سلام من حدود 12 13 سالم بود يه باغ بزرگ داشتيم تابستون كه مي شد بيشتر وقتا اگه شمال نمي رفتيم بابام مرخصي ميگرفت مي رفتيم باغ اونجا يه روستا بودو چند تاخانواده واسه ماكار ميكردن ولي يكي ازاونا توخونه اصلي كه خيلي بزرگ بودو هروقت خودمون مي رفتيم اونجا مستقرمي شديم انجا زندگي ميكردن بگذريم يه سري كه رفته بوديم ده چند تا ازفاميلامون باما اومده بودن خيلي خونه شلوغ بود بخاطر همين بجه ها را بعداز شام مفرستادن پائین كه ازشر سروصداي ماها راحت باشن خوانواده ما تقريبا مومن بودن اهل مشروب اين مسائل نبودن ولي بابام كاري باكسي نداشت هميشه مي گفت هركي هرجور راحته خالاصه بعضي اززنهاي فاميل روسري مي پوشيدن بعضي ايم نمي پوشيدن كار نداريم ازمرحله نمي خوام پرت بشم يه شب پائين بوديم البته هفت هشتا بچه بوديم كه فقط من و رضا پسربوديم رضا پسردائيم بود و 10 سالش بود ساعت حدود 11 بود من مي خواستم برم دستشويي ولي جرات نمي كردم آخه دسشويي ته حياط بود و تازه اون روستا برق هم نداشت و فقط نور مهتاب يا چراغهاي زنبوري كه تو اتاقها بود يه خورده روشن مي شد بعدشم من از تاريكي نمي ترسيدم از گاو و سگ و گوسفنداي كه توي حياط بودن مي ترسيدم خلاصه داشتم پيچ وتاب مي خوردم كه خواهرم كه دوسال ازمن بزرگتره فهميده بود در گوشم گفت چيه جيش داري منم باسرم حرفشو تائيد كردم وگفتم مياي بريم گفت منم ميترسم ولي بذار به گلی بگم گلی دختر امان آقابود و به اصطلاح قديميا خانه زاد خانواده بابام بود بعني از بچگي توي خانواده بابام بزرگ شده بود ولي بابام خيلي دوستش داشتو حتي بيشتراز همه فاميل به اون اعتماد داشت تمام زندگيش تو ده دست اون بود گفتم روم نمي شه گفت رونداره خودمم با اون ميرم تازه باهم كه نمي رين تودستشويي اون بيرون واميسه تا بياي من كه ديگه چشام هيچكس ونمي ديد چاره اي نداشتم قبول كردم وپا شدم خواهرم به گلی گفت گلی با پدرام مي ري توحياط گفت اره عزيزم زود بلند شدو راه افتاد مي خواي بري توالت منم خجالت كشيدم باسرم گفتم اره بقيه هم مشغول بازي كردن بودن و فقط اين مسئله ظاهرا براي من مهم بود خونه مثل خونه هاي شهر نبود ازاتاق كه ميومدي بيرون يه سالن بود كه به قسمت انور تر تنور نون پزي بودو بعدش اشپزخانه كه هميشه بوي نون وغذا و دود و آتيش هيزم و تاپاله قاطي بود خيلي باحال بود يه صندوق خانه انورتر بود و يه راه پله گلي كه با چندتا پله مي رفت تو اطاق امان آقا از يه طرفم با نرده اي چوبي به حياط وصل ميشد كه بايد چند تاپله مي رفتي پائين گلی يه دونه فانوس كه به اون ميگفتن چراغ اينگليسي ورداشتو جلو تر از من رافتاد اينو بگم گلی همسن خواهرم بود خيلي باهم خوب بودن تارفتيم تو حياط سگه يه هو بلند شد وپارس كرد منم ازترس جيشم يادم رفتو نفهميدم چطوري و كي رفته بودم توي بغل گلی گفتم مي خواد گازم بگيره گفت نه بابا اون كسي رو گازنمي گيره نترس منم كه ترسم كمتر شده بو د تازه متوجه شدم كه گلیو بغل كردم دستام دور كمرش و سرمم چسپيده بود به سينه هاش البته من هيچ منظوري نداشتم اونم اينو مي دونست من تا اون موقع هيچوقت بابدن يه دختراينجوري تماس نداشتم و اين چيزا حاليم نبودوقتي به خودم امدم خواستم ازش جداشم كه ديدم گلیه كه منو فشار ميداد توي بغل خودش هي داره مگه نترس ولول مخوره گفتم باشه نمترسم بريم خلاصه باترسو لرز رفتم دستشوئي گلی چراغ ر وبه من داد و خودش توي حياط وايساد من چون بلد نبودم روي اين توالت كه نه شير داشتو نه شيلنگ خودمو با آفتابه بشورم هروقت ميرفتم دسشوئي شلوارو شرتمو درمياوردم اويزن مكردم به يه ميخي كه اونجابود چراغ گذاشتم زمين كارم كه تمام شد شلوارم پوشيدم اومدم بيرون ميخواستم دستمو به شورم كه گلی گفت بذار آب بريزم دستت اخه هروقت كسي مي خواست دستشو بشوره زود ميومد اين كارو مي كرد البته از روي محبت اين كارو ميكرد والا وظيفش اين نبود چون ذاتا دختر خوب با تربيتي بود منم خيلي ازش خوشم ميومد ولي منظوري نداشتم وقتي داشتم دستمو مي شوستم ديدم يه گوسفندي دنبال يكي ديگه است و هي اينورو انور ميرن گفتم اينا چرانمي خوابن گفت دارن نامزد بازي ميكنن گفتم اين چه جور نامزد بزي كه هي باسر ميزنه توكونش يا مي خواد با پا از روش ردشه با خنده گفت نه نمي خواد رد شه مي خواد بپره روش بعدش باسر نمي زن تو كونش داره نازشو بوس ميكنه كه راضي بشه باشنيدن حرف كون و ناز نامزدبازي خيلي كنجكاو شدم ديكه دستاممو شسته بودم وايساده بودم كنار گلی هي سوال ميپرسيدم آخه تاحالا اين سوالها پيش نيامده بودو منم روم نمي شد ازكسي بپرسم گفتم خوب بعدش چيكار مكنه گفت اگه بگم به كسي نميگي ازمن پرسيدي گفتم به كي بگم گفت به هيچكي نبايد بگي چون اگه بزرگترها بفهمن ناراحت ميشنو ممكنه هردومونو كتك بزنن گفتم چرا گفت چون ميگن اين حرفها بده وبچه ها نبايد به اين چيزا نگاه كنن منم قبول كردم ديدم راست ميگه گفتم خوب بگو ديگه گفت چي بگم گفتم همين چيزارو گفت خوب توسوال كن تا من بگم من كه نميدونم خودت بگو ديگه گفت باشه ولي نميشه اينجا بگم چرا چون ممكنه يكي بياد بره گفتم حالا كه كسي نيومده يه ذرشو بگو گفت اول بگو ببينم چرا وقتي ميري دسشويي شلوارو شرتتو درمياري برق ازچشام پريدو با خجالت گفتم تواز كجا ميدوني گفت وقتي رفتي دسشويي از زير در ديدم تازه فهميدم كه راست ميگه چون زير در يه خورده پوسيده بودو اگه كسي خم ميشد راحت منو اون پايين ميديد چون من چراغو برده بودم تو بيرونم تاريك بود اونم راحت منوديده بود منم توضيح دادم اخه من آفتابه سختم گفتم خوب اين چه ربطي داره گفت حالا ميگم اونجائي كه باهاش جيش مي كني دودولت روميگم بازم خجالت كشيدمو ولي چيزي نگفتم چون تاريك هم بود وتازه داشت خوشم ميومد كه داره يواش يواش هرچه خودت بزرگتر بشي اونم بزرگتر ميشه با اين حرفاش نميدونم چرا هي كيرم بزرگتر مي شد داشت قدعلم ميكرد راست میگفت كيرم ازدوسه سال پيش شروع كرده بود به رشد كردن گفتم اينو ميدونم بعضي وقتا يا صبحا كه جيشم ميگيره