میدونست دلواپسم

0 views
0%

صبح با نوری که تو چشمم خورد لای پلکامو باز کردم اما نا خودآگاه بازم بسته شدن چرا انقد خوابم میاد اومدم پاشم ک لباسی تنم نبود یادم اومد همه اتفاقات شب گذشته یادم اومد اما خودش کجاست صداش زدم سامی جواب نداد بلندتر صداش کردم اما خونه توی سکوت عجیبی غرق بود و صدای من مثل کسی که با دستو پازدن میخواد مانع غرق شدن بشه بود ولی باز هم موج سکوت صدای منو ب غریقی توی دریای بیکران خفقان نفس گیر خونه تبدیل کرد ب جستوجوش ملافه رو دور خودم پیچیدم و از تخت پایین اومدم حس کمردرد خفیفی با راست کردن قامتم در من بوجود اومد که دور از انتطار هم نبود اتاقا آشپزخونه سرویس بهداشتی و حتی تراس رو هم با همون ملافه سرک کشیدم ولی نبود و این خنجری بود روی قلب زخم خوردم پاهام برای نگه داشتن وزنم رو خودشون توانی نداشتن و من همونطور بی رمق روی تخت فرو اومدم و نگاهم ب تختی افتاد ک ماه ها عاشقانه هامونو شاهد بود و اما دیشب میدونست عاشقشم میدونست دلواپسم آره دلواپس بودم بخاطر بچه ای که آرزوش بود و من نمیتونستم بهش هدیه بدم میدونست دلواپسم ولی گفت بچه میخوام تو مادر نمیشی ولی من که پدر میشم گفتم من همون مهتابیم که بی من شبی باز از آن کوچه گذشتی همونم که همه تن چشم شدی همون که خیره ب دنبال من گشتی فریاد زد بســــــــــــه تمومش کن این اداها رو بچه میخوام سه ساله دوا درمون کردی بچت نشد بذار من بابا بشم زیر لب گفت گرچه نذاری به تخمم هم نیست هه این که روبروم بود سامان من نبود این اون عاشقی نبود که میگفت تو باشی دنیــا دنیا بی کسی می ارزه هی سامان سامان دلِ این دلِ بی صاحب منو نشکن که صدای شکستنش گوش دلمو کر میکنه همون دلی که میگفتی دل به دلت دادم آره منم همون فرفری موی غزل ساز تو منم همون که میخوندی روزی که موهاتو شرابی زدی یکی دائم الخمر موهات شد و با انگشتت ب خودت اشاره میزدی و موهای منو با چشمات به رگبار نگاهت میبستی و من زیر بارهر گلوله داغ و سربی نگاهت گُر میگرفتمو این جهنم سوزان درونمو عاشقانه میپرستیدم تو دلم میگفتم خدایا بهشتت ارزونی خودتو بنده هات فقط این نگاهو نگیر از من ولی گرفت خدایا مگه نمیگن صلاح بنده هاتو میخوای پس کو نکنه صلاحمه این دل شکسته و تنهایی و جدایی هه اگه بنا به صلاحم بود که از بچه محرومم نمیکردی کافر شدم نه سامی خلأ وجودت منو کافر کرده کافرم کرده چون به یاد میارم صدای نفس نفس زدنایی که نفسام بهش بستس رو چون هنوز تو گوشمه آه های مردونتو از لذت بالا و پایین شدنام روی پاهات که با صدای برخورد پایین تنمون بهم ملودی عشقو میساختن یادمه رقص انگشتاتو روی تنم که از گردن تا نافم با خطوط فرضی بهم وصل میکردی و همین خطوط تن منو به اعتیاد به تو دچار کرده یادمه تو اوج لذت مکیده شدن سینه هام تو چشمام نگاه کردی و با بی رحمی گفتی الان باید بچم جای من بود ولی من بی رحمی صداتو باور نکردم باور من اون چشمایی رو که به قهوه ایِ حلوایِ خیراتِ دلِ مرده یِ من دهن کجی میکنه آره چشمات با لبات هماهنگ نبودن ولی دلت ک با من هماهنگه مگه نه یادته فال حافظ شب یلدا رو ای که با سلسله زلف دراز آمده ای فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ چون به هر حال برازنده ناز آمده ای آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل چشم بد دور که بس شعبده بازآمده ای آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشته غمزه خود را به نماز آمده ای زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست مگر از مذهب این طایفه بازآمده ای خوندی و گفتم خــــــــب ارباب نیاز خندیدی و گفتی آخ نیاز انقد اسم نیازو دوست دارم اسم بچمونو نیاز بذاریم ندیدی پارچ آب یخی که رو سرم ریخته شدو ندیدی لرزی که ب تنم افتادو ولی من عاشق تر از این حرفا بودم گفتم ارباب نیاز الان نیازم تویی گفتی دلبری کن باشه ولی عواقبش با خودته آره اون شب تاوان دلبریمو پس دادم ولی من عاشق این خشونتی هستم که مردونگی و قدرتتو به رخم میکشه من عاشق چنگ زدن موهامم وقتی انگشتای نیرومندت تو فرفری موهام گیر میکنه و سرمو هدایت میکنه برای مکیدن شیره ی وجودت و دیدن چشمات بست و سرت که به عقب خم میشه و آه های از سر لذتت من شیفته ی ته ریش زبری هستم که به کناره های پام میخوره وقتی از سر لذت پاهامو به سرت فشار میدم و حرکت زبونت که با فشار توأم میشه و ناله های شدید من از این حس ناب اورال با تو بغض امونمو برید و گریه ام شدت گرفت اشکم رو لبم سرازیر بود انگشتمو برای پاک کردنش رو لبم کشیدم که خاطره ی اولین لمس لبم با انگشتت و خیرگی چشمای دل فریبت به لبام و مهر شدنش توسط اون لبای داغ با چاشنی ای از زبری ته ریش رو برام تداعی کرد سر بلند کردم همه جا تاریک بود و تو نبودی تویی که همه کسم شدی نبودی و آرزوی مرگ میکردم همه کست که نباشه تنهاترین تنها میشی توهم بود صدای قدمات توهم بود بوی عطرت و توهم بود صورت نگرانت اما اون برگه ی توی دستت توهم نبود دهنم خشک شد این چیه برگه ی تقاضای طلاق دست مرتعشمو ب سمتش دراز کردم که دستمو گرفت دستاش سرد بود ولی ن به سردی من تای برگه رو با استرس باز کردم چشمامو بستمو نفس عمیقی کشیدم که قطره اشک سمج گوشه چشممو آزاد کرد نگاه نم دارمو ب برگه دادم خدای من چی میدیدم فرم درخواست فرزند نوشته

Date: November 21, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *