با سلام خدمت همه دوستان عزیز که این خاطره رو میخونن اسم من سمانه است و شونزده ساله هستم قدم ۱۵۸ و وزنم ۶۰ کیلو هست و سینه و باسن بزرگی دارم یه خواهر دارم که بیست سالشه و الان ازدواج کرده و دوتا بچه داره دخترای فامیل ما همه زود شوهر میکنن منم مثل خواهرم توی چهارده سالگی با پسر خاله ام ازدواج کردم اسم شوهرم حامد هست و الان بیست و هفت سالشه ما هم طبقه بالا خونه نامزدم میشینیم از زمانی که بابام فوت کرد کن اونموقع من ده ساله بودم خاله ام نذاشت ما دور باشیم و ما اومدیم طبقه بالا خونه خاله ام نشستیم از همون موقع خاله همش منو عروس خودش میدونست با اینکه بچه بودم ولی اسم حامد رو گذاشته بودن روی من از همون روزای اول که اومدیم خونه جدید حامد رو میدیدم هر روز با لباس سربازی میومد خونه قبل اینکه مامان از مدرسه برگرده و فقط میدیدم میاد و آجی سودابه که اونموقع عقد بود رو میبرد توی اتاق سودابه هفده ساله بود و حامد هجده ساله منم تازه پنجم دبستان بودم و خبر از هیچ چیز نداشتم تا یه روز که سودابه داد زد و من رفتم از لا در دیدم که حامد و سودابه لخت هستن و الان که دیگه فهمیدم اون موقع حامد چکار میکرده دیگه از لخت بودنشون متعجب نیستم ولی اونموقع همش فکر میکردم حتما عادیه یا بازی میکنن یه لحظه در باز شد که دیدم مامان با آرمان شوهر سودابه است و تعجب کردم چرا اینقدر زود اومده مامان آرمان رفت نشست و مامان منو دید و آروم پرسید سودابه من سمت اتاق اشاره کردم و مامان دستمو گرفت و همزمان با باز کردن در سودابه رو صدا زد که اون لحظه مامان منو محکم باش کشید داخل و اروم میزد توی سر و صورتش که تازه فهمیدم کار بدی میکرده حامد و لباسا سودابه رو انداخت سمتش و بهش گفت آرمان بیرونه و دیدم مامان داره با حامد حرف میزنه آروم و حامد هم سرش رو انداخت پایین که مامان لباسا حامد رو برداشت و رفت توی اتاق خودش و بعد اومد و اروم به حامد گفت پاشو و جوری که مشخص نباشه ایستاد و حامد رفت توی اتاق مامان و مامان به سودابه گفت میری بیرون اونم داد زد لباس می پوشم نیم ساعت دیگه میرم مامان هم منو نشوند پایین تخت و خودش سرش رو گرفته بود و همش به حامد اشاره میکرد هیسسسسسس مامان کتاب ریاضی رو گذاشت جلوم و شروع کردم مشق نوشتن که میدیدم با حامد اروم بحث میکنن و حامد رفت در رو قفل کرد و قشنگ آدامس خرسی که بهم داد رو یادمه کن عکس چاپی دایناسور داشت و رفتم بدم مامان که بزنه روی دستم که مامان داشت با دست اشاره میکرد و با حامد حرف میزد که منو هل داد گفت بتمرگ سمانه و دیگه حواسش به من نبود و منم بغض کردم که مامان منو صدا کرد که دیدم زیر پتو خوابه و حامد نبود عکس رو چسبوند روی دستم که حامد از زیر پتو اومد بیرون و عکس رو نشونش دادم خواستم برم زیر پتو که مامان بهم غر زد و همزمان صدای سودابه اومد که خداحافظی کرد رفتن در رو بستن و مامان بهم گفت برو پای تلویزیون تا بیام من رفتم ولی همش صدا جر و بحث با حامد میومد رفتم پشت در که دیدم مامان لخته و حامد هم لخته و مامان پشت سر هم حامد رو می بوسید دیگه حامد وقتی من بودم نمیومد پیش ما و وقتایی از مدرسه میومدم میدیدم اون خونه است و ازم خداحافظی میکرد میرفت همیشه برام هدیه میگرفت و من همون دیگه راهنمایی رو تمام کرده بودم و سال اول دبیرستان بودم و دیگه از مسایل سکسی کاملا خبر دار بودم و حامد رو خیلی دوست داشتم اون کارمند بانک شده بود و خیلی خوش تیپ و باکلاس بود همون سال اول دبیرستان ما با هم نامزد کردیم و تابستون من و مامان و حامد رفتیم مشهد و شمال یادمه روز اول که رسیدیم مشهد بهم گفت لباس بردار برو حمام