نو صدای بی نام ۱

0 views
0%

خش خش خش از تقويم خبر نداشتم اما بايد اواسط پاييز میبود صدای برگ های چنار زير پام حس عجيبي بهم میداد اگه اشتباه نكنم همين صدا رو روز خاكسپاری همسايمون شنيدم وقتي كه پای خشك شدش رو شكوندن تا به زور توي خونه ي ابديىش جاش كنن شاید این آخرین تقلای اون برای موندن بود شاید دوست داشت پیش کسی بمونه شاید معشوقه یا عاشق کسی بود کی میدونه خش خش خش عقربه های عجول ساعت ۱۲ ۳۵ رو نشون میدادن خنکای نسیمی که راه خودش رو از بین تار و پود پیرهنم پیدا کرده بود باعث شد که دستامو مثل زمان عصبانیت معلم به سینه بگیرم با این تفاوت که این دفعه ترس و وحشتی رو احساس نمیکردم با این که نسیم وظیفه ی خودش رو به خوبی انجام داده بود و رئشه ای به تنم انداخته بود ولی نتونسته بود لبخندم رو محو کنه لبخندی که از قرار معلوم حالا حالا ها روی لبم جا خشک کرده خش خش خش صدای جیق ترمز ماشین منو به خودم آورد وسط خیابون چیکار میکردم هنوز دست به سینه بودم اما لبخندم جاشو با ترس عوض کرده بود راننده که حدود چهل سالی داشت درو باز کرد و شروع کرد به داد زدن نمیفهمیدم چی میگه اما با اون حجم از عصبانیت و وحشتی که تو صورتش غوغا میکرد معلوم بود که حرف های خوبی نمیزنه ماشین ها پشت سرش بوق میزدن درو بست و با قدم های محکم و کشیده اومد سمتم هنوز داشت داد میزد درست سه قدم مونده بود بهم برسه که صداش قطع شد قدماش کند شد و چشماش برای دقت کردن ریز وقتی که نزدیکم شد تازه فهمیدم که یه سر و گردن از من بلند تره و مسلما قوی تر دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو برگردوند سمت خودش یکی دو ثانیه ای میشد که به هم زل زده بودیم انگار داشت تموم اطلاعات زندگیمو از چشمام میخوند جوون حالت خوبه سکوت میشنوی صدامو میگم طوریت نشده خوبی به من من افتاده بودم آااره خخخو خوبم هنوزدستام تو سینم بود بازوم رو گرفت و کشوند سمت نیمکت تو پیاده رو همینجا بشین تا بیام چه خبرته اومدم میبینی که نصف شبی عاشق خورده به تورم بعد از پارک کردن ماشینش ازصندوق عقب یه چهار لیتری آب آورد یکمش رو پاشید به صورتم شوک خودم و به خودم اومدم گوشیمو نگاه کردم دو تا پیام و یه میس از حسام پنج تا میس از بابام و سه تا از مامانم ساعت ۱ ۱۴ دقیقه بود یعنی این همه مدت داشتم راه میرفتم دور و برم رو نگاه کردم اولین چیزی که به ذهنم رسید اینجا کجاس خیابون زرگری مگه میشه آخرین چیزی که یادم میاد در های بسته گل فروشی های قصرالدشت بود مثل اینکه حالت خوب نیست بیا بزن صورتت دستمو پر آب کردم و زدم صورتم سابقه داشته که چند دقیقه برم تو فکر و متوجه اطراف نشم اما نه ۴۰ دقیقه بهتری آره ممنون ببخشید تو حال خودم نبودم فهمیدنش سخت نبود تعارف کرد که سوار ماشینش بشم مرد معقولی بود میشد نصف شب بهش اعتماد کرد اما احتیاج داشتم دوباره چند دقیقه راه برم و ذهنمو جمع و جور کنم با هم دست دادیم و خدافظی کردیم با دست یکم مو هامو مرتب کردم از وقتی که گفته بود بهت میاد کوتاهشون نکردم شیش ماهی میشه پیام هاشو خوندم ۱۲ ۲۰ گرم کنت رو که جا گذاشتی رسیدی یه میس بزن ۱ ۰۵ کجایی دارم نگران میشم راهی تا خونه نمونده بود باید یه مسافتی رو برمیگشتم سرعت قدم برداشتنم رو بیشتر کردم که دوباره سردم شد متوجه پیرهنم شدم که باز شده و از روی یکی از شونه هام پایین افتاده زیر پیرهنیه یه مرد رو نباید کسی ببینه یا این جمله از بابام افتادم و خندم گرفت دکمه ها رو بستم و دوباره راه افتادم یه زنگ به خونه زدم و خبرشون کردم خش خش خش یاد چند ساعت پیش افتادم من و حسام وسط سینم یه چیزی محکم نبض میزنه و سردی هوا رو از یادم میبره پدرامون دوست صمیمی بودن هیچ وقت دلیل فوت باباش رو نفهمیدم و نتونستم ازش بپرسم جز چند تا خاطره ی محو چیزی از باباش یادش نمیاد طبق چیزی که شنیدم پدرم بعد از مرگ پدر حسام به خاطری صمیمیتی که داشته خرج خونشون رو میده و از هیچی براشون کم نذاشته به کمک حقوقی پدر حسام و سامان دادن به دارایی هاشون تونست براشون خونه بخره این باعث شده که خانواده هامون شدیدا به هم نزدیک بشن و به قول معروف با هم ندار باشیم مامانم و مامانش مثل خواهرن و منم خاله صداش میزنم و حسام هم برام از داداش نداشتم عزیز تره ولی اون شب همه چیز رو تغییر داد 9 86 9 88 8 5 8 8 7 8 8 8 8 9 86 8 7 9 85 2 ادامه نوشته

Date: April 27, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *