ناله های خفته 2

0 views
0%

قسمت قبل ازوقتی ازبیمارستان دراومدم کلا همه فکروذکرم درسم شد عاشق شعرورمان بودم چند قطعه شعر نوشتم یه رمانم نوشتم که مجوز ندادن خلاصه قید دوست پسرو شیرینو حتی دختراروهم زدم باهمه سردبودم باهمه تااینکه مامانم ازخونه بابابزرگم اینااومدبیرون یه خونه خرید امامن همچنان خونه مامان بزرگم اینا بودم چون ازمامانم متنفربودم خردادامسال بود تو یاهو دیدم یکی پی ام داد گفتم شما گفت آیدین 22تهران افتخارآشنایی میدی گفتم نه بعدش آف شدم تااینکه تا شیش ماه هروقت آنلاین میشدمپی ام میداد وخواستارآشنایی باهام بود بعدشیش ماه ازروی کلافگی جوابشو دادم خواست باهم آشناشیم گفت آیدین 22 تهران گفتم یبارگفتی گفت تو هم بگو گفتم نفس 17 تهران گفتم که سوم تجربیم اونم گفت مهندسه نرم افزاره تویه شرکت کارمیکنه همون شرکتی که من نتمو ازش گرفته بودم تو قسمت پشتیبانیش بوده آیدی منم ازرو فرم ثبت نامم پیداکرده تااینکه یکم باهم حرف زدیم گفتم میخوام برم کاردارم گفت باشه بهت اس میدم گفتم توکه شمارمو نداری یه شکلک خنده فرستادگفت ازروفرم ورداشتم امانمیخواستم بی اجازه خودت بزنگم خداحافظی کردیمو اومدم نشستم یه قطعه ادبی نوشتن مضمونش به صورت زیربود ساعت اختراعی که فقط برای ثبت تک تک لحظه های دلتنگیو بی کسیو تنهایی من به وجود آمد دل عضوی ازبدن مرده ی من که باوجوداینکه کشتمش دوباره عاشق شد دوباره زنده شد دوبارهه تپید اشک تنهاهمدم تنهایی های من که باوجوداینکه همه ترکم کردند بامن ماندنه چندان گرمه گرم اماوفاداره وفادار خدا به این جا که میرسم درنگ میکنم درواژه هایی که آموخته ام وباحروف الفبا خدادرآن هانمیگنجد خدابالاترازاین حرف هاست بعدنوشتن این قطعه دراز کشیدم روتخمو هندزفری توگوشم آهنگ فرض محال مازیارفلاحیوگوش میدادم قلب من میگه که هستی اماچشمام میگه نیستی خیلی سخته باورم شه که توپیشم دیگه نیستی بگوکه هنوز چشاتو روبه عشق من نبستی چشم من میگه تورفتی اماقلبم میگه هستی حالا که همش خیاله بذادستتاتوبگیرم بذاتوفرض محالم باتوباشم تابمیرم بذارعاشقت بمونم بذارعاشقت بمونم بذارعاشقت بمونم یهو دیدم یه اس اومد بازش کردم دیدم ازیه شماره ناشناس اومده نوشته سلام خوبی حدس زدم باید آیدین باشه جوابشودادم تااینکه واسه سه شنبه قرارگذاشتیم توماشینش ساعت دوونیم روزا گذشت وسه شنبه رسید یه مانتو کرمو یه شلوارقهوه ای تنم بود یه شالو کیف قهوه ای یه آرایش دخترونه هم کرده بودم راه افتادم نیم ساعت بعد محل قرارمون بودم تااینکه دیدم یه ماشین داره ازدور به طرفم میاد باعکسی که ازآیدین دیده بودم حدس زدم باید اون باشه رسید به من بوق زد سوارشدموسلام دادم رفتیم نزدیک یه پارک توماشین باهم حرف زدیم یکم ازگذشته واینکه هدف ازاین دوستی چیه وچه خواسته هایی ازهمدیگه داریمو خیلی خجالت میکشیدیم هم من هم اون شایدتوکل اون مدت فقط دوبارتوصورت هم نگاه کردیم تااینکه گفتم دیرم شده اونم تایه مسیری منو رسوند بعدش رفت شرکت اون روز گذشتو ارتباط ما همچنان تلفنی واسی و نتی برقراربود اون روزنمیدونم بایه نگاهی که بهش کردم تو نگاهش چشاش چی بود که تا عمق قلبم رسوخ کرد وحس کردم تازه زندگی داره برام معنی میشه بعدها فهمیدم عشق بوده اون حس قشنگ ادامه دارد نوشته دخترک غم

Date: August 21, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *