شلوغي اطرافم رو اعصابم بود خيلي وقت بود از اين جمع ها فرار ميكردم ولي پارميس خيلي بهم اصرار كرده بود دنبال فرصت هم بودم كه به كسرا نشون بدم بدون وجودش تو زندگيم حالم خيلي ميتونست بهتر باشه لبه ي ليوان رو بين لب هام نگه داشته بودم مكث كردم ترديدي كه براي وارد كردن الكل به بدنم داشتم باعث ميشد تلخي بوي ويسكي رو بيشتر حس كنم با بي ميلي باقي مونده ي ليوان رو سر كشيدم و به خنده هاي كسرا با دخترِ مو بلوند با پيراهن زرشكي رنگي كه تا بالاي زانوهاش بود زل زدم اسم دختره رو ميدونستم با ن شروع ميشد شايد اگه يكم بيشتر فك ميكردم ميتونستم اسمشو يادم بيارم ولي فكر كردنِ بيش از ١٠ ثانيه بهش ته مونده ي غرورمو له ميكرد كسرا خنده هاي بلندشو تموم كرد دختره دستاي بيريختشو روي شونه ي كسرا گذاشت با نگاه مسخرش سعي ميكرد لوندي كنه چشممو چرخوندم كه سنگيني نگاه يه نفرو روم حس كردم تو تاريكي دنبالش بودم كه تو دورترين قسمت سالن با يه مرد قد بلند ايستاده چشم تو چشم شديم با كنجكاوي تمام سمتش رفتم قدم برداشتن با كفش هاي پاشنه ده سانتيم تو حالت مستي يكي از سخت ترين كار ها تو زندگيم بود نزديكش شدم كه تعادلمو از دست دادم و مچ پام كج شد سريعا دستاي مرد قدبلند رو كه دور ساعد دستم قفل شده بود رو حس كردم موهاي كوتاه مشكيش با مردمك چشم هاش هم رنگ بودند ميتونستم بگم ٣٠ سال رو راحت داشت يه مرد سي ساله اي كه با صورت استخواني و ته ريش كوتاهش جذبم كرده بود مراقب باش عادت دارم ولي خب نميدونم چي شد من ميدونم داشتي با سر ميرفتي تو زمين ميتونم راه برم نميتوني چون دستمو محكم گرفتي توقع داشتم با حرفم دستمو ول كنه ولي اشتباه ميكردم داره دردم مياد ولت كنم ميفتي گفت و منو سمت كاناپه ي گوشه ي سالن برد نشست نشستم و با ترديد خاصي دستمو ول كرد بخاطر پوست سفيدم منتظر بودم جاي انگشتاش روي پوستم قرمز شه ولي چيزي نميديدم شايد هم بخاطر نور كم محيط بود كفش هامو از پام درآوردم و انگشتاي پامو فشار دادم بي حس بودند رنگ قرمز لاك پام با دستم فرق ميكرد تو موقعيت هاي ديگه هر اتفاقي ميافتاد امكان نداشت كفشمو در بيارم و پامو بمالم ولي مستي يا بودن كنار اون مرد غريبه ي محافظِ جذابِ سي ساله بهم جسارت ميداد نگاهش به پاهام بود ميشه نگام نكني نفس خجالتي اسممو ميدونست و به جذاب ترين حالت ممكن تلفظ كرد تو اون تاريكي بيشتر بهش دقت كردم قيافه اي نبود كه بعد از ديدنش فراموشش كنم من اين مردو نميشناختم شما منو ميشناسيد ميشناسم نفس هستي و شما بهزاد دوست كسرايي تاحالا نديده بودمتون نه دوست كسرا نيستم با بطري روي ميزِ بغل ِكاناپه ليوانمو پُر كردم ظرفيتم دو سه تا ليوان بيشتر نبود ميدونستم با ليوان تو دستم هوشياريمو از دست ميدم ولي كسرايي نبود كه براش مهم باشه و جلومو بگيره ليوان خالي شد كم حرفي بهزاد حوصلمو سر ميبرد از طرف ديگه صداي خنده ي دوباره ي كسرا تو صداي آهنگ برام واضح ترين صدا شده بود كفشامو دستم گرفتم و سمت كسرا و اون زنیکه رفتم خنده هات رو اعصابمن نفس زيادي خوردي ربطشو به تو متوجه نميشم موهامو از تو صورتم كنار زد و پهلومو محكم گرفت بدون هيچ توضيحي سمت يكي از اتاق ها بردتم سرم گيج ميرفت پاهام خم شدند ميخواستم همونجا روي زمين بشينم كه دستمو گرفت صورت هامون تو چند سانتي متري هم قرار گرفت هوس يه رابطه ي ديگه با كسرا نفسِ نيمه هوشيار رو قانع كرد لب هاش نزديكم بودند طوريكه هواي بازدمش ميشد هواي دم من تموم كرديم ولي ميخوامت نفس نيمه هوشيار منتظر همين جمله بود تا فاصله رو به صفر برسونه ۲۶ آذر ماهِ ۹۴ بود که عاشقش شدم ۲ ماه بعد اولین بوسه و ۳ ماه بعدش اولین سکس مثل هميشه با دندون نيشش گوشه لبمو گاز گرفت و بوسه رو به گردنم رسوند قلبم تند ميزد حساسيتِ حس لامسه ام چند برابر شده بود هر تماسش با پوستم بيشتر داغم ميكرد دستم دور كتفش قفل بود و محكم بهش چسبيده بودم زيپ پشت پيراهنمو پايين داد پيراهن زمين افتاد ست مشكي لباس زير كسرا رو بيش از اندازه تحريك ميكرد روي تخت پرتم كرد و شورتمو درآورد بدون مكث كمربندشو باز و خودشو از تو محيط تنگ شلوارش آزاد كرد صدای افتادن کمربند روی زمین و برخورد فلز سگکش با پارکت پوستمو مور مور کرد روشنایی اتاق تنها بخاطر چراغ روشنِ توي حياط بود كه از پنجره وارد خونه ميشد خودشو روم انداخت و با یک حرکت خیلی سخت داخل شد عقب و جلو رفتنش تندتر میشد نفس هام کم کم به ناله و بعد به جیغ خفیف تبدیل می شد خودمو پس کشیدم و با دستام سعی کردم هولش بدم نفسِ آینده نگر تهِ این رابطه چی میشد منو میرسوند خونه و صبحش طوری وانمود میکردیم که هیچ وقت شب قبل بدن های برهنه ی همدیگرو با لب هامون لمس نکردیم یا طوری نقش بازی میکردیم که هیچ وقت ۱۶ مهر ۹۵ اتفاق نیفتاده و هیچ وقت از هم جدا نشدیم نفسِ آینده گر راست میگفت نمیخوام ادامه بدیم گفتم و سعی کردم بلند شم از روم بلند نمیشد کسرا نفس من میخوامت ولی من نه برو کنار داد زدم و خودشو شل کرد نیمه برهنه با سوتین ولی بدون شورت جلوش ایستادم نگاهش به من بود به همونی که ۱۶ مهر ۹۵ پس زده بود همونی که گفت حسش بهش خنثی ست همونی که بودن نبودنش فرقی نداره به همون دختره زل زده بود دختره لباسشو از رو زمین برداشت و بدون بالا کشیدن زیپش تنش کرد با کفش های تو دستش از اتاق خارج شد تنها چیزی که حس میکرد نگاه سنگین یه مرد بود دوباره سرمو چرخوندم و با بهزاد چشم تو چشم شدم پلک زدنم یک ثانیه بیشتر طول کشید چشامو که باز کردم بهزاد دقیقا جلوم بود میشه منو ببری خونه ام تختمو میخوام نفس من به هیچ چیزی نه نمیگم دوباره دستش خیلی محکم دور دستم حلقه شد ان دفعه بیشتر دقت کردم و تتوی روی دستش که کاملا نامفهوم بود توجهمو جلب کرد اتفاقات اطرافم کم کم تو ذهنم تار شده بودند سرم گیج میرفت مجبور شدم چشامو ببندم کفش هامو از دستم گرفت و یخی آستر پالتومو روی قسمت های برهنه ی بدنم حس کردم منو سمت حیاط هدایت میکرد زبری کاشی های حیاط زیر کف پاهام عجیب بود از در اصلی خارج شدیم گوله گوله بودن آسفالت خیابون کم کم پوست ضخیممو زخم میکرد سوار ماشین شدیم و راه افتاد هیچ صحبتی نمیکرد کم حرفیش واقعا اذیتم میکرد چرا به این مرد اعتماد داشتم دست پر رگش که به شدت برام جذاب بود دنده رو عوض کرد راه رو میرفت بدون سوال که خونم کجاست جلوی در پارکینگ پارک کرد و از تو کیفم دسته کلیدی که آویز صورتی رنگی داشت رو پیدا کرد طوری رفتار میکرد انگار چندین ساله منو میشناسه و با من زندگی میکنه از جلوی لابی مَن رد شدیم و حالمو ازم پرسید هم چنان کف پام بافت های مختلف زمین رو حس میکرد تو آسانسور طبقه ی درست رو انتخاب کرد و اولین تلاشش برای انتخاب کلید در موفقیت آمیز بود مستقیم منو سمت اتاق خوابم برد چراغ خواب روشن بود روی تختم ولو شدم و زیر چشمی رگ های برجسته ی دستاشو دنبال میکردم دوس داشتم دونه دونه رگ هارو لیس بزنم و گاز بگیرم تتوی روی مچ دستش کنجکاوم میکرد خب اینم از تختت کمکم میکنی پالتومو دربیارم جلو اومد و کمکم کرد زیپ پیراهنت پایین هست نیازی به من نیست دستشو گرفتم همون دستای جذاب که کل شب تو فکرش بودم نفسِ بی فکر بی اختیار برجسته ترین رگ روی دست بهزاد رو که از مفصل انگشت وسطش شروع میشد رو با زبونش لمس کرد و به تای آستین پیراهن سفیدش رسید بهزاد جا نخورده بود با اون یکی دستش گونه ی نفس رو لمس کرد نفس هم مست بود هم چند دقیقه ی پیشش وسط سکس همه چی رو بهم زده بود دکمه های پیراهن بهزاد رو باز کرد و درش آورد لیسیدن رگ رو ادامه داد رگ از آرنج به بعد گم شد ولی زبونش تا گردن کسرا کشیده میشد ایستادم سوزش کف پام اذیتم میکرد با آزاد کردن بند های پیراهنم لباسم زمین افتاد کِی فکرشو میکردم همون شب جلوی دو تا مرد با اون وضعیت وایسم واو تو این مدت لباس زیر تنت نبود گفت و لخت شد بدنش جذاب تر از کسرا بود جذاب تر از هر پسری که اون شب تو ذهنم میومد لعنتی رگ های دستاش میتونست با همون دست ها منو نوازش کنه و من به اوج برسم جلوش زانو زدم میخواستم با دهنم بچشمش هر تیکه از بدنشو لیس بزنم دقیقا مثل دستاش رگ داشت همونطور برجسته شاید همین راغبم میکرد که با تمام وجود بخورمش تو دهنم بود حالم داشت بد میشد که عقب رفتم تو چشماش نگاه کردم دوباره تو دهنم کردمش سرمو عقب جلو میبردم و با هر حرکتم بزرگتر میشد بلندم کرد و روی تخت افتادم چهار دست و پا شدم بیشتر از هرچیزی میخواستم تو خودم حسش کنم که فرو کرد با اون دستاش شونه مو گرفته بود و عقب جلو میرفت نفسِ هورنی هرچیزی که میخواست رو داشت و با تند تر شدن حرکات بهزاد رها شد رها شدند خسته بود مست بود خسته بود با زمزمه ها و نوازش های بهزاد خوابش برد چشامو باز کردم سرم از درد میترکید وسط ماه آبان زیر پتو لخت بودم فقط یه حدس به ذهنم میرسید که بعد از یکم فکر به حقیقت تبدیل شد سکس بدون کاندوم با یه غریبه ای که شبیه غریبه ها نبود اسمم آدرس خونه تا حتی کلید در خونم رو میدونست از تخت پایین اومدم و با صدا زدن اسم بهزاد تو خونه دنبالش میگشتم که موبایلم زنگ خورد الو نفس صدای پارمیس از پشت خط زیادی نگران بود چی شده کسرا مُرده ادامه دارد نوشته
0 views
Date: April 19, 2019