و منم رفتم و مامانم رفت تا داروخونه گفت باید قرص بگیرم من توی حمام بودم که حامد اومد داخل لخت منم از زمانی که اندازه کیر حامد رو نشون دوستم نسترن داده بودم و گفته بود وااااای خیلی درد داره همش استرس بار اول دیدن حامد وقتی لخته رو داشتم من اومد داخل و بعد یکم خوردن سینه هام و کوسم که کلی حال کردم شروع کرد ساک زدن رو یادم بده داشتم میخوردم کیرش رو که مامان صدام زد و در رو باز کردم پرسید حامد کجا رفت من با خجالت سرم رو انداختم پایین که حامد گفت خاله الان میام مامان چشماش گرد شد و به خنده و شوخی به حامد گفت ای بی شرف و رفت و حامد کیرشو تا گذاشت دهنم مامان اومد حوله پیچید بهم و کرد منو بیرون و بعد نیم ساعت اومدن بیرون با حامد مامان اومد بیرون و بعدشم حامد اومد و رفتیم خرید و زیارت که شب مامان وسط منو حامد خوابید عصر داشتم با حامد چت میکردم و بهش گفتم باید جلو مامان شرت بپوشی که زنگ زد و کلی بهم غر زد و نزدیک بود گریه ام بیفته توی ماشین بابت لوس کردن خودم هی دست میبردم سمت کیرش و میمالیدم براش که دستم رو پس میزد منم عقده ای شده بودم خیلی دوستش داشتم و اذیت میشدم کم محلی میکنه شب خوابیدیم و چراغ خاموش کردیم که حامد رفت دستشویی مامان بلند شد تاپ رو درآورد و به لحظه دیدم شرت پاشه تا منو دید گفت توی حمام چکار کردی خندیدم و گفتم خوردم براش مامان گفت سودابه زنگ زد حرفی نزنی با سر گفتم باشه به شرت مامان اشاره کردم و گفتم مامان دامنت کو پس که مامان با حالت مظلوم گفت حامد ناراحت میشه گفتم وااااااا خب بذار من برم اونور یه چشم غره رفت و گفت یعنی چه دوماد و مادرزن به هم محرم هستن و ضمنا الان برات زوده بعدم پتو کشید سر من که در دستشویی باز شد حامد اومد و توی نور فقط شرت که پاش بود رو دیدم و صدای پچ پچ میشنیدم که دیدم حامد اومد زیر پتو من و منم که انگار دنیا رو داده بودن بهم آروم در گوشم گفت شرت رو درار درآوردم که یهو کیر داغش رو لاپام حس کردم مامان با صدای خوابالود گفت قرار بود دوسه دقیقه حرف بزنی و برگردی بخوابی حامد منم توی فضا بودم تا یهو نمیدونم چی شد سرم گیج رفت توی حال خلسه بودم کلی توی فضا بودم و یهو آرووووم آرووووم شدم فقط دستمال از حامد گرفتم گذاشتم لای پام و سرم سمت مامان بود ولی داشتم از حال میرفتم ولی میدیدم حامد داره مامان رو میبره زیر پتوش با صدای آخ مامان چشمام باز شد کن باز حامد خوابیده بود روی مامان یه روزم حامد توی تله کابین بهم گفت مامان نیاز داره و من بهش محرم هستم و تو هم نباید دخالت کنی از یه دوست مجازی پرسیدم رابطه مادرزن و داماد که اون میگفت اصلا اینجور نیست ولی از نسترن دوستم پرسیدم که انگار برق از چشماش زد بیرون گفت من خجالت می کشیدم بپرسم اینجور کن اون میگفت دامادشون موقع حاملگی خواهرش اومده بوده و مامانش رو دیده انگار ولی مامانش اول اصلا راضی نبوده جوری که گفت میخواستم زنگ بزنم به بابام ولی بعدش مامانش قربون صدقه دومادشون میرفته و دفعات بعد دیگه مامانش مخالفت نکرده بوده که من بهش گفتم دوماد میتونه با مادرزن سکس کنه امشب حامد میاد خونه ما ولی بدشانسی من پریودم با مامان ده روزه سر به موضوعی حرف نمیزنه که بهش گفتم خاله ات چراغش سبزه مامان هم از وقتی از مدرسه اومده و گفتمش حامد میاد و پریودم رفته حمام و سه تا ژیلت ازم گرفته خوشحالم ازینکه شوهر خوب و هاتی مثل حامد دارم بقول مامان میگه شوهر از فامیل این خوبیا رو داره باز بقول مامان میگه حامد یه بدی داره اونم زیادی کون دوست داره البته فعلا که من میترسم بدم مامان مسئولشه خخخخخخ نوشته
0 views
Date: August 23, 2018