجب دمشون گرم خوب گفت هیچی دیگه حالا همشون پول رو هم گذاشتن مهسا بتونه سالن بزنه و وسایلش رو تکمیل کنه تو شاهین شهر هم براش یه خونه رهن کردن تا بعد از طلاق با مهریه اش بتونه یه سرپناه برا خودش بخره گفتم پسرش گفت با باباشه در واقع پیش مامان پسره نمیذاره مهسا اونو ببینه سری تکون دادمو گفتم ایشالا کارش درست بشه سارا از توی آشپزخونه داشت زیر گاز رو روشن میکرد تکرار کرد ایشالا واقعا دختر خوبیه تلویزیون رو روشن کردم و رامین هم از راه یخزده رسید جواب سلامش رو دادم و صدای تلویزیون رو زیاد کردمو پاشدم رفتم تو اتاق خودم که زن و شوهر راحت باشن سه تارمو برداشتم و قطعه محلی سوزناکی رو زدم روی تخت دراز شدم با خودم زمزمه کردم تو اون فرشته پاکی که من فکر میکردم نبودی هوس کردم سیامک عباسی گوش بدم ولی با صدای سارا که هوار میکشید آقایون و خانما گفته باشم شام واس ماس یعنی کلیش ماس ماس بی اختیار خندم گرفت و به سمت سالن رفتم من خواهرم سارا و شوهرش رامین دو سالی بود که با هم این خونه رو خریده بودیم البته دو سوم پول رو من داده بودم که اونم از ارث پدربزرگ و پس انداز کار زمان دانشجوییم بود در ازاش من تو خونه بودم و کتاب مینوشتم و درآمدم رو پس انداز میکردم و سارا و رامین هم کار میکردن و خرجی خونه و خورد و خوراک رو تهیه میکردن و البته برای خرید سهم من پس انداز میکردن اتاق من از کل فضای خونه دور تر بود برای همین وقتی تو اتاقم میرفتم انگار از محیط خونه خارج میشدم و این کار رو برای همزیستی مسالمت آمیز با اونا راحت تر میکرد سر شام باز بحث مهسا و دست و پنجه اش شد و قرار شد که برای وقت اپیلاسیون سارا با توجه به اینکه همون روز من با ماشینم کار داشتم و با ناشر جدیدم قرار ملاقات گذاشته بودم زحمت رسوندن سارا و برگردوندنش هم با من باشه شب وقتی از خواب بخاطر تشنگی بیدار شدم و سمت آشپزخونه میرفتم صدا فنرهای تخت سارا و رامین و صدای ناله های سارا میومد که داشت میگفت وای عین کس ندیده ها شدی رامین چته چرا وحشی بازی در میاری و رامین که جواب میداد جون آره کس ندیده ام اونم کسی مثه تو که اینقدر توپه سعی کردم حرفهای تخت خوابیشون رو نشنوم و واقعا هم از کس و شعرای اینجوری بدم میومد دلم نمیخواست فردا که دوباره حالت عادیشون رو میبینم یاد صداها و حرفهاشون بیفتم روز قرار با ناشر و اپیلاسیون سارا رسید و من مثل همیشه کت و شلوار رسمی پوشیدم اما وقتی کاملا آماده شده بودم دوباره نظرم عوض شد و فوری یه تیپ اسپرت با شلوار لی و ژاکت و کاپشن زدم عطر لالیک مشکی انکر نویر رو شیش یا هفت بار رو خودم خالی کردم که آخریش اسپری شد تو چشمم و حسابی سوخت تو ماشین که نشستیم سارا پرسید ناشرت زنه یا مرد برای اینکه سربه سرش بذارم گفتم یه خانم سی و دو ساله است که شبیه الهام حمیدیه و پولداااار عاشق فرهنگ و ادب پارسی و از مردای جوون و اسپرت خوشش میاد خندید و گفت آها گفتم چرا کت و شلوار نپوشیدی و خودتو تو عطر خفه کردی پیاده که شد گفت قبل از اومدنت زنگ بزن که تایم رو بهت بگم و هماهنگ باشیم گفتم اوکی و گازش رو گرفتم سمت هتل عباسی با ناشرم توافق نشد البته اون اصلا شبیه الهام حمیدی نبود بلکه یه پیرمرد لهجه دار اصفهانی که از تیپ من خوشش نیومده بود و از همون اول که من نسکافه سفارش دادم و اون چایی به من گیر داد که شوما رسوم ملاقاد رسمی و نیمیدونین با خنده گفتم چطور من تا حالا بیش از بیستا سمینار خارج از کشور و صد تا ملاقات با ناشرای بزرگ و کوچیک و آقا و خانم داشتم چه جسارتی کردم که ناراحت شدین خلاصه بعد از کلی غرولند به تیپ من گیر داد که چرا اسپرت اومدم و منم که حوصله چونه زدن نداشتم وسط بحث تلفنم رو برداشتم و به سارا زنگ زدمو و اونم گفت هنوز کار داره منم بلند شدمو دستمو دراز کردم سمتش و گفتم ببخشید من وقت ملاقات دیگه ای دارمو باید برم طرف که مبهوت شده بود فرصت نکرد دستش رو دراز کنه و من پریدم تو پارکینگ و گازش رو گرفتم سمت سالن مهسا جلوی سالن آرایشش یه پارک فضای سبز بود کمی اونجا قدم زدم و سیگاری کشیدم بعد فضولیم گل کرد و رفتم جلوی درب سالن کمی رژه رفتم تو همین حین دیدم پرده جلوی درب کنار رفت و یه خانم که آرایشش تموم شده بود اومد بیرون و با دیدن من که صاف روبروش ایستاده بودم به سمت داخل رو برگردوند و گفت مهسا جون بیا دم در کارت دارن من هاج و واج ایستاده و به تته پته افتاده بودم یکهو دیدم یه عروسک ظریف با قد بلند پوست سبزه موهای شرابی تیره و چشمای فوق العاده زیبا اومد سمتم و با صدای شهوتیش گفت امری داشتین من یه لحظه صدام گرفت و با صدای خروسی گفتم من داداش سارام لبخند قشنگی زد و گفت به به آقا سیاوش مشتاق دیدار کار سارا جون کمی طول میکشه باید منتظر بمونین عین یه بچه مودب گفتم چشم و عقبگرد با ضربان قلب یه نوزاد و سرعت یوزپلنگ خودم رو رسوندم به ماشین و پریدم توش خیس عرق شده بودم دمدمای غروب بود که سارا از سالن اومد بیرون و بجای اینکه سوار شه اشاره داد شیشه رو بدم پایین با حالت عصبی گفتم بیا دیگه دهنم سرویس شد اینجا گفت عزیزم ببخشید باید تا شاهین شهر بریم و مهسا رو برسونیم دوباره هنگ کردم و زبونم سنگین شد دیدم پشت سرش مهسا با یه مانتوی لی کوتاه و چسبون و ساپورت سفید که ساق پاهای تپلش رو نشون میداد ظاهر شد و با صدای فوق سکسیش شروع کرد به عذرخواهی توی ماشین که نشستند و راه افتادیم برای اینکه سکوت رو بشکنم پخش رو روشن کردم سیامک عباسی شروع کرد به خوندن اگه اونکه کنارته تو رو بیشتر از من میخواد اگه باهاش راحتی اگه باهات راه میاد اگه روزگار بد تو رو ازم گرفت اگه خاطرات خوبمون از خاطرم نرفته خوشبختیت آرزومه حتی با من نباشی حتی از خاطراتم جداشی ماشین پشت سریم نور بالا زد که بهش راه بدم تا رد شه نا خود آگاه چشمم به آینه خورد و دیدم مهسا داره با دست اشکهاش رو پاک میکنه تو همین لحظه نگاهمون با هم گره خورد و بعد از چند ثانیه پرسید خواننده این آهنگ کیه سارا مثه خنگها جواب داد امیر عباس با دلخوری گفتم سیامک عباسی چرا اشتباه میگی خندید و گفت چه فرقی میکنه همشون غصه دار میخونن یه میکس رادیو جوان بذار شاد شیم سیا لبخند تلخی تحویلش دادم و دستم رفت سمت پخش که آلبوم رو عوض کنم که مهسا گفت نه همین خوبه لطفا بذارین بخونه مهسا رو پیاده کردمو و با فکر مشغول از گریه اون در سکوت محض با سارا به خونه برگشتیم شام رو با شوخیهای لوس رامین و چند نخ سیگار تو بالکن و کمی گپ درباره پسر مهسا و حال و روزش با سارا به نیمه رسوندم اما خواب به چشمم نمیومد سوییچ رو برداشتم و از خونه بیرون زدم پخش ماشین باز صدای سیامک عباسی میخوند چرا چـشـمـای من خیسه چرا عـکـساتـــو می بـوسم مـثـه بـاغی که خشکـیـده دارم از ریـشـه می پـوسم مـثـه دیـوونــه هـا گـیجــم همش بـیـهـوده می خـنـدم دو تـا عـاشـق که می بینم سـریع چـشـمـامو می بندم خـودم داغـــم نمی فـهـمـم زمان راحـت جـلـو می ره می خوام چـیـزی بگـم اما گـلــومُ بـغــض می گـیـره یعنی دیــوونـگــی ایـنــه یعنی من دیگـه دیوونه َم چـرا هـر روز سـاعت ها به عکست خیره می مونم جــواب ایـن چـراهــا رو تـــویی که خوب می دونی نمی تــونــم ازت رد شــم تـــویی که خـوب می تونی نفهمیدم جلوی خونه مهسا چیکار میکردم چجوری تا اینجا اومده بودم حدود ساعت دوازده شب بود و چراغهای ساختمونشون بغیر از طبقه مهسا که چراغ زردرنگش روشن مونده بود شیشه ماشین رو دادم پایین و سوز و سرما وحشی و یخزده به صورتم خورد چشمامو بستمو به کار احمقانه ای که کرده بودم فکر کردم با صدای مهسا به خودم اومدم آقا سیاوش آقا سیاوش وحشتزده چشم باز کردمو به صورت زیبا و مهربونش خیره موندم پلاستیک زباله رو کنار بقیه زباله ها گذاشت و اومد سمت ماشینم پرسید اتفاقی افتاده سکوت کردم یعنی نه جوابی داشتم و نه قدرت جواب دادن و فکر کردن داشتم ناخوداگاه در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم من من کردمو گفتم راستش کارتون داشتم ولی اینجا نمیتونم بگم نگاهی به اطرافش کرد و مشکوک گفت خوب بفرمایید بالا دستام رو تو جیبم فشردم و با ریموت سوییچ در ماشین رو قفل کردم مردد و اروم به سمتش راه افتادم متعجب و ناباور از اینکه داشتم سمتش میرفتم از جلوی راهم کنار رفت و به سمت درب ساختمون راه افتادیم قبل از اینکه به در برسم با صدایی لرزون گفت آقا سیاوش لطفا تو راه پله آروم برید بالا سرم رو به معنای تایید تکون دادمو رفتم بالا وارد که شدیم خونه مرتب و مدرنش کاملا نشون میداد که کسی زیاد اینجا نبوده و فقط برای مصرف خوابیدنه با تعارف مهسا روی مبل نشستم و داشتم فکر میکردم که چی بگم که یکهو زنگ خونشون رو زدن وحشت کردیم عین گناهکارها بهم خیره موندیم خودش رو به آیفون تصویری رسوند و با دیدن مانیتور به خودش یه سیلی زدو بلند گفت خاک تو سرم جواده هراسون از جام پریدم و گفتم جواد کیه وحشت زده نگاهم کرد و گفت هیشکی شوهر سابقم چندبار دیگه زنگ زد و یکهو موبایل مهسا شروع کرد به زنگ زدن با عجله آیفون رو برداشت و گفت بله صدای نخراشیده پشت آیفون گفت اون کی بود فرستادیش بالا بعد از مکث کوتاهی گفت خفه شو برو گمشو خیالاتی شدی و وحشت زده به من نگاه کرد جواد جواب داد در رو بازکن تابیام بالا و بهت بگم کی بوده درو بازکن تا آبرو ریزی راه ننداختم مهسا به من اشاره کرد که خودمو مخفی کنم منم با عجله رفتم طبقه آخر و تو تاریکی مخفی شدم تو راه پله صدای پای جواد رو شنیدم که پله ها رو با عجله بالا اومد و وارد خونه مهسا شد ده دقیقه ای گذشت خبری نبود انگار تصمیم گرفتم برم پایین و از ساختمون خارج بشم رفتم پایین دیدم سر و صدایی نمیاد پایین تر رفتم و دیدم زنجیر در ول شده و بین دو لنگه در گیر کرده و نذاشته درب کامل بسته بشه با ترس و هیجان درب رو باز کردم صدایی از تو سالن نمیومد وارد خونه شدم صدای مشاجره اشون از تو اتاق خواب مهسا میومد صدای جواد که میگفت من این چیزا حالیم نیست اگه میخوای سهیل فردا پیشت بمونه باید امشب بکنمت مهسا با صدای لرزون جواب داد خیلی پستی برو گمشو بیرون جواد میخندید و میگفت هههه فکر کردی منم الان میگم چشم و میرم بیرون من تا آبم رو نیاری پام رو بیرون نمیذارم با هجوم جواد به روی مهسا و پرت شدن مهسا روی تخت ضربان قلبم بالا رفت جلوی چشمم داشت به یک زن تجاوز میشد جواد بخاطر مقاومت مهسا سیلی تو گوشش خوابوند و مقاومت مهسا با یه جیغ کوتاه و هق هق گریه شکسته شد جواد ساپورت مهسا رو با وحشی گری از پاش بیرون کشید و زیپ شلوار خودش رو باز کرد بین پاهای مهسا قرار گرفت و بدون توجه به تقلاهای اون زن بیچاره با چندبار تلاش گوشه شرت مهسا رو به کنار زد و کیرش رو بزور و با کمک دستش تو کس مهسا فرو کرد از دیدن این صحنه ها بشدت بهم ریخته بودم بدون توجه به هیچی خودمو به اون دوتا رسوندم با تمام قدرت به جواد ضربه زدم جواد با لگد من به گوشه ای پرت شد و وحشت زده به سمتی که از اونجا ضربه خورده بود نگاه کرد و منو دید مهسا با دیدن من بغضش ترکید و شروع کرد به جیغ زدن با صدای مهسا همسایه ها داخل ساختمون ریختند و همون اول دوتاشون من رو گرفتن جواد از جیبش چاقویی دراورد در حین فرار به من ضربه ای زد و با سر و صدا و هوار کشیدن فرار کرد ادامه نوشته

Date: January 8, 2025

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *