نو صدای بی نام ۲

0 views
0%

قسمت قبل الو سلام سلام غریبه کجایی نیسی داداش شمو تحویل نمیگیری زیر سایتون چه خبر خوبی ممنون سلامتی تو چه خبر خدا رو شکر میگذره میگم سهیل یه زحمتی برات داشتم سر تا پا گوشم بفرما امروز عصر بیکاری بیای خونمون یکم باهام شیمی کار کنی آره چرا که نه حسام رو مثل داداش خودم دوس دارم اما اون حرف هایی که به داداش نمیشه زد رو با اون میتونم در میون بذارم ویژگی های برتر رفاقت هم زمان با ویژگی های رابطه برادری بینمون وجود داره گاهی اوقات هیچ کس مثل داداشت نمیتونه ازت حمایت کنه و گاهی اوقات هیچ کس مثل رفیق صمیمیت نمیتونه پای درد دلت بشینه و بشه سنگ صبورت من و حسام یه فانوس رو با هم گرفتیم وشبِ کوچه باغ های زندگی رو برای هم دیگه روشن میکنیم مشکلاتمون رو با هم حل میکنیم و با هم مشورت میکنیم طرف های ساعت ۵ عصر بود که کتاب ها رو برداشتم و از خونه زدم بیرون عادت داشتم مسیر بین خونه هامون رو پیاده برم آخه خیابون قصرالدشت یکی از بهترین خیابون های شیرازه برای پیاده روی اگه فصل هم فصل پاییز باشه که نورُعلی نوره به خاطر درخت های کهن سالِ چناری که دو طرف خیابون هست شهرداری برای روشن کردن خیابون به جای تیر چراغ برق با سیم وسط خیابون پرژکتور معلق کرده همین باعث میشه که خیابون تا حدی شبیه به یک تونل باشه که دلت میخواد توش فریاد بزنی و گوش کنی و بفهمی مردم صدای تو رو چجوری میشنون اما با این تفاوت که دیگه از تاریکی و بوی دود خبری نیست موقع راه رفتن صدای آب از داخل باغ ها میشنوی و نسیم با بو و خنکی درخت ها صورتت رو نوازش میکنه موقع راه رفتن همون لبخند همیشگی روی لبم بود هدفون روی گوشم صدای ادل به همراه زیبایی عصر خیابون یه سمفونی خاص کلاه سویت شرت رو انداختم سرم و دستم رو کردم تو جیبش قدم هامو به ریتم آهنگ نزیک تر کردم اینجوری فاصله زیاد رو حس نمیکنم وخسته نمیشم چراغ های خیابون روشن شد و چند لحظه بعد رسیدم خونشون بههههه آقا سهیل دوباره میری پیش حسام سلام بله میرم پیش آقای حیدری لابی مَنِ پر رو هم نوبره تو که میدونی کیم و کجا میرم چرا میپرسی وقتی برخورد سردمو دید خودشو جمع کرده و گفت بفرمایین در باز بود رفتم داخل تو خونشون اصلا معذب نیستم انگا از اتاق خودم رفتم تو یکی دیگه از اتاق های خونه سلاااام آقا داداش سلام آقو خوبی خاله کجاس پیش پات آژانس گرفت رفت خونتون ندیدیش نه کنار حسام آرامش خاصی دارم انگار واقعا برادر خونیم باشه اصلا مراقب کلماتی که استفاده میکنم نیستم و حرفم رو مزه مزه نمیکنم راحت هرچی توذهنمه بهش میگم البته من که از داشتن داداش محرومم ولی فکر نکنم داداش ها هم انقدر نزدیک باشن قسمت تعادلات مشکل داشت یکی دو ساعتی براش توضیح دادمو وادارش کردم جلوم سوال حل کنه امروز عجیب شده بودم زیادی داشتم به حسام فک میکردم موقعی که سرش پایین میرفت بهش زل میزدم و میرفتم تو فکر و لبخند میزدم چن بار که حواسم نبود سرش رو آوُرد بالا و چشم تو چشم شدیم نمیدونم چی باعث شده بود که تازه به این موضوع فکر کنم که چقدر من حسام رو دوست دارم اولین بار بود که کلمه دوست داشتن در بارش تو ذهنم میومد وسط درس دادنم یکی دو بار متوجه شدم که به جایی خیره شده و داره فکر میکنه ذهنم مشغولش شده بود و تمرکزم رو از دست داده بودم به این فکر میکردم که چی داره