اسامی مستعار با سلام خدمت دوستان عزیز می خوام یکی از خاطرات سکسی واقعی خودمو واستون تعریف کنم من در خارج از ایران در اروپا زندگی می کنم وقتی که به اینجا آمدم مثل تقریبا همه ایرانیا اول چیزی که دنبالش بودم دوست شدن با یه دختر بود ولی تو یه سال اول نتونستم حالا از بدشانسی یا بیحالی هر چی اسمشو میخواین بذارین و با فیلم و خود ارضایی و اگه پولی بود با یه جنده یه ساعتی خوش بودم تا اینکه یه روز کنار دریا با یه خانوم 35 ساله خودم 24 سلام بود اشنا شدم اسمش باربارا بودو از هم خوشمون آمد اولش هم اون سر صحبتو باز کرد که از کجا امدی و اینجا چیکار میکنی و خلاصه با یه نوشیدنی خوردن شروع شد و مشغول خوردن بودیم که یه دختر پیش ما اومد باربارا معرفی کرد که این دختر من آنیتا هست و بش گفت تو برو تو آب ما هم میاییم بعد از رفتنش گفت که از شوهرش جدا شده و حالا با دخترش زندگی میکنه من حسابی گلوم پیش باربارا گیر کرده بود چون هم خوشگل و خوش هیکل بود و هم خیلی با ادب و شخصیت خلاصه با هم دوست شدیم بعد از یه مدت گفت بیا با هم زندگی کنیم که من قبول نکردم و گفتم ما که با هم هستیم شب های زیادی هم که من پیش تو می خوابم بذار همینطور باشه هر کسی خونه خودشو داشته باشه راستش از این می ترسیدم که اگه مشکلی پیش بید جایی رو نداشته باشم که مستقل زندگی کنم حالا یک سال گذشته بود آنیتا که اون موقع 14 سالش بود بزرگتر و خوشگل تر شده بود اندامش سکسی تر و رسیده تر شده بود من اصلا هیچ فکری خارج از اینکه اون دختر باربارا هست نمیکردم بارها اونو تو لباس زیر دیده بودم و هنگام شنا برای من مثل دیگران بود از باربارا به اندازه کافی عشق و سکس و محبت میدیدم و خلاصه عاشق هم بودیم از یکی ۲ ماه قبلش باربارا تصمیم گرفته بود که به یه کشور دیگه مهاجرت کنه و از من می خواست که باهاش برم ولی من هم مشکلات پاسپورت داشتم و هم اینکه می ترسیدم از دوباره از صفر شروع کردن و روز از نو روزی از نو آنیتا هندبال بازی میکرد من هم بعضی وقتها فوتبال اکثر وقتها که از بعضی برمیگشت از گرفتگی ماهیچه ها و گردن شکایت داشت دکتر هم گفته بود که این در رابطه با رشد بدن و ورزش هست و با نرمش و ماساژ خوب می شه پیش آمده بود که اون منو و منم اونو ماساژ داده بودم گردن و پاها بیشترین جاها بود تا روزی که آنیتا تولدش بود یه کادو خوشکل بهش دادم و جشن خوبی هم داشتیم اون شب مهمون های زیادی بودن من هم حسابی زیاده روی کرده بودم و مست مست بودم باربارا زیاد نخورده بود آنیتا هم که اجازه نداشت و همینکه فردا مسابقه داشت اون شب گذشت باربارا از وقتی که تصمیم مهاجرت گرفته بود ۳ بار در هفته کلاس زبان میرفت که خودشو واسه اون کشور آماده کنه من اون روز سر کار نرفتم چون سردرد داشتم از مستی شب گذشته آنیتا تازه از هندبال برگشته بود خسته و بیحال باربارا هم آماده میشد که بره کلاس زبان آنیتا شروع کرد از اینکه گردنم درد می کنه بیا ماساژ بده گفتم من اصلا حالشو ندارم یه دفعه میزنم ناقصت می کنم باربارا با یه خنده خوشکل گفت کمکش کن دیگه عزیزم من هم ناچار رفتم و شروع کردم به ماساژ دادن گردن اون ولی این دفعه با قبل فرق میکرد وقتی که گردنشو میمالیدم نفس زدنش عوض میشد و این واسه من کمی عجیب بود گفتم دیگه کافی بهتر شد گفت نه ادامه بده باربارا گفت آنیتا برو یه دوش بگیر حتما بهتر میشی باربارا هنوز نرفته بود ماهارو بوسید و رفت آنیتا رفت بالا توی اتاق خودش یه ۱۰ دقیقه بعدش صدام کرد گفت بیا یه کم ماساژ بده من هم رفتم بالا دیدم فقط یه هوله دوره خودش پیچونده و ایستاده گفتم خوب برو دراز بکش هوله رو انداخت روی زمین فقط یه شورت نازک کسشو پوشونده بود سینه های گلابی شکلش به طور شهوت انگیزی خودنمایی میکرد از چشماش حشر بیرون میزد در اون لحظه من خودمو کنترلمو در دست شیطان دیدم چنان محو زیبایی صورت و اندام آنیتا شده بودم مثل اینکه او را برای اولین بار میبینم شاید الان بگویید که من از اولش چشام دنبالش بده ولی قسم میخورم که نه اینطور نبود روی تخت دراز کشید اصلا نمی توانستم فکر کنم چیزی از درون میگفت که خودتو کنترل کن این یه میوه ممنوع است از طرف دیگه میگفت بگیر این میوه تازه رسیده و بکر را بخور از این آب هیات شاید دیگر هرگز چنین نعمتی نصیبت نشود شیطان مرا صاحب شده بود لخت شدم در پایین تخت زانو زدم پاهایش را در دست گرفتم از پایین شروع به ماساژ کردم به ساغ پا رسیدم حالا از ماساژ گذشته بود اونو می لیسیدم ران های کشیده و تمیزش را لمس کردم پاهایش را از هم باز کرده بود میوه ممنوع زیر شورتش ورم کرده بود و مرا دعوت به خوردن میکرد حس می کردم دارم کم میارم بش گفتم روی شکم دراز بکش اینکارو کرد باسن نرم و لطیفش رو گرفتم بوسیدم و بوییدم عطر شامپوی حمامش داشت دیوونم میکرد شورتشو کمی پایین کشیدم سوراخ کونش نمایان شد یه سوراخ تنگ و صورتی رنگ جلو صورت من بود زبانم چاره یی جز لیسیدن نداشت آنقدر لذت می برد که کمرش را تا حد ممکن بالا آورده بود دوباره به پشت خوابید شورتش را بیرون آورد کس کوچکش از هم باز شده بود زبانم را به کار گرفتم اطراف کوسش را میخوردم رطوبت از کوسش بیرون میزد این اولین بار بود که کس لیس میزدم باربارا واسه من ساک میزد ولی من کس اونو نخورده بودم خودش هم دوست نداشت میگفت بهداشتی نیست ولی برای من در اون شرایط هیچ چیز کثیف نبود هر دوتا مون میدونستیم که کار درستی نمی کنیم ولی دست خودمان نبود یه جمله رو مدام تکرار میکرد منو بکن زانوها مو کنار بازو هاش گذشتم کیرم را که سفت و راست شده بود جلو صورتش گرفتم با دستاش گرفتش و نیگاش میکرد گفتم تعجب نکن آخه منو ختنه کردن آخه تا اون موقع هر چی دیده بود با پوست بوده گفتم دوست داری ساک بزنی گفت نمیدونم که دوست دارم یا نه با زبونش یه کم مزه مزه کرد و کردش تو دهان من در حال پرواز بودم لبهای زیباش اطراف کیرم بود فشار دادم بیشتر تو رفت خودم شروع به عقب و جلو کردم دندوناش اذیتم میکرد گفتم آرامتر خندید گفت واسه اولین باره یاد میگیرم کیرمو در آورد و بازم تکرار کرد منو بکن گفتم نه تا همین جا بسه گفت نه منو بکن قدرت تحمل اینکه یه بار دیگه تکرار کنه رو نداشتم خوابیدم روش سر کیرمو روی کوسش مالیدم حرارت از کوسش بیرون میزد کیرمو گرفت پاهاشو کاملا باز کرد سرشو وسط کوسش گذشت با فشار فرو کردم به طرف بالا کیرم مثل اینکه از یه لوله باریک گذشت و وارد یه لوله بزرگتر شد حس کردم که کیرم رو روی یه بادکنک فشار میدم که یه دفعه باز شد آهه بلندی کشید و من وارد بهشت شدم او ارضا شد کیرم رو بیرون کشیدم تا اون وقت فکر می کردم که دختر خونریزی داره اولین بارش ولی فقط سر کیر من یه کم خون تیر رنگ بود آبمو با فشار روی شکمش ریختم و شیطان رو دیدم که داشت به من می خندید او پیروز شده بود آنیتا گفت چرا آبتو اینجا ریختی گفتم واسه اینکه حامله نشی خندید و گفت تو مدرسه به ما گفتن که با یه کم اسپرم هم میشه حامله شد وقتی کنارش دراز کشیدم گفتم منو به بخش تو باید با یه هم سنّ و سال خودت اینکارو میکردی گفت من اصلا پشیمون نیستم که با تو کردم چون که می دونم تو مریض نیستی اگه با کسی دیگه باشم میترسم مریض بشم بوسیدمش و گفتم خوشحالم که اولین کسی بودم که به تو مزه سکس رو چشوندم گفتم من میرم دوش بگیرم ممکن مامانت بیاد گفت هنوز ۲ ساعت نشده رفتم دوش بگیرم اونم اومد بدن همدیگرو صابون زدیم کیرمو گرفت با خنده شیطونی گفت این الان تو کس من بوده به این بزرگی خوب که پاره نشدم گفتم از بیرون پیدا نیست ولی از داخل پاره شدی زانو زد کیرمو تو دست گرفت گفت بیا ببینم حالا یاد گرفتم که خوب ساک بزنم و شروع کرد یه بار دیگه خودمو تو آسمونا دیدم وقتی که آبم داشت میومد نذاشتم که درش بیاره تا ته تو دهانش جاش دادم و آبمو ته حلقش خالی کردم لباسمو پوشیدم قدرت نگاه کردن تو چشمای آنیتا و باربارا رو نداشتم کسی که منو با هیچ کس عوض نمیکرد یه یاد داشت واسه باربارا گذشتم که من باید برم خونه خودم کار دارم و شب هم نمیام یه ساعت بعد زنگ زد گفت چی شده چرا رفتی آنیتا چیزی گفته گفتم نه من کار داشتم فردا میام دوباره زنگ زد گفت نمیدونم آنیتا چیش شده یه جور استرس داره زیاد سر حال نیست پشتم تیر کشید فکر کردم که جریانو فهمیده گفتم گوشیرو بده به آنیتا اونم داد گفتم چیه آنیتا چرا ناراحتی آرامتر ازش پرسیدم مگه چیزی گفتی گفت نه مامانم بیخود نگران شده میگه چرا اینجوری راه میری چرا رنگت پریده و از این حرفا بش گفتم اگه حالت خوب نیست فردا برو دکتر اینجا بچه ها از ۱۲ سالگی پرونده پزشکیشون خصوصی هست می تونن از دکتر بخوان که مسائل جنسیشنو حتا به پدر و مادر بدون اجازه نگن یه کم خیالم راحت شده بود به باربارا گفتم چیزیش نیست بذارش به حال خودش باشه گفت من نگران تو هستم که صدات ناراحت به نظر می رسه گفتم نه نگران نباش دوستان عزیز حالا سالها از اون جریان می گذره ۸ ماه بعدش باربارا و آنیتا مهاجرت کردن و از هم جدا شدیم اصرار اون که با هم بریم من همه کارهارو انجام میادم و از این حرفها نتونست منو قانع کنه که باهاشون برم از طرف می ترسیدم و میدونستم که آخرش سر به رسوایی می کشه ولی تو ۸ ماه من و آنیتا در هر فرصتی سکس داشتیم اون از دکتر قرص گرفته بود و مطمئن بودیم که امکان حاملگی نیست به هر حال باربارا اونجا با یکی دوست شد من هم بعد از مدتی یار خودمو پیدا کردم و هر که به زندگی خودش ادامه داد بعد از اون من یه دفعه دیگه اونارو دیدم باربارا با دوستش و آنیتا هم با دوستش به من سر زدن یه ملاقات دوستانه یه ناراحتی وجدان همیشگی برای من و دیگر هیچ نوشته
0 views
Date: October 13, 2018