با سلام و درود به همه عزیزان قبل هرچی از همه بابت سادگی نوشته هایم و بهتره بگم بی سوادیم عذر خواهی کنم چون دیپلم حدود 20 سال پیش دارم و مشکلات زندگی زیادن و مطالعه ای ندارم که مثل شماها عزیزان ادبیات بالایی در نوشتن داشته باشم و حالا هم یه اتفاق همین حدود 20 روزه برام اتفاق افتاده که این مدت بدجور عذابم میده و ایشالا با نظرات شماها عزیزان در پایان داستانم بهم کمک روحی میکنید من متولد 1360 هستم و در جایی از کشور زندگی میکنم که اکثر مردم در فقر و نداری به سر میبرن و کشاورزی و دامداری عمده کار مردم اینجاست منم حتی در دوران دبستان بعد مدرسه باید به والدینم کمک میکردم که انها با زحمت دامداری من و بقیه خواهر و برادران را مدرسه فرستادن و تا اینکه دیپلمم و گرفتم با انکه خیلی دوست داشتم دانشگاه برم اما وقتی زحمات مادر و پدر پیرم را میدیدم که توان هزینه مرا ندارن پس دیگه ناچاری ادامه درس ندادم و حالا یه جوانی بودم که بسیار مودب و پاک که سرم تولاک خودم بود و هرگز دنبال هیچی مخصوصا مسایل ناموسی نرفتم و در سن 24 سالگی با دختر عمویم ازدواج کردم که زنی پاک و خوب تا حالا برام بوده و خدارا شکر مثل مردها زحمت درین زندگی میکشد من خودم یه پیکان تاکسی در سال 87 خریدم و از روستا تا شهر کوچیکی با مسافر کشی نان زندگیمان در میاوردم و درین سالها زندگی من چنین گذشت و حالا که دارم 37 ساله میشم جز به زن خودم هرگز به دختر و زن کسی دست نزده ام و نمیگم من مومن و پاکم و اما به هرحال خدا لطف کرده و تا حالا خیانتی نکرده بودم اما همیشه که اینجوری نیست و اتفاقات در کمین انسان هستن و روز 13 بهمن ماه امسال نوبت من برای مسافر بود که مسافرهام تکمیل شدن و راهی شدم و ده دقیقه بعد که مقصد رسیدم و سه نفرشان پیاده شدن و زهرا خانم نام مستعار که کامل هم میشناختمش چون روستای ما خیلی کوچکه و همه همدیگر و میشناسن آری زهرا خانم پیاده نشد و ازم خواست که اورا تا پایین شهر ببرم و رفتم و کنار خانه ای ایستادم و گفت چند دقیقه صبر کن الان میام و رفت هرچه در زد بیفایده بود و برگشت و شروع به درد دل کرد زهرا خانم بیوه است و سه تا دختر داره و مردم همه کمکشان میکنن که بیچاره هنوز 30 سالش نشده شوهرش سکته قلبی کرد و دوسال پیش فوت شد و گفت این خانه برادر شوهرمه و امدم تا مبلغی ازش قرض کنم برای بچه ها لباس بگیرم که میدانست منم باز نکرد چون صبح زنگ زدم پسرش گفت خانه هستیم خیلی ناراحت براش شدم اما منکه خودم اوضاع بدی دارم و با روزی حدود 20 هزار درامد تاکسی زندگیمان میگذره و خیلی هم برای این خانم ناراحت شدم ایشان با اینکه فشار زندگی تمام خمش کرده است اما مثل ماه میدرخشه از بس خوشگل است و من بدجور نگران بودم و البته هرکس دیگه از شماها بود ناراحت میشد که زنی جوان مشکل پول داره خودم که هیچی نداشتم اما اعتبارم بحدی بود که از کسی بخوام و نه بگوید چون عمری با آبرو و احترام بوده ام بهش گفتم خدا بزرگه چقدر نیازته گفت ازش 200 هزار خواستم که حتی درب به رویم باز نکرد و منم با یکی از دوستان که مغازه داره تماس گرفتم و تا ازش قرض خواستم گفت هرچه میخوای در خدمتم و با زهرا خانم که حالا دیگه جلوی ماشینم نشسته به درب مغازه دوستم رفتم و ازش 300 هزار گرفتم و امدم به زهرا دادم که دیدم قطرات اشک در چشاش جمع شد که منم خدارا به جان دخترم گواه میگیرم که من از روی انسانیت و دلسوزی دستش را داشت میاورد پول ازم بگیره در دست گرفتم و گفتم خواهشا گریه نکن به هرحال همه ما مشکلات داریم و همچنان من دستاش را گرفته بودم و بعدش که رها کردم متوجه تغییر حالت او شدم و من نمیدانم زنها زمانی شهوتی میشن چه حالی دارن فقط زن خودم که میگم چون حلال و همسریم طبیعیه بغلم کنه و اما الان مطمعنم آن حالت زهرا خانم آنروز شهوت بوده دستاش که رها کردم و براه افتادم سکوت بینمان بود تا اینکه او شروع به حرف زدن کرد و کلی تشکر کرد و کم کم بحث را در مورد من و زنم اورد حقیقتش منم وقتی یه سری بحث ها کرد شهوتی شدم اما هرگز فکرهایی در سرم نبود و او که دیگه حرفایی داشت میزد که با زبان بی زبانی میگفت بی بغلم کن و منو بکن که سریع با خود گفتم نکنه وقتی دستاش را گرفتم فکر کرده بخاطراینکه کس بهم بدهد رفتم پول براش قرض کردم و بهش گفتم زهرا خانم پول و عجله نکن هر زمان داشتی پس بده و داشتم حرف میزدم که گفت یه جایی صبر کن که گفتم نمیشه اگه کسی از روستا مارا ببینه هزار فکر میکنه که گفت پس برو جایی خلوت منم دیگه فهمیدم بیچاره نمیتونه تحمل کنه و مستقیم بهش گفتم خانه خواهرم در روستای پایینی خالیست و کلیدش هم باهامه که شب ها میرم برقشان را روشن میکنم که سریع گفت پس چه بهتر بریم و منم رفتم و دیگه بینمان حرفهای سکسی بود و در فرصت استفاده کردم و گفتم بخدا قسم فقط از حس دلسوزی دستات را گرفتم فکر بد نکن که گفت نه بخدا منم انسانم و حق دارم ارضای جنسی بشم اما شانس بدم در جوانی بیوه شدم و حالا 2 سال میگذره که هرگز بفکرم نزده سکس داشته باشم اما امروز که دستات به دستم خورد دیگه تحملم تمام شد و بعدش دستش را روی دستام گذاشت و گفت از تو بهتر چه کسی که آبروی من هم نرود منکه در عمرم جز زن خودم هرگز با زنی نبوده ام وقتی زهرا را تو اتاق از روی لباسهاش بغل گرفتم حسی بهم دست زد که واقعا نمیتونم اینجا توصیفش کنم و در همان لحظه اول که اورا بغل گرفته بودم زهرا بتندی تند نفس میزد و شهوتش بدجور بالا رفته بود ازم خواست که بیخیال بوسه و لمس و حال شوم و اول فقط منو بخوابان و شروع کن گفتم بذار ساعتی حال و لذت داشته باشیم گفت باشه در بار دوم الان فقط منو بکن و منم که شروع به دراوردن لباسهام کردم و زهرا هم داشت لباسهاش را درمیاورد بدنی سفید و پر داشت دوتا سینه کوچیک و تمیز داشت که جان میداد در دهان گذاشت کسش که دیگه اوج زیبایی بود و دوسال بود کیر ندیده بود و یه برامدگی پیدا کرده بود و استیلش از هر لحاظ تک بود خیلی بهم خوش میگذشت اینجا که خیلی کم تخت خواب موجود هست و روی فرش زهرا دراز کشید و من که لخت بودم فقط شورت پام بود و کیرم که حدودا 13 سانته تمام شق شده بود وقتی شورتم و دراوردم و نگاه زهرا به کیرم افتاد یه آهی از دل کشید که خیلی ناراحت براش شدم یه بوسه بر کیرم زد و گفت بیا و پاهاش را بلند و روشانه هام گذاشت قشنگ داغی و گرمی کسش را حس میکردم با اینکه هنوز حتی دستام به کسش نخورده بود اما از شهوتش تمام کسش خیس شده بود با دستمال کاغذی کسش و باز کرد و گفت بکن و سر کیرم را به کسش نزدیک کردم فقط چشاش بسته بود و گفت زودباش و منم که شهوتم بالا بود و کیرم و روانه کسش کردم وای چه داغ بود چقدر این کس تنگ است مگه میشه کسی که سه تا بچه ازش پایین امده اینقدر تنگ باشه و شروع به عقب جلو کردم در همان دو سه تلمبه اولم که زدم صدای آی ی ی ی و اوخ خ خ خ او بلند بود و یهو بدنش لرزه ای کرد و ارضا شد و دستش که تو موی سرم بود بحدی محکم کشیدش که موی سرم کنده شد او ارضا شده بود و منم داشتم میکردم وقتی میگفت جان منو بکن تندتر بزن فدای کیرت بشم که منم سریعتر میکردم و لذت میبردم چند دقیقه بعد که خواستم ارضا بشم گفتم آبم و چکار کنم گفت وای داخل نریزی و منم سریع کیرم دراوردم و آبم و روی شکمش خالی کردم و همانطوری رویش افتادم و دقایقی لخت بغل هم بودیم شروع به حرف زدن کرد و گفت خداوند تورا کمک کند که کمک بزرگی بهم کردی ازت ممنونم و ما که قرار بود بار اول فقط کسش بذارم و بار بعدی حالی خوب کنیم اما هردو خسته بودیم و گفتیم بریم و بین راه بهم گفت بخدا من اهل خیانت نیستم این دوساله هرگز به شوهر مرحومم خیانت نکرده ام اما امروز دیگه پیش امد و در مورد من فکر بد نکن و اگه قسمت شد بعدا هروقت دلمان خواست کنار هم هستیم و بهش گفتم نه خیانت نکردی و تو هم حق داری و آنروز من هم لذت خوبی از یه زن بردم هم یه زن لذت خوبی ازمن برد اما درین مدت فکرم بدجور مشغوله و با خود میگم نکنه این کار من گناهی بشه که تقاص کارم را زن خودم پس بدهد و گاهی باخود میگم نه او که بیوه بود و گناهی نیست و حق اوهم چنین بود و از همه مهمتر این فکر عذابم میدهد که اصلا چرا آنروز یادمان نبود که همدیگه را صیغه موقت کنیم اما شهوت هوش از سر هردومان برده بود و دیگه کاری نمیشه کرد همین پریشب که با زنم نزدیکی داشتم بخدا بدجور شرمسار و خجل زدش بودم بدجور در عذابم و الان هم وقتی به زهرا خانم فکر میکنم که بیچاره گناه داره و جوان است و حتی فکری به سرم زد که بار بعدی اورا دیدم اورا صیغه موقت یکساله کنم تا گناهی نباشه اما گر صیغه یکسالش کنم باید خرجش بدم که خدایی من نمیتونم چون اوضاع مالی خوبی ندارم به هرحال هزار فکر به سرم میزنه و درین حدود بیست روز که گذشته هنوز زهرا خانم را ندیده ام و شاید هم این اولین و اخرین کار ما باشه اما تا که چه بگذرد این روزگار لعنتی و نامرد از همه شماها معذرت میخوام داستان من طولانی شد و خیلی هم ابتدایی نگارش شده اما به بزرگی خودتان ببخشید و امیدوارم با نکته نظرات خوبتان منو راهنمایی کنین و یه تعدادی هم از دوستان که من خوانده ام در پایان تمام داستانها فقط و فقط فوش و ناسزا میدن که گر بمن هم دادین ناراحت نمیشم ولی بذارید مردم بنویسن چه حقیقت چه دروغ باشه اشکال نداره بذارید همه ازین سایت خوب لذت ببرن با احترام فراوان به همه کوچیک شما قدرت نوشته
0 views
Date: February 12, 2019