نهنگ عنتر

0 views
0%

اوایل سال دوم دانشگاه بودم و تقریبا همه دوستام تو همون سال اول دوست دختر پیدا کرده بودن و یکی دوتاشون هم چند تایی عوض کرده بودن ولی من بخت برگشته یکی دوتا سلام نافرجام تو کارنامم داشتم با چندتا فحش و یه بارم نزدیک بود اردنگی بخورم که از مهلکه فرار کردم شده بودم سوژه بچه ها بهم لقب تفلون داده بودن از بس نچسب بودم لامصب یعنی هیچ دلبری ایی نداشتم تا جایی که میدونم نه قیافه بدی دارم نه هیکل حال بهم زنی نه رفتار تابلویی حتما ایراد کار یه جای دیگس یه روز که با احمد تو پارک روبروی ساختمون مرکزی دانشگاه نشسته بودیم گفتم احمد یه چیزی بگم رک و بدون حاشیه و البته بدون مسخره بازی بهم میگی گفت بپرس گفتم به نظرت چرا هیچ دختری از من خوشش نمیاد گفت چون آدم بیخودی هستی گفتم زهرمار قرار بود جواب سوالمو بدی گفت دارم جدی میگم به نظرت چرا دخترا بهت محل نمیزارن گفتم نمیدونم گفت آها همه ماها دخترا رو نگاه میکنیم ولی یک نظر یا خیلی خوشگل باشه بدون اینکه بفهمه دوسه بار دیگه نگاه میکنیم جوری که نفهمه تو اگه جای چشات کیر بود حاملشون میکردی از بس میخشون میشی اینقد نگاه میکنی و چشم ورنمیداری که معذب میشن و تو دخترا هم یه قانون وجود داره کافیه دو یا سه تا از دخترا تو جمع ازت بد بگن بقیه هم حتی اگه نظر بدی راجبت نداشته باشن دیگه سمتت نمیان چون میترسن دوستاشونو از دست بدن در واقع رابطه یه پسر رو خود دختر و پسر تعیین نمیکنن بلکه دوستای دختره هستن که تعیین کننده هستن خلاص رفتم تو فکر راست میگفت احمد بارها دیده بودم که دختری رو میپام آخر سر یه ایشی میگه و محل رو ترک میکنه یا حداقل جوری میشه که نبینمش یا پشت بهم میشینه که منو نبینه پس دلیل شکستم تو همه این سالا این بوده کم کم باید خودمو اصلاح میکردم دیگه زیاد به دخترا نگاه نمیکردم اتفاقی هم اگه میدیدم دیگه زل نمیزدم فوری سرمو مینداختم پایین این روند همچنان ادامه داشت تا اون روز غروب چهارشنبه بود و کم کم سوز و سرمای اوایل آبان داشت شروع میشد در حالی که دستامو تو جیبم کرده بودم و بازوهامو چسبونده بودم به بدنم با همکلاسیام وایساده بودیم یه گوشه و در مورد درس اون روز حرف میزدیم هرکسی یه چیزی میگفت و میخندیدیم که نگاه سنگینی رو رو خودم حس کردم یه لحظه برگشتم دیدم داره نگام میکنه نگاه کردم و فوری سرمو برگردوندم سمت دوستام دیگه عادت کرده بودم و مثل اوایل اونجور تابلو سرمو نمینداختم پایین چند ثانیه که گذشت دوباره یه نگاه انداختم دیدم همچنان که داره نگام میکنه از در دانشگاه خارج شد رفتم تو فکر یه لحظه خواستم برم دنبالش که به خودم نهیب زدم برای چی سر جام موندم و ادامه همنشینی با همکلاسیام شب که رفتم خونه بعد شام تو رختخواب که بودم اتفاق غروب رو تو ذهنم مجسم میکردم یعنی چرا اینهمه نگام کرد و میخ شد نکنه اون ورژن پسرونه منه دختری با صورت گرد و تپلی که هیکلش از صورتشم تپلتر بود قد بلندی هم داشت نسبت به هیکلش فکر کنم از ورودی های جدید بود هم از اینکه تا حالا ندیده بودمش میشد فهمید و هم اینکه تنها بود جرقه ای تو مغزم زده شد اینو تا با دخترا دوست نشده و اونا امار منو بهش ندادن باید قر بزنم و الا اینم میپره با گندکاریای من مثل اون جوکه که یه بابایی میخواد واسه پسرش زن بگیره بعد از بس پسره بددهن و کسشرگوئه هیچکی بهش زن نمیده و کم کم آوازه پسره تو شهر میپیچه و اینم بیخیال زن گرفتن برای پسرش میشه که یه خانواده جدید میان شهرشون اینم میگه به پسرش که اینا هنوز نمیدونن و دختر دم بختم دارن بذار بریم دخترشونو برات بگیریم فقط شب خواستگاری اصلا حرف نزن تا کار تموم شه بعد هر گوهی میخوای بخور میرن خواستگاری و پسره هم قول میده حرف نزنه بعد چای که میارن پسره یا چای ورمیداره و سه تا حبه قند میریزه تو چای و اینقد نمیخوره که سرد میشه بابای دختره میگه چرا چاییتو نخوردی پسرم سرد شد پسره یکم باباشو نگاه میکنه و سرشو میندازه پایین و حرفی نمیزنه براش دوباره چایی میارن و این قضیه سه چهار بار تکرار میشه آخر سر بابای دختره عصبانی میشه میگه چرا حرف نمیزنی تو پسره باباشو با مظلومیت نگاه میکنه و زیرلب میگه خودش خواست بعد رو میکنه به بابای دختره میگه قربان من عادت دارم چای شیرین میخورم قندو میندازم تو چای ولی قاشق نمیارن برام انتظار داری با کیرم چای رو هم بزنم منم همش تو این فکر بودم که این دختر جدیده رو جوری مخشو بزنم زود که نه کسی ببینه و نه تابلو شه اگه جوابش منفی بود فرداش که دانشگاه نیومد ولی شنبه که من تا ساعت 11 کلاس داشتم و فوری بعد کلاس امدم بیرون ببینمش کل دانشگاه رو گشتم بلکم تو محوطه ببینمش چون ساعت کلاسی نبود و اگه سر کلاس میبود که تا الان تموم شده بود و اگه کلاس هم داشت که تا 12 شروع نمیشد تا 11 و نیم کل محوطه رو گشتم اثری ازش نبود ظاهرا امروزم مثل پنجشنبه کلاس نداشته نا امید و با سری پایین امدم بیرون از دانشگاه و راه افتادم سمت خونه که دیدم یه دختر از دور داره میاد چشامو ریز کردم خودش بود از همون دور دورا نگاهش به من بود از قصد همون لباسای غروب چهارشنبه رو پوشیده بودم که سریع بشناسه نزدیک که میشد ترس ورم داشت چقد درشت و بزرگ بود الان که تقریبا ده قدمیم بود میشد هیبتشو احساس کرد یه دختر قدبلند چاق ولی خوشگل صورتش از نزدیک خیلی خوشگلتر بود لپای درشت و دهن نوزادی که انگار وسطش یکم بازه به رنگ صورتی کمرنگ و چشای نسبتا ریز عسلی و دماغ کوچولو سربالا معلوم بود دماغش خدادایه چون کاملا به اجزای ظریف صورتش که در تضاد کامل با هیکل درشتش بود میومد نزدیکم که رسید منم دیگه بی محابا میخش شده بودم میدونستم که پسر باید چیزی بگه نه دختر بنابراین با دلهره عجیبی نزدیکش شدم و گفتم ببخشید خانم گل از گلش شکفت قدش از من 180 سانتی هم یکم بلندتر بود با صدای خیلی گرم و مخملی دخترونه ای گفت بله بفرمایید گفتم ببخشید قیافتون خیلی آشناست یکم اخمش رفت تو هم ترسیدم یعنی بازهم گند زدم با همون اخم که صدبرابر نازترش میکرد گفت ولی شما اصلا آشنا نیستین مطمئنین منو یه جایی دیدین فکم قفل شده بود نمیدونستم دیگه چی باید بگم دنبال راه فراری بودم فکر میکردم الانه که یه چیزی بگه که بزنه تو ذوقم و اینم از مشتم بپره فوری گفتم ببخشید منظورم این نبود که میشناسمتون ولی خیلی شبیه بازیگری هستید البته خیلی زیباتر منظورم بهاره رهنما بود ولی این کجا و بهاره رهنما کجا اخماش وا شد و گفت اتفاقا خیلیا بهم میگن شبیه خانم رهنما هستم البته میدونستم همه بخاطر تپلیش میگفتن ولی خوب چیزی که الان مهم بود این بود که تونسته بودم تو مشتم بگیرمش و نظرشو جلب کنم خواستم بحثو ادامه بدم که گفت ببخشید من کلاسم الان شروع میشه بعدا میتونیم صحبت کنیم که گفتم چرا نمیشه فقط اگه میشه شمارتونو داشته باشم که با سعه صدر قبول کرد و شمارشو داد و منم شمارمو دادم بالاخره تونستم یه شماره بگیرم بعد از یکسال تا چند روز فکر میکردم هیو هفنر فقید صاحب کمپانی پلی بوی هستم دیگه پیش دوستام کم کم حرف سکس رو میزدم که البته با سمیه هنوز به اون مرحله نرسیده بودم و بیشتر تو فاز عشقبازیای جلف بودیم با همدیگه پیامای عاشقانه کسشعر واسه هم میفرستادیم و سر ساعت و دقیقه یکسان برای هم تک مینداختیم و گل و بوس میفرستادیم واسه هم تو پیاما وقتی سر کلاس بودیم این کسکلک بازی یه دوماهی ادامه داشت و سمیه وقتی دید که آبی از من گرم نمیشه واسه صمیمی تر شدن رابطه کم کم حرفای داغتر زد و یواش یواش فتیله رو کشید بالا تا جایی که حتی لحنشم یه جوری بود که حین حرف زدنش شق میکردم و منم کم کم کشیده شدم سمت سکس و این حرفا حالا من فاز عاشقی ورداشته بودم در حالی که سمیه صرف سکس منو میخواست و نمیدوستم اصلا قضیه از چه قراره گذشت و گذشت تا اینکه رسما سکس چتامون شروع شد و من بلیسمت و اون ساک بزنه و جرت میدم و قربون کیرت برم و گذشت تا یه روز گفت میگم تو عرضه نداری مکان جور کنی یکه خوردم گفتم والا چرا ولی موقعیت جور نمیشه چیکار کنم خوب هیچوقت خونمون خالی نمیشد مخصوصا اینکه پدر مادرم کارمند بودن و خواهر کوچیکترم که همیشه خونه بود و دوست اونجوری هم نداشتم که مکان واسم جور کنه که تقصیر خودم بود از بس قپی امده بودم یه هفته ای گذشت که سمیه زنگ زد و گفت آماده باش واسه فردا که مکان آماده شد با ذوق زاید الوصفی گفتم جدی گفت آره خودتو آماده کن واسه فردا که قراره کلی خوش بگذرونیم میدونستم سکس اونجوری در کار نیست چون سمیه باکره بود و چند باری که راجب سکس از پشت گفته بودم زیاد روی خوش نشون نداده بود تو سکس چتامون ولی با این اوصاف گفتم دختر به این حشری شاید نظرش برگشت بذار کاندوم ببرم فرداش حوالی ساعت 10 صبح راه افتادم سمت آدرسی که داده بود خونه خواهرش بود که رفته بودن کیش با شوهر و بچه 6 سالشون و این کلید آپارتمانشون رو از خواهرش گرفته بود خودش میگفت با خواهرش خیلی نداره با اینکه 7 سال از خواهرش کوچیکتره ولی مثل دوست بودن باهم رفتم سمت آپارتمان که با توجه به شلوغ بودن محل کسی متوجه نشد و بی دردسر رفتم تو درو باز گذاشته بود و بعد از اینکه رفتم تو درو بستم صداش زدم که گفت بیا تو رفتم تو پذیرایی نسبتا کوچیک خواستم بشینم که یهو دیدم سمیه از تو اتاق خواب امد بیرون فکم افتاد یه لباس سرهمی گل گلی پوشیده بود که رو شونه هاش لختی بود و تا یکم بالای زانوهاش میومد جوراب رنگ پای بلند که پاهاشو خیلی صاف و یکدست نشون میداد و رون و ساقای خیلی درشت و سفید به جرات میتونم بگم بازوش 4 برابر بازوی من حجم داشت و ساق و رونای درشتشو دیگه نگم براتون خیلی با ابهت در نظرم میومد مخصوصا با ارایشی خاصی که داشت چشماشو حسابی با ارایش درشت کرده بود و خط چشم زیادی که زده بود با لنز سیاه و رژ قرمز پررنگ و سایه گونه عجیبی که زده بود یه 10 سالی پیرش کرده بود که فکر کنم از عمد اینکارو کرده بود امد سمتم و بازومو گرفت به نسبت اون خیلی لاغر و ریقونه بودن بغلم کرد و منو تو بغلش فشار داد خواستم تکرار کنم و منم بغلش کنم که حس کردم پاهام از زمین بریده شد قشنگ مثل متکا از زمین بلندم کرد لباشو گذاشت رو لبام و بدون اینکه خم به ابرو بیاره منو برد سمت اتاق خواب و همونطور خودشو منو انداخت رو تختخواب جوری که افتادم زیر خداروشکر تخت بود چون اگه میخوردیم زمین مثل لواشک میچسبیدم کف به بوسیدن ادامه داد و منم خواستم همراهی کنم ولی نفس کم میاوردم فشاری که رو قفسه سینه هام بود اینقد زیاد بود که نمیشد نفس کشید دستاشو جوری دور بدنم قفل کرده بود که دستام گیر افتاده بود یکم سرمو تکون دادم که دهنم آزاد شه و با صدای گرفته ای گفتم سمیه خفه شدم گفت تازه کجاشو دیدی یهو ولم کرد و پاشد و اینبار پاهاشو گذاشت اطراف سرم و با کون نشست رو سر و سینم همه جا تاریک بود به حدی کونش وسیع و پهن بود که سرم رفته بود لای شیار کونش و اطراف قنبل های کونش پخش شده بود اطراف سرم دهنمو باز مردم برای هوا که لبام مالیده شد لای شیار کونش و ترشی عرق مالیده شد به لبام ولی دریغ از یه مولکول اکسیژن با دستام زدم روی رونای درشتش که یکم بلند شد و فوری حجم زیادی از هوا رو بلعیدم سوراخای دماغم و دهنم طلبه هوا شده بودن و شش هامو از هوا خالی و پر میکردم گفتم میشه بلند شی از روم اصلا اون چیزی نبود که تو سکس چتامون راجبش حرف میزدیم لحظات به کندی سپری میشد وقتی رو صورتم نشسته بود حالا که بلند شده بود از روم یکم میتونستم کون بزرگ و گوشتالودش و کوس گندشو ببینم شورت پاش نبود یه کوس خیلی بزرگ که فقط یه شیار معلوم بود ازش و رد خیسی کوسش که تا کونش میومد پس اون طعم ترش مال خیسی کوسش بود دستاشو گذاشت رو شونه هام و یکم رفت پایین کون بزرگشو گذاشت رو کمرم و خم شد لب بگیره انگار این سمیه اون سمیه ناز و مهربون نبود که میشناختم دیگه لب گرفتناش تحریکم نمیکرد خیلی تحت فشار بودم حتی کیرمم شق نشده بود یکم کونشو رو کیرم که هنوز هیچ کدوم از لباسامو درنیاورده بودم مالوند انگار داشت با کونش دنبال برجستگی کیرم میگشت لبامو ول کرد و رفت پایین کمر بندمو باز کرد و کیر کوچولومو از لای زیپ شلوارم کشید بیرون یکم که خورد کم کم حرکت جریان خون رو تو کیرم حس کردم کم کم کیرم بلند شد و با شق شدن کیرم دندون زدنای ناشیانش رو احساس کردم هربار که دندونش میخورد به کیرم مثل برق گرفته ها تکون میخوردم نگام کرد و برعکس شد و اینبار کوس و کونشو گرفت سمتم از بس چاق بود که شیار کوس و کونش از اون نما یکی بود با دستام یکم لاشو باز کردم و کم کم لبای کوچیک و تیره کوسش معلوم شد سوراخ کونش به سیاهی میگرایید که تو ذوقم میزد چرا یه همچین کونسفید و بزرگی باید سوراخ به این تیرگی داشته باشه با ترس زبونمو برای اولین بار زدم به کوسش مایع سفیدی لای لبای کوسش مشخص بود که زبونم بهش خورد و ترشیش یکم حالمو بهم زد داشت کیرمو میخورد و منم بالطبع شروع کردم به لیسیدن کوسش ولی اینقد گوشت داشت کونش که برای دسترسی به کوسش باید سرمو میچسبوندم لای کونش و دماغم میخورد به سوراخ کونش یکم که لیسیدم حس کردم کیرمو از تو دهنش درآورد و شروع کرد آه و ناله کردن کم کم لای کونش از گرما خیس عرق شد و بوی عرقش که خیلی زننده بود تو فضای اتاق پخش شد ولی خوب حشریت بهم غالب بود و بوی عرقشو بخاطر کوسش و ساکی که ازش دریافت میکردم به جون میخریدم یکم که ادامه دادم یهو با باز شدن سوراخ کونش و گوز ممتد صداداری که بوی خیلی بدی هم داشت شوکه شدم چند ثانیه تو همون حال موندم فکر کردم که از دستش در رفته که با شنیدن صدای آهش که از سر رضایت بود گوز دوم رو هم مهمونم کرد دیگه نفس کشیدن برام سخت بود و هرچی تو معدم بود رو داشتم بالا میاوردم با زور و دست و پا زدن تونستم یکم از روم بلندش کنم و از زیرش خزیدم بیرون و دویدم سمت در دستشویی به شدت استفراغ کردم و دست و صورتمو شستم امدم بیرون صدای سمیه امد که گفت کجایی بیا دیگه اصلا انگار نه انگار که چیکار کرده بود و چه بلایی سرم امده بود بدون اینکه چیزی بهش بگم و با توجه به اینکه هیچ کدوم از لباسامو درنیاورده بودم فوری کفشامو پوشیدم واز آپارتمان زدم بیرون و درو محکم بستم از ساختمون امدم بیرون و با عجله رفتم سمت خیابون که دیدم گوشیم تو جیبم زنگ میخوره نگاه کردم دیدم سمیه س دکمه قطع رو زدم و با غیظ بی حد و حصری گفتم نهنگ عنتر نویسنده

Date: December 14, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *