مورد 12

0 views
0%

هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم اولین نگاهم به پنجره اتاقش بود و شبها هم که میخواستم بخوابم با هندزفری تو کوشم که چشم به پنجره اتاقش دوخته بودم تا شاید ببینمش خوابم می برد هر از چند گاهی که از کنار پنجره اتاقش رد می شد قند تو دلم آب می شد اونم با موهای طلاییش هر روز منو بیشتر عاشق خودش میکرد چند روزی بود برا تعطیلات عید خونه نبودن تا یه شب صدای ماشینشون اومد منم به سرعت رفتم کنار پنجره منتظر موندم تا بیاد چیزی طول نکشد که چراغ اتاقش روشن شد داشت لباساشا عوض میکرد که اوه اوه اوه چشمتون روز بد نبینه یه دفعه نگاهش به من افتاد سریع لباساشا پوشید اومد در خونمون زد من تا آماده شدم برم پایین یکم طول کشید صداش میومد که داشت با مامانم حرف میزد همین که از راه پله پایین می رفتم یه دفعه منو دید که دارم از ترس میمیرم خندید و بحثو عوض کرد و بعدشم رفت داشتم میمیردم دیگه رومم نمیشد از تو پنجره نگاه اتاقش کنم داشتم با خودم کلنجار می رفتم و یک به دو میکردم که یه لحظه چشمم به اتاقش افتاد که لامپش داره خاموش روشن میشه اولش توجه نکردم بعد که بلند شدم نگاه کردم دیدمم عصبانی کنار پنجره نشسته شمارشو بزگ نوشته رو مقوا گوشیمو برداشتم بهش زنگ زدم بهم گفت مرتیکه چشم چرون از صبح تا شب اتاق منو دید می زنی فک کردی من خرم متوجه نمیشم امروزم اگه چیزی به خونوادت نگفتم واسه این بود که فهمیدم خیس کردی خودتا بدبخت و فک کردم گناه داری دیگه تکرار نشه باشه منم که دهنم باز نمیشد و آب دهنم خشک شده بود به سختی گفتم باشه بیب بیب بیب و دنیا جلو چشام یه دفعه تیره وتار شده بود سرم گیج رفت و پخش شدم وسط اتاق تو حال خودم نبودم که یه دفعه صدای اس ام اس اومد خودش بود حالت خوبه چشم چرون خودم راستشا بخای خوابم نمیبرد ترسیدم بمیری خاک بر سری اصلا یه نگاه به اتاقم بنداز منم که با همه توان بلند شدم رفتم کنار پنجره ایستادم دیدم خندید و بعدش پرده رو کشید و برقو خاموش کرد فهمیدم خواست مطمئن بشه که حالم خوبه یا ن اونشب خیلی بارون شدید می اومد و یکی از بهترین شب های زندگی من بود آخه زندگیم خیلی یه نواخت شده بود و بعد از اون چن روزی بود که پرده اتاقش کشیده بود و سهم من از اون فقط سایه ای شده بود که هراز چند گاهی رو پرده حرکت میکرد بدجور بهش عادت کرده بودم انگار این روزا یه چیزی کم داشتم تا اینکه به خودم جرات دادم وکوشیمو برداشتم براش نوشتم دلم برات یه ذره شده بعد چند دقیقه گوشیم یه دفعه زنگ خورد آره خودش بود مورد 12 دستم بدجور می لرزید گوشی رو فقط گذاشتم در گوشم و رفتم کنار پنجره اونم منتظر من کنار پنجره اش نشسته بود بهم اولش چیزی نگفت یکم که گذشت با بغض گفت خیلی تنهام اگه تو هم می خوای مث بقیه تنهام بذاری از همین الان دست از سرم بردار منم گفتم ن من مث بقیه نیستم و واقعا دوست دارم و از این چرت و پرتا وقتی خواست بره رو شیشه پنجره اتاقش مهر لباشو زده و رفت گذشتو گذشتو گذشت تا یه شب بهم پیام داده بود گفت نمیخای منو از تنهایی در بیاری گفتم چه جوری گفت کسی خونمون نیست از تنهایی میترسم منم که خیلی وقت بود منتظر همچین شبی بودم خودما سریع آماده کردم و رفتم در خونشون همین که رسیدم در باز شد رفتم تو همه جا تاریک بود یه لحظه ترسیدم خواستم برگردم که یه دفعه همه چراغا روشن شد یه دفعه با لباسای سفید دیدمش اینقد اونشب شبیه ماه شده بود که من نتونستم تحمل کنم رفتم که بغلش بگیرم دستشو کشید جلوم گفت قرارمون که یادت نرفته گفتم مگه میشه یادم بره بغلش کردمو دست کردم تو موهای طلایش که یه روزی آرزوی دیدنشو داشتم و لباشا میخوردم تا حلا هیچ شرابی منو اینقد مست نکرده بود لباساشا که در اوردم رفت رو تختش خوابید دستشو گذاشت جلو بهشتش و دوباره گفت قرارتو که یادت نرفته وقتی گفتم نه در بهشتشو باز کرد انقد غرق هم شده بودیم که زمانو متوجه نمیشدیم که یه دفعه صدای درب اومد مامانو باباش بودن به سرعت من رفتم زیر تختش قایم شدم بعد از اینکه اونا خابیدن تا صبح تو بغل هم بودیم و صبح که خواستم بیام خونه گوشیمو یادم رفت بیارم برگشتم گوشیمو بردارم بهم گفت خیلی بی معرفتی و بعد از اون روز دیگه حتی سایه شم دیگه سهم من نبود اتاقشو عوض کرده بود و اون منو تنها گذاشت مورد 13 نوشته

Date: February 23, 2021

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *