با نهایت احترام به همه کاربران من نویسنده نیستم لطفا به بزرگواری خودتون ببخشین این روایت حقیقتیه که یکم ش تلخ شد برای من اسمم آرش مستعار البته ۱۷۲ قد و هیکل متوسط و چهره ای خوب خدارشکر و ۱۷سانت ن کلفته ن باریکه قابل قبوله سال ۸۹ که کنکور شرکت کردم برای انتخاب رشته ناحیه یک مشهد همه رو فرستادن دبیرستان دخترانه چاراه راه اهن مشهد دخترا جدا پسرا جدا اما محوطه ای که نیمکت ها بودن چندتا توحیاط چنتا هم داخل سالن تا بریم رشته هارو انتخاب کنیم مشترک بودن با دوستم علی بودیم که تو محوطه احساس کردم ینفر نگاهم میکنه و بعدش مطمئن شدم یک دختر زوم کرده رو من به علی گفتم ب تو پا میده برو جلو اونم گفت نه کسخل داره ب تو پا میده مسخره بازی و خنده خنده علی الویت هارو تیک زد و رفت تو اتاق مشاور منم رفتم تو سالن روی یکی از چهارتا نیمکت سالن نشتم تقریبا شلوغ بود یهو همون دختره اومد نشست کنارم حقیقتا دست و پام میلرزید تاحالا با دختری دوست نشده بودم گفتم بهش مداد تونو میدین لطفا پر کنم رشته های انتخابی رو در جوابم گفت متعلق به خودتونه فقط هنوز تو شوک بودم چطور روش شده بود بیاد بشینه کنار من یک دختر چادری قد تقریبا ۱۶۵ عینکی چشاشم سبز بود دقیق یادم نیس خلاصه رفتیم بیرون و شماره منو گرفت گوشی نداشت با تلفن کارتی تماس میگرفت با من باباش گفته بود بهش وقتی رفتی دانشگاه برات میخرم تا چارا مقدم پیاده رفتیم با ترس و فاصله و خونه شون تو خیابون ازادی رو ب روی راه اهن بود بعد ازچند مرتبه دیدن هم پدربزرگم گفت داریم میریم شمال تا یک هفته مواظب خونه باشین من اکثر مواقع خونه مادربزرگ پدربزرگمم فقط داییم موند خونه صبح میرفت سرکار تا عصر منم گلفروشی کار میکردم صبح تا عصر داییم صبحا نون میگرفت و چای درست میکرد بعد میرفت سرکارش به نسیم گفتم قضیه سفر رو در کمال ناباوری گفت فرداصبح میام خونه پدربزرگت فکر کردم داره اوسکول میکنه صبح شد ساعت حدود هشت و نیم دیدم از دکه تلفن زنگ میزنه گفت من سرکوچه ام اومدم پایین دم در دیدم بلهههههه خودشه حقیقتا شوکه بودم باورم نمیشد بیاد رفتیم تو اتاق چای اوردم براش و یکم بی سکوییت خودمم رفتم دست و صورتمو شستم برگشتم دیدم مانتوشو دراورده با شلوار و تاپ سینه هاش به قول پسرا اناری کون شم خوب بود قیافشم متوسط بعد چای خوردن لباشو بوسیدم و بغلش کردم بهم گفت دوستت دارم و لبامو خورد لباسامو دراوردم و برام خورد حدود پنج شش دقیقه شد که اب م اومد لباساشو دراوردم سینه هاشو خوردم و با دستم کس شو میمالیدم حال میکرد همزمان سینه هاشو میمالیدم و لباشم میخوردم گفتم بکنم توش یا لای پات نسیم گفت اول لای پا یعد توش بعد یکم لاپایی یکم کرم اوردم و یواش سرشو فشار دادم و در کمال تعجب تا ته رفت داخل کونش و فقط چشاشو بسته بود و اخ و اوخ میکرد منم تند تند میزدم همزمان موهاشو گرفتم کشیدم از تو فیلم سوپر ها یاد گرفته بودم بعد حدود سی تا تلم زدن ابم اومد ریختم پشت کمرش بعدش یکم استراحت کردیم ازش پرسیدم چرا راحت رفت تو گفت گاهی از خیار استفاده میکنم منم ادامه ندادم من ک داشتم میکردمش برام چ فرقی میکرد بهتر ک باز بود راند سومم کردمش و اب مو ک چند قطره بود ریختم داخل کونش تا اخر هفته دو مرتبه دیگه هم اومد اخرین بار گفت بریم تو کار پرده دیدم افت داره میشه دیگه جواب زنگاشو ندادم چندبار از جلوی خونه رد شده بود ک منو ببینه ولی خدارشکر ادم خوبی بود ابرو ریزی نکرد یروز انقد زنگ زد ک جوابشو دادم یربع نفرینم میکرد و گریه میکرد الان تو زندگیم یسری مشکل دارم مجردم ولی سخت شده زندگیم همش فک میکنم شاید نفرینای اونه امروز تو یک فست فود نزدیک محل کارم دیدمش با شوهرش بازهم زوم کرده بود ولی من به روی خودم نیاوردم و سریع پیترارو خوردم و رفتم حقیقتا پا قدمش خوب بود بعد نسیم زیاد دختر گیرم اومد من هم ادم نعمت زوالی نیستم ببخشید اگر بد نوشتم اولین و اخرین مرتبه بود که نوشتم روزگارتون خوش نوشته
0 views
Date: December 17, 2018