نمی تونیم با هم باشیم

0 views
0%

سلام دوست دارم داستانمو مختصر بگم تا زیاد نشه و اذیت بشید من 22 سالمه از بچگی با دختر عمم بزرگ شدم اول دبیرستان فهمیدم عاشقشم خیلی سعی کردم بهش بفهمونم اما نشد دوم دبیرستان دلمو زدم به دریا و بهش گفتم اما اون منو مثل داداشش خطاب کرد خیلی تلاش کردم ولی بهم گفت نمیتونه باهام دوست باشه و منم قبول کردم یک مدت گذشت و با محبتم باعث شدم بهم علاقه پیدا کنه ما خونوادهامون از قدیم با هم مشکل داشتن از وقتی هم دختر عمم وارد دبیرستان شد شیطون شده بود قضیه رو به پسر عمم گفتم چون خواستگار داشت اونم به عمم گفت و از اینجا بدبختیام شروع شد خیلی زود تحت فشار گذاشت منو که اگه منو میخوای باید بیای خواستگاریم منم مجبور شدم تا این قضیه رو از طریق خالم به پدرم بگم با مخالفت شدید پدرم مواجه شدم کم کم دعواهای خونوادهامون شروع شد و روز به روز علاقه هامون به هم بیشتر میشد و دور تر میشدیم از هم پدرم گوشیمو ازم گرفت ولی در تماس بودیم بعد چند ماه از ترس آبروش کم آورد و به اولین واستگارش بله گفت به اجبار پدرش و رفت 2سال از زندگیش گذشت از اولش اختلاف داشت با شوهرش بچه دار شد ولی بچش 2 ساعت بعد به دنیا اومدن مرد چون قلبش مشکل داشت دو ماهی از خونه شوهرش اومده بود خونه مادرش که شمارمو از گوشیه برادرش گرفت و بهم زنگ زد چند روزی با هم حرف زدیم و حرفهایی که تو دلمون بود قبولش کردم دوباره بهم گفت 2ماهه از شوهرش جدا شده ولی طلاق نگرفته بود منم از این قضیه خبری نداشتم من رشتم فقه و حقوقه واسه همین ازش خواستم باید 1ماه دیگه صبر کنی تا صیغه بخونیم اونم قبول کرد منم که خبر نداشتم هنوز طلاق رسمی نگرفته اونم از احکام چیزی سرش نبود برای اینکه بتون ببینمش شب رفتم خونه برادرش که دیوار به دیوار بودن بعد 2هفته بود تقریبا دل تو دلم نبود از روز چهارم حرفهای سکسی میزد خیلی احساس نیاز میکرد منتر موندم شب از راه برسه حدود ساعت 12 شب از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت دیواری مه مشرف به ایوان عمم اینا بود با بولوز شلوار اومد بیرون یکم همدیگرو نگاه کردیم عکساشو واسم بلتوث کرد اومد جلو یکم لب گرفتیم از هم و رفتیم گذشت تا اینکه اون کم کم با کمک زن داداشش خونرو میپیچون و تو کافه قرار میذاشتیمو عشق بازی میکردیم صیغش کردم و بعد از اون من میرفتم اونو ببینم قرارمونم تو جنگل نزدیک خونشون بود خونمون شماله آخه با یکی از دوستاش و زن داداشش میومد پیش امام زاده که داخل جنگل بود و منو این میرفتیم سمت بالای امام زاده که رهی از جای دیگه نداشت تا مثلا صحبت کنیم فقط کارمون عشق بازی بود گذشت تااینکه پدر و مادرم رفتن قم منم هماهنگ کردم باهاش و تونست به زن داداشش بپیچونه و بیاد خونمون ظهر 5شنبه بود وارد اتاق که شد به هم گره خوردیم بغلش کردم و فط لباشو میخوردمفبغل همدیگه رفتیم سمت اتاق خوابف انگاری قرار نبود از هم سیر بشیم تشنه ی همدیگه بودیم چسبوندمش به دیوار شالشو دراوردم شرو کردم ب خوردن لبش گردنو خوردم انداختمش رو تخت و 5 دقیقه ای لب دادیم به هم بولوز سورتیشو دراوردم لباشو خوردم گردنوشو لیسیدمو خوردم بوسیدمو ادامه دادمتا چاک سینهاش خیلی داغ بود با دستام سینه هاشو از رو سوتین مشکیش چنگ میزدم بلندش کردمو سوتینشو باز کردم افتادم به جو سینه هاش همیشه دوست داشت صداشو آزاد کنه ناله های کوچیکی میکرد شلوار و شورتشو با هم در آوردم از پاهاش اونم تمام لباسامو از تنم دراورد اومد روم و نگاهی کرد بهم گفت به آرزوم رسیدم شروع کرد به خوردن لبم ادامه داد و بوسید تا رسید به کیرم گفت عاشق شیطونتم و شروع کرد به خوردنش حس خوبی بود اونم خوردنشو دوست داشت از اونجایی که زود آبم میاد ازش خواستم دیگه نخوره واسم اسپری زد و اومدم روش بازم شروع کردیم به لب گرفتن سینه هاشو چنگ میزدم گردنو خوردم تا رسیدم به سینه هاش سینه هاشو که میخوردم آه خفیفی میکشید رفتم پایین کسشو پاک کردم شروع کردم به خوردنش میلیسیدم و زبونمو میکردم توش اونم صداشو آزاد کرده بود 3 4 دقیقه ای خوردم تا اینکه منو کشید سمت خودش لبمو بوسی و اود روم کیرمو تنظیم کرد تا ته گذاشت تو کسش خیلی گرم بود و حس خوبی داشت ولی کیر 15 سانتیه من و نسباتا کلفتم واسه کس اون که چند ماهی از زایمانش میگذشت کوچیک بود بعد کمی بالا پیایین کردن از من خواست بیام روش اومدم روش شروع به تلمبه زدن کردم هم زمان لباشو میخوردم و سینه هاشو چنگ میزدم بعد 3 4 دقیقه محکم بغلم کرد و گفت مرسی عشقم ارضا شده بود ولی نمیدونم چرا خبری از لرزش نبود آخه همش تو داستانا اینجوری نوشته بود بعد چند دقیقه آب منم اومد و خواست بریزم رو تنش با هم رفتیم حمام اونا کلی زیر دوش عشق بازی کردیم کیرمو خورد تا آبم اومد اون روزه پر خاطره گذشت تا اینکه یک روز بهم گفت بالاخره طلاقش صادر شد اونجا بود که فهمیدم با یک زن شوهر دار هم بستر شدم و به هم حرام شدیم اینطوری بود که عشقمو از دست دادم هنوز هم با هم ارتباط داریم و عذاب میکشیم که نمیتونیم واسه هم بشیم نوشته 1991

Date: October 16, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *