این داستان زندگی من است لطفا نخونید کویرم یه کویر خشک تنها کویر هم صحبتش بادو سرابه کویر رویای دریا تو سرش نیس پای قصم بشین حالم خرابه میخوام براتون زندگیمو بگم زندگی ای که خیلی عجیبه زندگیه پیچیده ای که برای خیلیا باورش سخته اول میخوام از خودم شروع کنم من سینا هستم ۲۰ سالمه درسته یک پسر ۲۰ ساله در خونواده ای با وضع خوب بزرگ شدم و من تقریبا به هر چی میخواستم تو زندگیم رسیدم ظارهر بدی ندارم رو پروفایلم عکسم هست میتونید ببینید و نمیگم میلیاردم ولی الان وضعم خوبه تنها زندگی میکنم و مستقل از خانوادمم از ۱۵ سالگی سعی کردم رو پای خودم وایسم الان یک خونه ۳ خوابه بالا شهر دارمو سه تا ماشین البته اینها برای تعریف نیس میخوام برتون گردونم ۴ سال پیش همچی داشت خوب پیش میرفت داشتم به عنوان یک پسر خیلی مثبت وهمینطور مغرور زندگیمو میکردم که اون وارد زندگیم شد سه سال بود یه حس عجیبی بهش داشتم عاشقش شده بودم نمیدونم چرا پاک عقلمو از دست داده بودم شبها تا صبح کارم شده بود بهش فکر کردن هیچ جوره باهم جور نبودیم کارم شده بود رویا پردازی برای اون دختر بی نقصی بود از همه نظر اونقدر که هنوز هم الگوی زندگی منه از نظر خیلی ها زیبا نبود ولی برای من همه چیز بود روز ها و شب ها میگذشت بدون اینکه بهش در این باره چیزی بگم انگار خدا هم باهام لج کرده بود اونو هی وارد زندگیم میکرد نمیدونم شاید خودم میخواستم خیلی مغرور بودم نمیخواستم ضعفمو ببینه بار ها به خودم میگفتم سینا بیخیالش زندگیش برای تو نیس اون اصلا به تو نمیخوره ولی باز وقتی به کمان لبخندش میرسیدم باز دوباره انگار صفر کیلومتر عاشق میشدم دیگه کاملا وابستش شده بودم باید عاقلانه تصمیم میگرفتم هه ولی حیف که عاشق عقل نداره تصمیممو گرفتم باید بهش میگفتم که دوستش دارم و میخوام یه رابطه رو باهاش تجربه کنم در اولین فرصت دستاشو گرفتم جلوش زانو زدم سرمو انداختم پایین فقط گوش کن یه چیزی هست خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی زبونم یاریم نمیکرد خب بگو حالا چرا اینکارارو میکنی من خیلی وقته یه حسی بهت دارم حس میکنم عاشقتم و میخوام یک رابطه رو باهات تجربه کنم منتظر هر چیزی بودم سرمو اوردم بالا شوکه شده بود نمیدونم انتظار اینو نداشت کاش بهم فحش میداد کاش بهش نمیگفتم یک کلمه نه انتظار هر چیزیو داشتم جز این این کلمه نابودم کرد اونقدر مغرور و احمق بودم که التماسش نکردم پاشدم و رفتم شوکه شده بودم انتظار اینو نداشتم نمیدونم چرا ولی جلو بغضمو گرفته بودم اون نه که گفت منو شکست اونقدر مغرور بودم که با خودم گفتم سینا به خودت بیا مگه این کیه صد تا بهترشو پیدا میکنی تصمیم گرفتم راهشو یاد بگیرم با شرایط خاصی هم که داشتم زیاد طول نکشید خیلی زود یادگرفتم اجتماعی شدم خودم خواستم اونقدر ک با دخترا راحت تر بودم تا با پسرا نزدیک به ۴۰ تا دختر وارد زندگیم شدن همون جور که میتونید حدس بزنید خیلی زود به سکس رسید دخترای زیادی وارد زندگیم شدنو رفتن ولی خب هیچ کدومشون عشق زندگیم نبود انگار همشون یه چیزی کم داشتن شاید اینجا بود که عشقو هوس رو میشد تشخیص داد بازم برگشتم بهش روزی نبود که بهش فکر نکنم شبی نبود که بی یادش سحر بشه دیگه داشتم دیوونه میشدم زندگیم رو به سقوط گذاشته بود اشتباه کرده بودم و پشیمون بودم بازم غرورمو زیر پا گذاشتم ایندفعه به پاش افتادم التماسش کردم بازم فقط یک کلمه نه داغون شدم دیگه نمیفهمیدم چمه ایندفعه خودمم خوار کرده بودم کاش اونموقع دلیلشو بهم میگفت زندگیمو دخترا پر کرده بودن بازم تلاش کردم ولی نمیشد اول افسردگی و بعد این بیماری اره سکس ادیکت اعتیاد به سکس دیگه زندگیم شده لجن از خودم از زندگیم متنفرم از چیزی که هستم این بیماری منو نابود کرد دیگه اون سینای مثبت نبودم من برای اینکه محبتشو و خنده هاشو جبران کنم دنبالش تو آغوش دخترای دیگه میگردم هه زنگیم فقط شده سکس باید روزی ۴ بار سکس کنم هر روز روزی ۴ بار ۸صب ۳بعد از ظهر ۱۰ شب و ۳ شب بدنم به سکس نیاز داره و کنترلش واقعا سخت شده حالا میپرسید اگه سکس نکنم چی میشه راستش دقیقا نمیدونم من پارتنر شریک جنسی دارم تا حالا نشده ولی اخرین باری که ۱۶ ساعت سکس نداشتم داشتم از حال میرفتم اره شب تا صب زندگیم شده سکس بدنم و مغزم برای رسیدن به هدفش و سکس رشد کرده پس ناخواسته و راحت دخترا خامم میشن واقعا خیلی وقتا دست خودمم نیست همه دخترارو از برم اونقدر که گاها میتونم حتی با چت کردن باهاشون حدس بزنم ممکنه عادت ماهانشون چندم باشه میدونم واقعا عجیبه خیلی تلاش کردم از اینی که هستم در بیام اعتماد دوستامو از دست دادم وقتی فهمیدن مشکلمو سعی کردن ازم فاصله بگیرن تا خونوادشونو درگیرم نکنن بی اعتماد شدم تنها شدم همدمم شده همین چهارتا پارتنر که حتی اجازه حرف زدنم باهام ندارن تنها تر از همیشه هر کسی هم که دورمه یا مجازیه یا منو یه خاطر شرایطی که دارم میخواد هه چه حس بدیه مثل عابر بانک بهت نگاه کنن خیلی وقته مهمونی نمیرم تا دختری داخلش نباشه و من وارد زندگیش بشم دست خودم نیست خیلیانمیدونستن و بهم حسودی کردن مسخرم کردن تک تک خنده هاشونو یادمه اره این میماری منو تنها کرد خیلی تنها هر کیم دورمه فقط مثل عابر بانک بهم نگاه میکنه هه دوستای تقلبی این بیماری منو وابسته و زندانی این خونه کرد زندانی این خونه شدم نمیتونم زیاد بیرون برم وابسته سکس که زندگیمو گرفته من دیگه حتی نمیتونم بچه دار بشم دیگه قدرتشو از دست دادم خیلی حس بدیه میبینی یکی به ضرب قرصو کاندوم میخواد بچه دار نشه یکیم مثل من که دیگه دکترا قطع امید کردن ازش فقط وقتی با اونم بدنم آرومه دیگه هیچی نمیخواد هیچی دیگه هیچ کسو نمیخواد کنار اون مثل یک بچه گربه آروم میشم هنوزم هر وقت میبینمش باز میشم همون سینای قبلی هنوزم عاشقشم بار ها و بار ها سعی کردم نظرشو جلب کنم دلیل نه گفتنشو نمیدونستم ولی همه کار کردم که بهم توجه کنه همه کار به خیلی از موفقیت ها رسیدم برای جلب توجهش بازیگری نوازندگی نویسندگی شنا تنیس هه الانم دارم پزشکی میخونم ولی بازم نتونستم فقط یک نه انگار طلسم شده بودم انگار عشق نفرینم کرده بود اره من در عوض این موفقیت ها زندگیمو باختم خب برگردیم به امسال شهریور ماه تولدش بود بهش گفتم اگر میخواستی یکیو دعوت کنی که میدونستی حتما میاد اون کیه یکم فکر کرد وگفت اشوان رو دعوت میکردم خواننده معروفیه نمیدونم میشناسین یا نه عاشق صدای اشوان بود خیلی دوستش داشت من بزرگترین تولد شهرو براش ترتیب دادم اره بزرگترین تولد شهرو براش گرفتم اشوان هم تو اون تولد بود دوستاش میگن با دیدن اشوان قش کرده باورش نمیشد تنها چیزی که بابت این تولد نسیب من شد یک مرسی خالی بود اگر یک کلمه بیشتر گفته باشه کورشم عکساشو با اشوان دیدم هه باورم نمیشد حسودیم شده بود نه بخاطر اینکه اشوان خوانندس اصلا به خاطر اینکه افتخار اینو پیدا کرده بود با عشق زندگی من عکس بندازه افتخاری که سالهاست دیگه حسرتش به دلم مونده من بزرگترین تولد شهرو براش گرفتم ولی حتی خودمم توش دعوت نبودم هه جالبه الان بلاکم تک تک عکساشو نگه میدارم و هر شب با اونا تا صب سر میکنم اون همیشه با نه گفتنش ازم فاصله میگرفت تازگی فهمیدم دلیل نه گفتنشو حق داشت اون یک بیماری داره که نمیتونه عاشق پسرا بشه یعنی به پسر ها گرایش و علاقه ای نداره اون فقط عاشق دختر میشه اصطلاحا لزبین از نوع فاعله خیلی تلاش کردم برای اینکه یه راه درمان پیدا کنم فایده ای نداشت درمانی نداره چند جا شنیده بودم که اونایی که بخوان خودشون میتونن عوض شن ولی زندگیشون هیچوقت درست نمیشه اون خودشم از چیزی که هست راضی بود درمانی نداشت اره زندگیم طلسم شده درمانم عشقیه که هیچوقت ممکن نمیشه اره من هنوزم عاشقشم این عشق منو نفرین کرد در جریان این بیماری من احساساتمو از دست دادم دیگه نمیتونم عاشق کسی باشم ناراحت بشم یا کسیو دوست داشته باشم اصطلاحا سنگ دل شدم بی رحم این بیماری وجودمو گرفت من عشق بازی بلد نیستم سینما کافه یا رستوران نمیبرم من فقط میکنم اونم سخت خیلی سخت کارم به جایی رسیده که اگه یک روز کسی که عاشقشم رو با یک پسر ببینم از خوشحالی بال درمیارم چون میگم حداقل یکی بهتر از منو پیدا کرده این طبیعیه ولی این اتفاق هیچوقت نمیوفته این طلسم تا ابد هست سر جریان بیماریم و افسردگیم از دین و خدا زده شدم هر وقت رو کردم بهش مشکلاتمو بیشتر کرد فهمیدم اونم خدا داره دیگه هیچیو قبول ندارم این افسردگی کم کم وجودمو میمکه و داره نابودم میکنه اول بیناییمو بعد موهامو بعدم وزنمو از دست میدم برای درمان بیماریم هم خیلی جاها رفتم حتی آلمان جواب درستی نمیدن همچین آدمیو تاحالا ندیدن یه سری قرص دادن که مصرفش زیاد تاثیری نداره خواستم برگردم به سینای قبلی حاظرم گدایی کنم ولی این نباشم حاظرم فلج بشم ولی این نباشم من دیگه ته خطم هر کی ادعا میکنه که زدگیش از من بدتره حاظرم ندید جاش باشم ولی اون یک روز زندگی لجنمو تحمل کنه خیلیا خواستن زندگی منو عوض کنن دخترایی که گفتن اومدیم خوبت کنیم هه عوض کردن من خیلی خطرناکه قرار نبود عاشقم بشن ولی اونا عاشقم شدن من نتونستم اونا دیدن که من میتونم چقدر بیرحم باشم نتونستن تحمل کنن دوتا شون خودکشی کردن خیلیا گفتن ازدواج کنم من نمیتونم ازدواج کنم هیچ زنی منو قبول نمیکنه اون زن محکوم به فناس هیچ کس منو نمیخواد اون زن فقط زندگیش نابود میشه راضی نیستم اگر زنی عاشق من هم بشه و بچه هم از من نخواد و حاظر بشه روزی چهار بارم تحملم کنه با اخلاق بدمم کنار بیاد قبوله ولی موقع عادتش چی اون زن محکوم به خیانت میشه نابود میشه بازم بی اعتماد میشه حقم داره بعضیا میگن مثلا یه جور دیگه ارضا شو من خیلی پیچیدس زندگیم فقط با ارضا کردن ارضا میشم یعنی باید دختر ارضا بشه سکس های من زمانی نداره ممکنه من ارضا بشم ولی تشنگیم نمیره شاید ۶ یا ۷ بار باید ارضا بشه این سکس اونقدر ادامه پیدا میکنه تا یکیمون از حال بره میدونم خیلی عجیبه ولی حتی پارتنرامم ۴ تان چون نمیتونن تحمل کنن و خیلی اذیت میشن برای همین تقسیم شدن خب میگن دوتا زن بگیرم اره درسته تو دین شما هست ولی از نظر انسانی درسته هیچ زنی حاظر نیس شریک زندگیشو با یکی دیگه شریک بشه نه به خودم این اجازه رو نمیدم من از سرکوب رویای خودم سکو ساختم دیگه چاقو تو رویای بقیه فرو نمیکنم این زندگی منه زندگی ای که نفرین شده و دیگه هیچ راهی برای برگشت نیست هیچ راهی میدونم اضافیم حتی اکسیژن هدر میدم من حتی زندگیمم دست خودم نیست هر کی به نقطه من برسه به زندگیش پایان میده ولی من حتی این کارم نمیتونم بکنم زندگیم همش دست اونه اگه الان بگه بمیر میگم مرده بودم اونقدر تلاش کردم که دیگه هیچوقت از هیچ دختری نه نشنیدم هیچ دختری اره این زندگی منه زندگی نفرین شده ای که پایانی نداره تاحالا عمرمو ضرر کردم هزینشم میدم منکه تا اینجا اومدم پس بقیشم میرم ادامهدارد کسی از خلوتم چیزی ندیده کویر از خلوتش بیرون نمیره کویر رویای دریا تو سرش نیس کویر تا آخر قصه کویره نوشته
0 views
Date: March 20, 2019