سلام دوستان شهوانی من اسمم ارسلان هستش قد و هیکلم هم معمولی این که بعضی از دوستان فقط فحش میدن و انتقاد میکنن دو تا دلیل میتونه داشته باشه یا کلا بدبین و منفی گرا هستند و یا تجربه ی سکس زیادی ندارن تا چند سال پیش حتی اگه میخواستی یه شماره به دخترها بدی با کفش دنبالت میکردن اما انقدر بازار زن شوهر دار داغ شده تو مملکت ما که باورکردنی نیست خیلی راحت تر از اون که فکر کنید زیر کیر میخوابن بعضی ها تو بیمارستان خاتم تهران مشغول کار طراحی دکور بودم که تو حیاط بیمارستان چشمم به یه دختر خوشگل افتاد با روپوش آبی بیمارستان داشت قدم میزد اون موقع ۲۰ سالم بود و تو اوج شهوت و احساسات این مدلی بودم رفتم سمتش و یه اشاره با سر کردم و اونم جوابمو داد و با سر اشاره کرد و سلام داد نمیخوام حوصله تون سر بره خلاصه بهش شماره دادم و باهاش دوست شدم این داستان برای حدود ۱۲ سال پیش هستش میگفت برا جراحی پولیپ بینیش اومده اهل اراک بود و میگفت مجرده و با برادرش زندگی میکنه و پدر و مادر پیرش تو روستاهای اراک هستن تجربه اول دوستی با دخترم بود بدجوری غرق شیرین زبونی و شیطنتش شده بودم و حدود ۶ ماه رابطه ی تلفنی داشتیم اسمش زهرا بود و من زری صداش میکردم حداقل روزی ۴ تا ۵ ساعت تو کیوسک تلفن محلمون باهاش حرف میزدم احساس میکردم شانس بهم رو کرده و دختر مورد علاقه م رو پیدا کردم دیگه طاقت دوریش برام سخت بود تصمیم گرفتم که برم اراک وقتی بهش گفتم بال در آورد از خوشحالی فقط بهش گفتم که بیا بیرون همدیگه رو ببینیم زری قبول نکرد و گفت برادرم فردا میره بیرون شهر صبح زود بیا که تا غروب با هم باشیم با اینکه به شدت میترسیدم اما حریف شیرین زبونی زری نشدم و قبول کردم امان از شهوت و عاشقی رسیدم اراک بخدا وقتی رسیدم جلو خونشون زانوهام میلرزیدن از ترس و دلهره با هر بدبختی بود وارد خونه شدم محکم بغلش کردم و همش بوسش میکردم زری محکم بغلم کرده بود و گریه میکرد بدجوری دلتنگ هم بودیم بعد از یه بغل طولانی بهم تعارف کرد و منم نشستم حسابی ازم پذیرایی کرد و ازم پرسید ناهار چی دوس داری برات بزارم منم که استرس شدیدی داشتم گفتم زیاد نمیمونم اومدم ببینمت و برم برام میوه آورد و اومد نشست روی پاهام و بازم بغلم کرد بخاطر اینکه تلفنی با هم در تماس بودیم خیلی راحت و ندار شده بودیم با هم شاید باورتون نشه اما تو اون لحظه اصلا به سکس فکر نمیکردم فقط خیره شده بودم به چشماش راست راستکی عاشقش شده بودم وقتی داشتم چشماشو نوازش میکردم به حالت خیلی قشنگی لباشو بوس کردم خوب اولین بارم بود و بلد نبودم اما حسابی لباشو مک میزدم وااااای خدا خیلی شیرین بود لباش یه کم که گذشت شهوتم زد بالا اونم دیوونه شده بود و لبمو گاز میگرفت ازش اجازه گرفتم و سینه هاشو گرفتم و آروم آروم مالوندم بعدش دستمو بردم زیر لباسش و نوک سینه ش رو با کف انگشت اشاره آروم آروم میمالوندم زری چشماشو بسته بود و فقط لبمو میخورد و هیچی نمیگفت و فقط با شوخی هایی که بین کار میکردم یهو میخندید و میگفت از خوردن لبهات سیر نمیشم و دست به کوس و کونش نزدم گفتم چون دفعه اولمه یهو بدش میاد و تو ذوقش میخوره اما مالیدن سینه هاش باعث شده بود که اوم مثل من حشری بشه یه دامن مشکی بلند پاش بود که زیرش فقط یه شورت پوشیده بود دستم رو برد زیر دامنش و منم از خدا خواسته از روی شورت حسابی کوس خیسش رو میمالوندم یه کم استرسم کم شده بود چون پیش من به برادرش زنگ زد و اونم گفت حدود ۶ یا ۷ غروب میاد دامنش رو دادم بالا و خوابیدم روش و یه کم شورتشو دادم پایین و کیرمو گذاشتم لای پاش که یهو دیدم آبم زرتی اومد خیلی خجالت کشیدم اما نزاشتم زری بفهمه با اینکه بدنم سست شده بود اما به کارم ادامه دادم دوباره رفتم سراغ لب و سینه و اون روز گذشت هر دو سه هفته یک بار میرفتم پیشش دیگه سکسمون کامل شده بود قبل از رفتنم قرص تاخیری میخوردم و اسپری میزدم که کم نیارم وقتی زری لبامو میخورد شهوتم فوران میکرد نوک سینه شو با نوک زبونم لیس میزدم و یهویی کل سینه شو میکردم تو دهنم سوژه نکنید سایز سینه ش ۷۰ بود با دستم چوچولش رو میمالیدم و اونم دستشو انداخت رو کیرم و حسابی میمالیدش و میگفت این مال خودمه باید همشو بهم بدی خوابیدم به کمر و از زری خواستم بشینه رو کیرم طوری که صورتشو ببینم لای کونشو باز کرد و آروم نشست رو کیر روغن زده ی من و اولش مثل فنر پرید اما بعدش آروم آروم کیرمو جا داد تو کون تنگ و گرم و عالیش اون رو کیرم بالا پایین میکرد و منم سینه هاشو میمالیدم و داشتیم حسابی حال میکردیم روزگارمون گذشت تا اینکه بالاخره بهم یه روز زنگ زد و زد زیر گریه گفتم چی شده گفت عذاب وجدان داره دیوونه م میکنه گفتم چرا گفت من شوهر دارم و به تو دروغ گفتم سکوت کرده بودم و فقط گوش میدادم از خودم متنفر شدم و همش به خودم فحش میدادم من نیتم چی بود و چه بلایی سرم اومده بود هیچی بهش نگفتم و گوشی رو قطع کردم و دیگه جوابشو نمیدادم تازه یه خط تالیا خریده بودم و شماره ش رو داشت من یه آدم معتقدی بودم قبل از این داستان تمام باورهام رو از دست دادم به نظر من بدترین گناه همینه و من ناخواسته ۹ ماه با یه زن شوهردار بودم و مثل احمق ها نفهمیدم البته کلا شاید ۵ بار رفتم پیشش اما بازم خودمو سرزنش میکردم نمیتونم خوب بگم که خوب بفهمید که صدای شکستن و خورد شدن اعتقادات و مردونگیم رو میشنیدم هیچوقت از خدا نخواستم منو ببخشه چون خودمو لایق بخشش خدا نمیدونم من خیلی دوستش داشتم اما اون بهم بدی بزرگی کرد بچه ها تو رو خدا اگه تا حالا با زن شوهردار نبودید هیچوقت تجربه نکنید نیم ساعت خوشی ارزش یه عمر پشیمونی رو نداره جق بزنید دختر بکنید زن مطلقه بکنید نوووووش جونتون اما اون شوهر بدبخت هرچقدر هم آدم بدی باشه صبح تا شب مثل سگ جون میکنه درست نیست که زنش بره کوسشو به یکی دیگه بده من داستانم طولانی شد شرمنده ام چون داستان نویس نیستم شرمنده ام که وقتتون رو گرفتم و پرحرفی کردم نوشته ارسلان از
0 views
Date: August 23, 2018