میلاد و دختر همسایه دختر همسایه
سلام
میلاد هستم 21ساله
این داستان بای سکس یک سال پیش
همسایه ما یه خانواده
چهار نفره هستند
یه پسر 20ساله یه دختر 17ساله سکس به اسم سحر.
خانواده خیلی مذهبی دارن
برای همین سحر زیاد به خودش سکس نمیرسه بیرون نمیره با دوستاش ولی
سکس نمیرسه بیرون نمیره با دوستاش ولی چون ما باش راحتیم با آرایش لباس آستین
چون ما باش راحتیم با آرایش لباس آستین کوتاه دیده بودم چندبار
پسر 20ساله یه دختر 17ساله به اسم سحر.
خانواده خیلی مذهبی دارن برای همین سحر زیاد به خودش نمیرسه بیرون نمیره سکس با دوستاش ولی چون ما باش راحتیم با آرایش لباس آستین کوتاه دیده بودم چندبار خواستم باش رفیق
میلاد و دختر همسایه یک سال پیش
همسایه ما یه فیلم سکسی خانواده چهار نفره هستند
یه پسر
دارن برای همین سحر زیاد به خودش نمیرسه سکس داستان بیرون نمیره با دوستاش ولی چون ما باش راحتیم
میلاد و دختر همسایه با دوستاش ولی چون ما باش راحتیم با آرایش لباس آستین کوتاه دیده
با دوستاش ولی چون ما باش راحتیم با آرایش لباس آستین کوتاه دیده بودم چندبار خواستم باش رفیق بشم که از اون راه بکنم ولی زود ناراحت می شد
قرار شد مثل داداشش بشم هی بهم پیام میداد داداش این کار کن داداش این کار کردم. بعضی وقت ها که از دوستاش تعریف می کرد میگفت خشگل هستن می گفتم او به این نازی خوشگلی چند بار این جوری بهش گفتم.تا این که یک بار دیگه گفت بدن این دوستم ببین چه خوب بهش گفتم خودت داخل اینه ندیدی گفت چی می خواهی بگی بدم گفتم نه بابا عالی بدن سکسی رون ها درشت عالی سینه ها خوردنی عالی چند دقیقه چیزی نگفت چنتا پیام پشت هم دادم که نمی خواستم ناراحت بشی و….
که بعد فرداش دیدمش گفتم ناراحت شدی گفت نه فقط تعجب کردم
گذشت یک هفته بعد مامانش امد خونه ما گفت این کتاب داره پسرت مامانم گفت میلاد این کتاب داری کتاب درسی بود برای سال های گذشته بهش گفتم چی شده گفت کتابش گم کرده گفتم من ندارم ولی براش پیدا می کنم . گفت باش فرداش همون کتاب پیدا کردم ولی چون برای چند سال پیش بود فرق کرده بود جلوی در حیاط بود با مامانش گفت این بدرد من نمی خوره سه روز دیگه هم امتحان دارم کسی بهم کتاب نمیدهد با مامانش دعوا کرد رفت داخل خانه به مامانش گفتم من یه جای می شناسم که همه جور کتاب داره ولی باید بگرده گفت آدرس بده گفتم این آدرسش گفت باباش آمد میگم باهم برن به چند دقیقه که مامانش رفت داخل
خونه مامانش باز آمد دره خونه ما گفت بیکار هستی با هم بریم این کتاب بگیریم این میگه دیر میشه گفتم آره بزار ماشین بیارم همین که آمدم ماشین بیارم بیرون مامانش زنگ زد که مهمان آمده خونمون گفتم باش که سحر گفت باید حالا بگیرم گفتم باهم میریم می گیریم دیگه گفت باش زود بیاید پس . رفتیم
توی ماشین دل زدم به دریا بهش گفتم چرا ناراحت شدی گفت آخه یک دفعه گفتی گفتم خوب کم کم بگم چه نازی
گفت نه
به دروغ
گفتم آخه چند بار لخت دیدمت سینه بدن عالیی داری لبات خوردنی
گفت گمشو بسته حالا وقتش
ساکت شدم بعد چند دقیقه گفت که چی با خودم گفتم آخ جون پا داد
زدم بقل جاده گفتم چشم هات ببند بد بوسش کردم اول ترسید من زد کنار گفت. برو دیر میشه راه افتادم یه دفعه دست گزاشت روی دنده که دستم روش بود گفت میلاد دوست های من همه میگن بدنم بده زشتم گفتم کی گفته سینه هات ببین که ناز گنده هست سینه هاشو گرفتم دستم هیچی نگفت بعد باهم حرف زدیم منم رونش سینه هاشو دست می زدم که رسیدیم کتاب گرفتیم برگشتیم با هم خوب شدیم بهش گفتم بیا پشتبون کارت دارم گفت مهمون داریم بعد
اول فکر کردم پشیمان شده