سلام من زهره 18ساله هستم می خوام داستان لزم رو براتون تعریف کنم که آب همتون باش بیاد من خیلی حشری بودم و خیلی دوست داشتم با جنس مخالف سکس داشته باشم ولی به لز فکر نمیکردم کسمو خیلی می مالیدم تو حموم یا تو اتاقم بعضی اوقاتم آبش میومد و خیلی حال میداد بعضی وقتا هم نه با جلق به ارگاسم کامل نمی رسیدم یه دوستی داشتم به نام شیدا اونم مثله من شیطون بود چن بارم بهم پیشنهاد لز داده بود و من به نوعی پسش می زدم چون فقط دوست داشتم سکس و تجربه کنم یه بار شیدا بهم زنگ زد گفت بیا خونمون گفتم مامانم نمی ذاره شیدا گفت ترخدا بیا حالم خوب نیست گفتم چرا گفت با دوس پسرم بهم زدم خیلی ناراحت شدم چن بار دیده بودمش هر موقع منو می دید کیرش شق می شد خیلی حشری می شدم اندام حشری کننده ای داشت به شیدا گفتم باشه یه کاریش میکنم بعد از اجازه از مامانم سریع آماده شدم و رفتم خونشون خیلی با ما فاصله نداشت فقط 4 کوچه سریع رسیدم خونشون و در زدم در و وا کرد رفتم تو وقتی رفتم تو شیدا داشت گریه می کرد و رو میز یه تیغ بود فک کنم میخواست خودشو راحت کنه گفتم شیدا چت شده گفت هیچی رفتم کنارش نشستم یه کم باهاش حرف بزنم که یهو خیره شد به چشام گفتم چیه داری با این کارات میترسونیم شیدا لبشو نزدیک لبام کرد و بوسیدم گفتم چی کار میکنی شیدا حرف نیمیزد بد حشری شده بود لباش خیلی خوشمزه بودن و تازه داشتم درک می کردم لذت لزو شیدا بدون هیچ حرفی بازم ازم لب گرفتو ایندفه منم مشتاقانه لباشو خوردم زبونمو می خورد و نفس های حشری کننده ای می کشید وای اوممممممم دستشو کرد تو موهام آروم آروم داشت دکمه های مانتومو باز می کرد جا خوردم مانتومو که انداخت اونور خودشم تی شرتشو در اورد وایییییییی یه سوتین قرمز تنش بود اومممممممممم بهم گفت بیا جلو تر هر دو تامون شلوارامونو دراوردیمو لخت شدیم سینه هاش سفت و رو فرم بود دیدم درازم کرد رو مبل گفت آروم بخواب که الان می خورمت منم با کنجکاوی گفتم می خوای چی کار کنی که شروع کرد از نوک پامو خورد آه خیلی داشت بهم حال می داد سینه هامو می مالیدم شیدا خیلی خوب این کار و بلد بود خیلی طول نکشید که رسید به نازم کسم توف بهش زد و شروع کرد به خوردن و با نوک زبون ور رفتن واییییییییییییی خیلی حال می داد داغ شده بودم بعضی وقتا بین لیس زدن میگفت دوست داری منم میگفتم بیشتر کسمو ول کرد و اومد رو شکمم دائم گاز میزد بدنمو خیلی حس خوبی داشت سینه هام میمالید گفت شیطون عجب سینه های نرمی داری خندیدم شیدا گفت پاهاتو وا کن گفتم بسه گفت زودباش گفت چشاتو ببند ترسیدم گفتم می خوای چی کار کنی دیوونه گفت ببند دیگه عشقم بستم گفت وا نکنیا باشه بابا به علت اینکه همتون بتونید کم کم میذارم نوشته
0 views
Date: August 29, 2019