بزرگترو سفت ميشه گفت وقتي جيش نداري چرا بزرگ ميشه گفتم نميدونم گفت اها حالا برات ميگم تو داري يواش يواش بزرگ ميشي بعد مثل اون گوسفنده بايد بري نامزدبازي كني گفتم مگه من گوسفندم گفت يه جورائي اين حرف كمي باخنده در گوشم زدو گفت البته هنوز بره اي گفتم چرا گفت بايد ببينم گفتم چيو بايد ببيني گفت دودولت روبازم خجالت كشيدم گفتم اخه گفت اخه نداره من نميدونستم اون سرتاپا شهوت شده تازه مامانم گفته بود اين قسمت ها جاهاي خصوصي ادم و نبايد كسي ببينه گفت اگه تو بزاري منم ميزارم نازمو ببيني نميدونم چي شد كه من گفتم قول مي دي گفت اره درضمن نبايد به كسي بگي گفتم باشه گفت خوب اينجا نمي شه نكنه يكي بياد دستشو انداخت رو شونمو توري كه منو بغل كرده بودوموقع راه رفتن سينه هاشو ميماليد به كتفم منم كه خوشم اومده بود ديگه خجالت هم نمي كشيدم خودومو بيشتر فشارميدادم توبغلش رفتيم بالا توي اطاق هركسي مشغول كار خودش بود خواهرم پرسيد چقدر طولش دادي خواستم جواب بدم گلی به دادم رسيدو گفت از سگه مترسيد خواهرم گفت تورو خدا مرد مارو ببين گفتم نكه خودت نمي ترسي گفت اخه مردي گفتن زني گفتن زدن زيرخنده منم خنديدم گفتم منكه هنوز مردنشدم گلی باخنده گفت عيب نداره ايشلا مردهم مي شي پدرام آقا غصه نخور من نفهميدم اون منظورش چي ولي گفتم خوب معلومه كه مرد ميشم خلاصه چون بقيه مخواستن بخوابن بايد چراغها روخاموش ميكردن هركي يه متكا ويه پتو ورداشتو يه گوشه اي درازكشيد چون چمعيت زياد بود زنونه مردونش کرده بودن مردا بالا یعنی اتاق بابام که درواقع مهمونخونه بود ازداخل حیاط با یه راه پله فلزی می رفتن بالا میخوابیدن و زنهام اتاق گلی اینا بودن فقط مامان گلی و زندایی من وبقیه بچه ها پایین خوابیده بودیم بعداز اینکه چراغها خاموش شد من کنار خواهرم دراز کشیده بودم اونطرف خواهرم زندایی واین طرف من گلی با یه فاصله یه متری دراز کشیده بودو با اینکه چراغ ها خواموش بود ولی بچه ها هنوز بازی گوشی میکردن شلوغ بازی در می اوردن منم که تازه داشتم حرفهای مریم رو مرور می کردم باخودم فکر میکردم خواهرم گفت چیه خیلی ساکتی الکی گفتم اخه خوابم میاد گفت چه عجب نکنه ترسیدی دادشی راست میگفت اخه من خیلی شلوغ بودم توفامیل ازهمه هم سن وسالهام زرنگ تر بودم چون منو از 7 سالگی ژیمناستیک گذاشته بودن بعد از دو سال دیگه مرفتم باشگاه کشتی سه سال هم بود که داشتم کشتی میگرفتم به همین دلیل تو اون سن خیلی تروفرز بودم ازدیوار راست بالامی رفتم ولی خوب مودب بودم فقط بعضی وقتا که بزرگترها اجازه می دادن منم جوگیر می شدم چند تا حرکت نمایشی انجام میدادم و ازاین کارا خلاصه نفهمیدم کی خوابم برد دیدم یکی داره منو تکونم میده وقتی دقت کردم دیدم گلی کنارم درازکشیده وانگشتشوگذاشت رولبم واروم گفت هیس منم صدام درنیامد تازه کامل یادم اومد که به هم یه قولهایی داده بودیم وقتی مطمئن شدخیلی اروم خودش رسوند زیر پتوی من بغلم کرد بدونه اینکه حرفی به زنه دستش روانداخت روبازوم وپاشم انداخ روی بای منو وقتی خودش رو توی بغلم جاداد یه اهی کشیدو محکم منو توبغل خودش فشار میداد منم تازه فهمیدم باید یه کاری بکنم چون صورتم چسپیده بود به صورت داغش اونو بوسیدم لبام از حرارت گونه های خوشگلش داغ شدو تا این کار منو دید شروع کردبه بوسیدنم تندتند بی سرو صدا ازم لب میگرفت با یه دستش سرم را نوازش می کرد یه دستشم از روی شلوارگذاشت روی کیرم که یه دفعه پاهم جمع کردم اخه تاحالا کسی دستش به کیرم نخورده بود ازطرفی کیرم داشت بزرگ میشدو با اینکه تاریک بودبازم خجالت میکشیدم اروم درگوشم گفت نترس منم دیدم کیرم تو دستش دیگه خودمو شل کردم شروع کرد به مالیدن کیرم حسابی کرم را میمالد حالادیگه کیرم تااانجاکه ممکن بود بزرگ شده بود حس خوبی داشتم بدنم داشت داغ می شدهرچی منو میبوسید و کیرم رافشار میداد بیشتر خوشم می اومد منم داشتم اونو میبوسیدم اول که لبم رومیبوسیدو میکشیدتو دهنش بدم میامد و سعی میکردم خودمو عقب بکشم ولی وقتی کیرمو میمالید دیگه بدم که نمیومد تازه من شروع کرده بودم لبشرو مک میزدم داشتم لبهاشو می خوردم محکم به خودم فشارش میدادم داشتم راه می افتادم دستشرو ازروکیرم ورداشتو یه لحظه محکم بغلم کردو دست منو گرفت گذاشت روسینشو درگوشم گفت اروم بمال الان که دارم اینارو مینویسم و یاد اون لحطه ها می افتم می فهمم چه هولوئی بود من گوسفند بودم سرم نمی شد تادستم به سینش خورد دوباره کیرم روگرفتو شروکرد به مالیدن صدای نفسهاش تندترشده بود منم مشغول مالیدن سینش بودم در گوشم گفت خوبه گفتم اره میخوای ممه بخوری اره اروم دستش رو کیرم ورداشتو یقه پیرهنش رو کشید پائین و اروم درگوشم گفت فقط حواست باشه گازم نگیری جیغ بزنم گفتم باشه دیدم سینه کوچیک وسفیدش توی اون تاریکی که فقط نور مهتابی بود که ازپنجره داخل اتاق میتابید برق میزنه ذل زده بودم به سینش که باز درگوشم گفت بفرما مثل موقعه ای که شیرمی خوردی میک بزن نوک سینش کوچیک سفت بود یه جوری شده بودم انگار توی این دنیا نبودم تمام حرفای بزرگتر ها رو تو یه شب گلی خانوم ریخت دور تااون شب حتی به سنیه کسی نگاه نمی کرم چون میگفتن گناه داره خدا غضب میکنه بگذریم تالبم را گداشتم روی سینش شروع کردم میک زدن شروع کرد مثل مار خودشرو دورم مپیچیدومنم سینشو میخوردم یه دفعه دیدم کیرم داغ شد این بار دستش روکرده بود تو شورتمو داشت کیرمو میمالیددیگه صدای گلی دراومده بودواروم ولی با سوزدلش میگفت جججججججججوووووووون اااااااااااااااخخخخخخخخخ بخور منم که حالم از اون بدتر بود کیرم داشت منفحر میشد وقتی فشارش میداد ودستش روبالاپائین میکرد دیگه داشتم میمردم صدام درنمی امد سرعت مکیدنم بیشتروشدیدتر شده بودونفسم رو بریده بریده میدادم بیرون که کسی بیدار نشه با دستش سرم رو چسپوند توسینش در گوشم گفت اروم گاز نگیرصبر کن اون یکیوبدم بخوری این دردمیکنه دستشرو ازتوی شورتم دراورد اون یکی سینشو دراوردومنم که کیرم داشت پوستشرومترکوند چسپوندم به رونش فشارمیدادم ونمیدونتسم باید چکار کنم یه کم خودموعقب جلو کردم حال دیگه نصف بدنم روی بدنش افتاده بودو سرمم توسینه هاش بود دوباره شروع کردم به خوردن سینش که دیدم دوباره داره آه ونالش درمیادوسروبلند کردم ویواش گفتم درد داره اونم اروم گفت نه قربونت برم بخور وبازبانت نوک سینمو لیس بزن منم هرکاری میگفت بادقت انجام می دادم کیرم از پائین فشارمی دادم روی رونش واونم کاملا همراهی مکردو تنش توبغلم داشت می لرزید سرموبلند کردم ببینم چی شده دیدم داره لبشو گازمی گیره سریع دستمو گرفت برد زیر پتوگذاشت روی کسش من که تا حالادستم به کس نخورده بود نمی دونستم چیکار کنم دیدم بادستش دست منو می ماله روی کسش تازه فهمیدم باید چکار کنم وشروع کردم به مالیدن تازه فهمیدم که دامنش روقبلا زده بالا یه کم شورتش روکشیده بود پائین قبلا کسش رو مالیده بودمن تواین مدت اصلا هواسم به کسش نبود اگه خودش دستمو نمی برد پائین من نمی دونستم باید اینکارم بکنم البته من داشتم بالای کسش رومی مالیدم که دستم هول داد پائین تر دستم به یه چیز نرم وداغ ولیز خورد شروع کردم به مالیدن کسی که تاحالا ندیده بودم یه خورده که کسشومالیدم ریتم نفساش تند تر شد داشت اروم یه چیزائی مگفت اهههههههمممم ججججججججووووووون اااااااااااااهههههه بخخخخخخخوووووور منم ادامه میدادم که یدفعه کمرشو داد بالا بایه دستش دستم فشار داد توکسش بادست دیگش سرمو فشار دادتوسینشویه ااااااااااخیییییششششش جووون گفتو بدنش توی بغلم یه لرزش کردوشل شد ویه نفس عمیق کشید و دستم روکه هنوز روی کسش بود بالا اوردو بی حرکت وایساد منم که نمی دوستم چه اتفاقی افتاده مات مبهوت داشتم تو صورت خوشگلش نگاه میکردم ازترس داشتم میمردم وکاری ازدستم برنمیومد فکر کردم بیهوش شده اروم تکونش دادم خیلی اروم بغلم کردو یه لب ازم گرفتو اروم پاشد رفت بیرون چند لحظه بعدمثل گربه پشت سرش رفتم بیرون دیدم داره میره دسشوئی منو ندید منم که حسابی ترسیده بودم صبر کردم تا اومد فورا پرسیدم چی شد گفت هیچی گفتم پس چرا بیهوش شدی دستمو گرفت برد توی اشپزخانه و گفت من حالم خوبه نترس تو چطوری دودولت چی اون چطوره منم که تازه بااشاره اون یاد کیرم افتادم که اصلا نفهمیده بودم کی خوابیده بود تا اومدم حرف بزنم دستشو برد کیرموگرفت گفت خوبه اونم خوابیده بعد بغلم کردو منو بوسیدو گفت مرسی پدرام جون وسرش رو اورد درگوشم گفت خودمونیم عجب کیری داری من که ابم اومد تو بزرگ بشی چی میشی گفتم اب کجاد اومد دوباره منوبوسید و گفت اب نازم امد آب کسم آمد و تو آبشو آوردی دستمو کشیدو گفت از بریم باقیش باشه برا بعدا برای امشب تاهمین جابسه قول میدم همه چیزو یادت بدم رفتیم سرجامونو بعدازکمی فکر کردن خوابم برد ادامه دارد 16 سالم که شد برای اولین بار یک کس کردم که اگه نمی کردم تهدیدم کرد اگه نیای به برادرام می گم مزاحمم شدی خودد میدونی که جرت میدن که اگه دوست داشتین مینویسم نوشته
0 views
Date: August 5, 2018