گرفتم داستانهاي خودمو براتون بنويسم.داستانهايي فیلم سکسی كه واقعا اتفاق افتاده و حاصل
تخيلات نيست.چون بنظرمن وقتي ادم ميتونه از اينجور داستانهالذتببره كه واقعي باشن نه زايده سکسی تخيل كه متاسفانه بيشترداستانهايي كه خوندم
چيزي شاه کس جز دروغ نبود.امابشنويد داستان زندگي منو.اينكه چجوري از جنس
مخالف به همجنس رسيدم.من 32 سالمه.7 کونی ساله ازدواج كردم و يه دختر5 ساله دارم.شوهرم كارمنداز صبح تا 7 بعد از
ظهر جنده سر كاره و من ودخترم معمولا تنهاييم. حدود 3
ساله كه رابطه ما سرد شده پستون و خیلي كم با هم سكس داريم.معمولا وقتي خونه مياد ديگه حال نداره حرف
بزنه چه کوس برسه به سكس. اولاش ميشد تحمل كرد.اما ديگه
اين اواخر واقعا برام سخت شده بود. بخصوص براي مني كه زن شهوتي هستم.يه مدت با خودارضايي خودمو تخليه ميكردم اما بعد سکس داستان يه مدت زده
شدم.از طرفي دلمم نميومد به شوهرم خيانت كنم ایران سکس چون واقعا
آدم زحمت كشيه و همش بخاطر ماست.ديگه داشتم مريض ميشدم مونده بودم چيكاركنم تا اينكه اولين جرقه تو ذهنم زده شداولا از هيكل خودم بگم من خودم تو پرم پوست سفيد سايز سينه 75 با كون نسبتابزرگ كه يهزاني عشق شوهرم بود.دوستاي خودمم هميشهه ميگفتن خوشبحال اون كسي كه اين كونوبكنه.ما تو خونه سازماني زندگي ميكنيم.طبقه پايين ما زنيه به اسم سارا كه شوهرش با شوهر من همكار و ساعت كاريشون يه جور.چند سال ازدواج كردن و هنوز بچه دار نشدن.بماند من با سارا خيلي جور شده بودمو تقريبا از همه چيز ممديگه رو ميدونستيم،.ميدونستم دوست پسر داره اما بش حق ميدادم بااينكه خودم نميتونستم خيانت كنم.اونم ميدونست جريان منو بهم پيشنهاد دوست پسرم داد كه من قبول نكردم.يكي ديگه از چيزايي كه خيلي شهوت منو زياد كرده بود فيلم سوپرايي بود كه سارا بهم ميداد.يه شب با شوهرم دعواي شديدي كردمو وقتي بود كه داشتم كيرشو ساك ميزدم كه يهو كيرش خابيد مم ديگه از كوره در رفتمو هر چي از دهنم دراومد بهش گفتم.سارا كه جريانو فهميده بود صبح اومد پيشم.بعد ازكلي درد دل و گريه منو ازين حرفها سارا يهو گفت:سميرا يه چيزي ميگم بهش فك كن.گفتم: من نيتونم خيانت كنم.ـ خره خيانت چيه!بيايه بار لز شو.چشمام 4 تا شد گفتم:هااااان؟ـ هان نداره.ببين تو از شهوت داري ميميري.خيانتم كه نميتوني كني.خوب يبار امتحان كن.ضرر نداره كه فوقش بدت اومد كه نمياد ديگه نكن.خلاصه برام گفت از اينكه اون يه نوع سكسه و شايد خوشت بياد و گفت تا اينكه يكم فكرمو مشغول كرد.تا حالا هيچوقت به لز اينجوري فكر نكرده بودم يا جدي نگرفته بودم.معمولا فيلم هاييم كه صحنه هاي لزبيني داشت ميزدم جلو بنظرم چندش اور بود همجنسبازي. اما سارا با حرفهاش داشت مخمو ميزد. سارا طوري حرف ميزد كه يه لحظه فكر كردم خودش لزبازه و بهم تا حالا نظر داشته بخصوص كه عادت داشت سينه هامو فشار ميداد اما نگو كه منو واسه يكي ديگه لقمه گرفته بود هر چند كه بعدها باهاش حال كردم…اگه خوشتون اومد نظر بديد تا باقيشم تعريف كنم.اگه هم كه بد بود كه ببخشيدچون اولين باره داستان مينويسم.اماجز واقعيت چيزي نگفتم و نميگم.