اول از همه بگم این خاطره ای که میگم گی هستش وخواهشمندم اگه گی نیستید نخونید چون حس گی هارو درک نمیکنید ماجرا از اونجایی شروع شد که تازه رفته بودم اول دبیرستان روز اول مهر صف صبح گاه بودیم که یه پسره اومد رفت سر صف کلاس بقلی پوست سفید قد بلند با چشم سبز و موی فشن یه شلوار تنگ سورمه ای با یه تیشرت مشکی پوشیده بود آقا ما یک دل نه صد دل عاشقش شدیم ما هر روز و هر شب تو کفش بودیم نه تنها من کل مدرسه تا اینکه سه ماه گذشت مدرسه ما هفته ای یه بار مارو میبرد استخر تا دوماه نیومد بعد دوماه که باهاش طرح رفاقت ریختم بلاخره راضیش کردم که بیاد بلاخره روز موعود فرا رسید و مارفتیم استخر رفتیم تو رختکنو لباساشو در آورد وای خدای من چی داشتم میدیدم دیگه توی پوست خودم نبودم حالم خیلی بد خراب شد با چشمام میخواستم بخورمش البته اینم بگم خودمم دست کمی ازش نداشتم رفتیم تو آبو من هی به هر بهانه ای بهش انگشت میرفتم بدش میومدو هی میگفت بس کن بس کن منم گوش نمیکردم وهی میرفتم بهش دستمو میکردم زیر مایوش سوراخشو لمس میکردم وکیرشو میمالیدم وای تو یه دنیای دیگه بودم تا از استخر خارج شدیم ورفتیم اینم نگفتم که با دوچرخه رفته بودیم استخر ودوچرخه ها تو حیاط استخر قفل بود تو راه بودیم که بریم دوچرخه هارو باز کنیم که یه دفعه دستشو برد رو کونمو از رو شلوار بازی میکرد هیچکسم اونجا نبود بعد منم شروع کردم یکم باهم ور رفتیم و دیدیم داره شلوغ میشه رفتیم وهمین شده بود کار ما تا پایان سال و نه بیشتر سال تحصیلی تمام شد و سه ماه تو کفش بودم سال بعد من مدرسمو عوض کردم ولی روز اول مهر یه چیز باور نکردنی دیدم آره خودش بود ولی دیگه نه اون آدم سابق ولی من بازم ولش نمیکردم و تا دوسال دهنشو با انگشت رفتن و مالیدن تحت هر شرایطی سرویس میکردم ولی اینم بگم که واقعا دوستش داشتم و هنوزم دارم وحاضرم زندیگیمو بدم تا بهش برسم و هنوزم مثل سگ تو کفشم نوشته
0 views
Date: April 29, 2022