حسام رو اذیت میکنه پشت پیشونیش چی میگذره بعد از درس رفت که شربت و میوه بیاره رو تختش دراز کشیده بودمو داشتم با گوشیم ور میرفتم که اومد میوه رو گذاشت رو میز و به همراه شربت اومد کنارم رو تخت نشست و شربت رو بهم تعارف کرد موقعی که داشت شربت میخورد بازم تو فکر بود دیگه طاقت نیاوردمو و ازش پرسیدم داداش طوری شده تو فکری هان نه چیزی نیست حتی موقعی که این رو میگفت تو فکر بود و تو چشام نگاه نمیکرد ببین حسام من و تو از جیک و پوک زندگی هم خبر داریم بگو شاید کاری از دستم بر بیاد امممم میدونی بگو راحت باش خودت میدونی که مثل داداشی برام حالا دیگه لوس نشو میدونی سهیل خودت میدونی که با توجه به شرایط زندگیم جای زیادی برای احساسات ندارم باید از مادرم مواظبت کنم و مراقب زندگیمون باشم حسام پس ما مردیم این همه سال مشکلی براتون پیش اومده که ما پشتتون نباشیم آره عزیزم اولین بار بود اینو بهم میگفت شما به گردن من و مامانم حق دارین پریدم وسط حرفش نگفتم که اینا رو بشنوم خودتم میدونی که هیچ منتی نمیذارم تو برام عین یه برادری و مادرت برای مادرم عین خواهر میدونم کاری به این موضوع ندارم حرفم چیز دیگه ای هست کج شد به سمت منو ادامه داد میدونی خسته شدم از تظاهر چند مدته خیلی استرس دارم از آینده میترسم نگران تنهایی مادرم هستم همش میترسم که این زندگی آروم رو از دست بدم شما ها رو از دست بدم یواش صحبت میکرد چشماش پر اشک بود اما یه چیزی جلوی ریختنشون رو گرفته بود با انگشتاش ور میرفت تُن صداش عوض شده بود واضح میدیدم که اون پرده ای که بین حسام مرد خوانواده و حسام پسر ۱۸ ساله بود داشت کنار میرفت درست مثل پرده سینما که بعد از کنار رفتنش تازه از ماجرا با خبر میشی چند روزه که با محسن قطع رابطه کردم وقتی که یتیم بودنم رو به رخم کشید برام مرد وقتی اینو گفت بغضش ترکید و دستاش رو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به گریه کردن محسن دوست صمیمیش بود هم کلاسی بودن کاملا ناخود آگاه نشستم و بغلش کردم یه چند ثانیه ریتم گریه هاش عوض شد اما بعدش دستاشو دورم حلقه کرد و و به خودش فشار داد با شدت بیشتر شروع کرد به گریه کردن هق هق میکرد باز ناخوداگاه گفتم آروم باش من هستم تا من هستم نمیخواد با کس دیگه ای رفاقت کنی اما نمیخواستم جلوی گریش رو بگیرم باید خالی میشد چند دقیقه ای راحت گریه کرد مثل سدی که دیگه تَرک هاش به هم رسیده بودن حجاب احساساتش شکسته بود و سیل غصه هاش جاری شده بود وقتی گریش تموم شد شونه هاشو گرفتم و سرش رو از روی شونم برداشتم سرش رو پایین انداخته بود سرش رو بلند کردم و اشکاشو پاک کردم پسر تا الان چرا بهم چیزی نگفته بودی انقد برات غریبه ام این دفه خودش بغلم کرد خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنی دوست دارم سهیل توی شخصیت حسام تا امروز اصلا گرایشی به احساسات ندیده بودم همیشه از اون پسرا بود که از خودشون بزرگ ترن همیشه یه دیسیپلین خاصی برای خودش داشت پیرهن اتو کشیده و کفش های مردونه هیچ وقت حسشو بروز نمیداد چه برسه که اون رو به زبون بیاره اما امشب بعد از چند دقیقه که به اعصابش مسلط شد پسر تو انقد دلت پر بوده و من نفمیده بودم منو باش که فکر میکردم مثل داداشتم نه سهیل خودم نمیخواستم کسی بفهمه مشکلات احساسی مامانم کم نیس نمیخواستم منم بهشون اضافه شم آخه اینجوری که حرفمو خوردم نمیخواستم چیزی بگم شاید حرفام حالش رو بد تر کنه اینطور موقع ها بهترین کار گوش بودنه نمیتونستم حدس بزنم که به چی فکر میکنه هنوز کامل به خودم مسلط نبودم و گیج رفتار حسام بودم یه لیوان آب براش آووردم پاشو مرد تازه اول زندگیمونه زوده برا خسته شدن عه راستی دیشب یه فیلم گرفتم تعریفشو زیاد شنیدم ببینیم میدونستم که پر از صحنه هست گفتم شاید این کمکش کنه یه ساعت هم که شده تو فکر نباشه تلوزیون جلوی کاناپه بود من یه طرف نشستم و حسام وسط کاناپه کنارم چراغ ها رو خاموش کردیم و فیلم شروع شد یه بیس دقیقه گذشته بود که سرش رو گذاشت رو شونم تعجب کرده بودم ولی نخواستم باعث آزارش شم دستمو انداختم دورش و کشوندمش سمت خودم چطور بود خوب بود بهم کمک کرد ذهنمو جمع کنم چطور وقتی هدف داشته باشی هیچی جلوت رو نمیگیره حتی اگه چند بار مجبور بشی از صفر شروع کنی باز شروع میکنی اگه مجبور شی خلاف اخلاق عمل کنی میکنی تا به خواستت برسی حتی اگه باعث عذاب وجدانت هم بشه و به بقیه صدمه بزنی اما باز قدرتمند میری سمت هدفت یعنی برای رسیدن به هدفت همه چیز رو میذاری زیر پات اگه هدفت ارزشش رو داشته باشه چرا که نه بحث داشت جالب میشد از بغلم اومد بیرون و روی کاناپه کج به سمت هم نشستیم مثلا چه هدفی میتونه انقدر مهم باشه اممممم سخته گفتنش تعدادشون کمه خودت چی فک میکنی نمیخوام بسیجی بازی در بیارما ولی اینایی که زن و بچشون رو ول میکنن و میرن کشته میشن باید یه اینطور هدفی داشته باشن نه آره اونم میشه مثلا هنرمندی که نون شب نداره اما حاضر نمیشه تابلو هاش رو بفروشه نگفتی چی تو فکرته مارموز تو چشمام گرد شد زمان وایساد امشب چه خبره چرا انقد همه چی عوض شده هان پر رو نشو هدفم تو نیستی گیج شدم چی میگی نزدیکم شد و دستام رو گرفت تو دستش سهیل میخوام تمام سعیم رو بکنم تا خودم باشم میخوام دیگه دست از زندگی کردن برای بقیه بردارم و میخوام از تو شروع کنم نمیفهمم چند وقته حسم نسبت بهت عوض شده از بودن کنارت آرامش میگیرم وقتی کنارم میشینی و میزنی تو سرم که مسئله حل کنم قند تو دلم آب میشه بعضی وقتا دلم برای اینکه بهم بگی خنگ تنگ میشه تا این چند وقت پیش بهت فکر نکرده بودم که چقدر بهم کمک میکنی شاید بیشترین کمکت هم همین بوده که بهت فکر نکنم یعنی تنهایی رو احساس نکنم نمیدونم شاید اثرات سنمون باشه اما هرچی که هست دوستش دارم خب میخوام جدی تر با هم باشیم میدونم این چیزا رو نباید با حرف زدن به دست آوورد ولی متاسفانه توی احساسات شدیدا دیر فهمی دستمو گرفت و بلندم کرد رفتیم سمت تختش پیشم میخوابی شل شده بودم نمی تونستم مقاوت کنم آخه خودم هم حسام رو خیلی دوست داشتم و با توجه به شرایطتش نه که بخوام ترحم کنم نمیخواستم دلش رو بشکنم پیشونیش رو به پیشونیم چسبونده بود و دستش رو دورم حلقه کرده بود دوستت دارم سهیل دیر موقع بود حسام خوابش برده بود آروم بلند شدم کنار تخت نشسته بودم و به چند ساعت قبل فکر میکردم هنوز گیج بودم از خونه زدم بیرون لا به لای صدای خش خش برگ های زیر پام به حسام فکر میکردم نمیتونستم پیش بینی کنم چی پیش میاد خش خش خش همینجوری توی فکر بودم که صدای بلند جیغ ترمز ماشین منو به خودم آوورد نوشته

Date: April 8, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *