نون و نمک

0 views
0%

دو سه سال پیش بود که برای انجام یه کار اداری مجبور شدم چند روزی رو تو یکی از شهرستانها بگذرونم به پیشنهاد پدرم قرار شد این چند روزه رو خونه یکی از همکارای بابا که در ضمن از دوستان خوب خانوادگیمونم محسوب میشن بگذرونم آقای جدیدی و همسرشون افسانه خانم چند سالی بود که به اون شهرستان انتقالی گرفته بودن تا در سالهای پایانی کار با تدریس در مناطق محروم به افزایش حقوق بازنشستگیشون کمکی کرده باشن اونهابه اتفاق تنها دخترشون آرزو که تو اونروزا خودشو واسه کنکور اماده میکرد میزبان های مهمان نواز من تو اون چند روز به حساب میومدن من هر رور صبح به اتفاق آقا و خانوم جدیدی از خونه خارج میشدم و تا یه جاهایی که هم مسیر بودیم اونا رو همراهی میکردم و بعدش میرفتم دنیال کارهای خودم ظهر ها هم که اغلب تا ساعت تعطیلی ادارات گرفتار بودم و وقتی بخونه میرسیدم که این زوج مهربون تو خونه حضور داشتن و با روی باز ازم استقبال میکردن این روال ادامه داشت تا روز سوم یا چهارم حضورم در منزلشون اون روز استثنا ساعت ده صبح کارم تموم شد ازونجا که دوندگی حسابی کلافه ام کرده بود دیگه رمقی واسه بیرون موندن تو خودم نمیدیدم واسه همین تصمیم گرفتم به خونه برگردم بخونه که رسیدم مثل همیشه درب حیاط باز بود یا الله ای گفتم و وارد خونه شدم خبری از آرزو نبود اما انگار دوش حمام باز بود با تصور اینکه رفته دوش بگیره با خودم گفتم بهتره همینجا روی مبلی که تو دید هستش بنشینم تا وقتی خواست از حموم در بیاد منو ببینه و با این تصور نشستم و خودمو با تماشای عکسا و مرور مطالب مجله اطلاعات هفتگی ای که روی میز پذیرایی بود مشغول کردم اما هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که صدای باز شدن درب حموم منو به خودم آورد بعد از اون هم صدای آرزو به گوشم رسید که با شرمندگی ازم میخواست واسه چند لحظه به آشپزخونه برم تا اون که فقط یه هوله همراهش اورده بتونه رد بشه و به اتاقش بره من هم که راستش حوصله ام ازاونجا نشستن حسابی سر رفته بود ازاین جریان استقبال کردمو با گفتن چشم حتما راهی آشپزخونه شدم ولی هنوز چن لحظه بیشتر از ورودم به آشپزخونه نمیگذشت که با شنیدن صدای جیغ آرزو سراسیمه بسمت اتاق او دویدم ولی نرسیده به اونجا با تصور اینکه ممکنه مثلا یه اتفاق بی اهمیت و جزیی مثل دیدن یه سوسک اونو ترسونده باشه و درست نیست بدون هماهنگی بخوام وارد اونجا بشم این بود که کمی مکث کرده وبا اضطراب چند بار آرزو رو صدا کردم اما هیچ صدایی در پاسخم دریافت نکردم دلم مث سیر و سرکه میجوشید یعنی چه بلایی سر این دختر طفل معصوم میتونست اومده باشه بلاخره بعد از چند بار صدا زدن بی نتیجه بود که دل به دریا زدم و درب اتاقشو باز کردم اما با دیدن منظره پیش روم برای یک لحظه سر جام میخکوب شدم راستش بادیدن آرزو که همونجور با هوله حمام نقش بر زمین شده بود انگار یه پارچ آب یخ رو سرم خالی کرده باشن بی دلیل میلرزیدم به گمانم فقط کسانی که تو موقعیتی نظیر این موقعیت گیر کرده باشن میتونن حالا اون لحظه منو درک کنن حدودا سی ثانیه و یا شاید کمی بیشتر زمان برد تا تونستم شرایط رو تجزیه تحلیل کرده و به خودم مسلط بشم فوری خودمو به آرزو رسوندم و نبضشو چک کردم بنظرم طبیعی میومد تازه وقتی که خیالم به ذره راحتتر شد متوجه موقعیت بدی که توش قرار گرفته بودم شدم اندام نیمه برهنه ی یه دختر جوان و زیبا با هوله ای که فقط قسمتهایی از بدنشو اونم بشکل نصفه و نیمه پوشونده بود جلوی من رو زمین افتاده بود و من دوزانو بالای سرش نشسته بودم تو کسری از ثانیه شاید هزاران فکر و خیال از بستر خاکستری ذهنم گذشت و رفت افکاری که حتی بعضیاشون میتونستن آرامش و لذت رو هم برام به ارمغان بیارن اما از میون همه اون افکارر جور واجور اونی که بیشتر از همه ذهنمو بخودش مشغول کرده بود این بود که اگربرحسب اتفاق پدر و مادر آرزو ناگهان سر میرسیدن با دیدن این صحنه چه فکری به ذهنشون میرسید و چه تصوری در موردمن پیدا میکردن از تصوری که پیدا کردم یک لحظه بر خودم لرزیدم کمی گیج شده بودم اما سعی کردم بخودم مسلط بشم فوری از جام بلند شدم و در اولین قدم با رو تختی ای که روی تخت کشیده شده بود روی بدنشو کاملا پوشوندم ودر اقدام بعد بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم داشتم به این فکر میکردم که چه کار دیگه ای میتونم براش انجام بدم که یهو در کمال تعجب دیدم از پشت پرده ی اتاق دوتا دختر جوون اومدن بیرون هاج و واج مونده بودم که اینا دیگه کی هستن از تعجب خشکم زده بود اما سعی کردم بخودم مسلط باشم و با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفتم هیچ معلومه اینجا چه خبره شما کی هستین اما اون دو تا هم که قیافه هاشون نشون میداد از صدای فریاد من حسابی ترسیدن حالی بهتر از من نداشتنو از ترس زبونشون به توضیحی باز نمیشد انگار هر سه تاییمون منتظر رخداد تازه ای بودیم که ما رو از این سردرگمی ناخوشایند نجات بده با کلافه گی نگاهمو از اون دو نفر که سر هاشونو پایین انداخته بودن گرفتم و به سمت آرزو گردوندم که یهو دیدم چشمهاشو باز کرد و آروم بلند شد نشست و سعی کرد با شرمندگی خودشو بپوشونه من که تازه متوجه یه چیزایی شده بودم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم با غضب به آرزو نگاه کردم و از اتاق زدم بیرون می خواستم همه وسایلمو جمع کنم و برم اما وقتی آرزو با شرمندگی و گریه اومد پیشمو ضمن توضیح علت این کار بچه گونه شون با التماس ازم خواست اونو ببخشم و به پدر و مادرش درین رابطه حرفی نزنم تازه اون وقت بود که فهمیدم جریان از چه قراره گویا آرزو در مورد من با دوستاش حرف زده و تعریف میکنه اما از قرار معلوم اون جمع دخترونه کوچیک سر پاکی یا ناپاکی من به توافق نمیرسن و تصمیم میگیرن منو امتحان کنن باهم شرط بندی میکنن و امروز هم اومده بودن باهم درس بخونن اما وقتی از پنجره میبینن که من زود برگشتم این نقشه بچگانه رو میکشن که منو بکشن تو اتاق آرزو و از واکنش ام در قبال آرزوی نیمه برهنه فیلم بگیرن آرزو هنوز برای حفظ رازش مشغول گریه و التماس بود ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم تو دلم غوغایی برپا شده بود خدایا اگه خطایی میکردم و اونا فیلمشو می گرفتن اگه از اعتماد میزبانم سواستفاده میکردم اگه حرمت نون و نمک رو زیر پا میذاشتم دیگه چطور میتونستم تو روی آقای جدیدی و افسانه خانوم نگاه کنم جواب بابامو چی بایست میدادم از اون روز به بعد توی زتدگیم هرکاری که میکنم حواسم هست که یکی داره از رفتارم فیلم میگیره و اگه بدکنم پشیمونی و شرمندگیش برام می مونه نوشته

Date: November 16, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *