خاطره ای که میخوام بگم مال چند سال پیش میشه تابستون بود ومن داشتم کلاس کنکورای جهاد دانشگاهی رو میرفتم یه روز عصر اومدم توی پارک نزدیک خونه عمه ام که چند روزی بود مهمونشون بودم پارک کوچیکی بود و اون موقع ظهر فقط یه دختر پسره نوجوون داشتن باهم حرف میزدن یه دفعه یه پسر بچه چاقالو دوید واومد سرسره بازی کنه و پشت سرشم خواهر بزرگش با عجله اومد سراغش همین طور که دختره رو از پشت برانداز میکردم روشو برگردوند ویه دختر بلوند سفید با چشمای عسلی وموی قهوه ای روشن قد متوسط وکون خیلی بزرگ به طور ی که انگار این کونو از روی جنیفرلوپز برداشتی گذاشتی روی یه دختر دبیرستانی خلاصه از خلوتی پارک استفاده کردم بهش نزدیک شدم با ترس سلام کردم و درحالی که مثلا منم دارم از دیدن بازی برادر با نمکش لذت میبرم پرسیدم شما زیاد این جا میاید با کمال تعجب خیلی راحت باهام حرف زدو گفت که هر روز داداششو میاره میگردونه واینکه خیلی شیطونه وازاین حرفها که با ورود چند تا جوون علاف سیگار بدست دیگه احساس امنیت نکرد و ادامه نداد منم شمارمو براش نوشتمو بدون اینکه بپرسم که میخواد باهام دوست بشه کاغذ رو گذاشتم تو جیب مانتوش و یه سری به عنوان خداحافظ ی تکون دادمو رفتم تا شب منتظر تماسش بودم و اخر شب زنگ زدو با صدای اهسته شروع به حرف زدن کرد و میگفت مامان باباش شاغلن و خودشون دو تا بچه هستن خلاصه قرار فردا تو پارک گذاشتیمو مصل دیروز ولی یکم صمیمیتر حرفیدیم بعد از رفتنش زنگ زد و میکفت میترسم کسی ببینه و به بابام بگه منم پیشنهاد دادم خونه عمه ام تاعصر خالیه یعنی هرروز چون هردوشون تو کارخونه کار میکردن وبچه مچه هم نداشتن همین وضع بود خلاصه ادرسو دادمو اونم طبقه دوم مجتمع پیشم از اون دخترای شل و خوش گوشتی بود که اروم و خونسرد وکلا انگار که تازه ازخواب پا شدن راستش این جور دخترها موقع تلفنی حرف زدن همش شنونده ان و زیاد هیجان ندارن ولی در عوض موقع خونه اومدن اینقدر اروم و ریلکسن که نه تنها استرس بهت نمیدن بلکه یه خورده استرس تو هم از بین میره خلاصه واسه من سکسین تا اومد مانتو روسریو در اورد یه تیشرت سفید چسبون پوشیده بود که سینه های درشتش داشتن لباسو جر میدادن وشلوار لی ابی که هی میکشیدش بالا اخه اینقدر کونش تپل و رونهای پری داشت که دور کمرش انگار چهار سایز براش گشاد بود تا اومد و نشست روی مبل منم رفتم براش شربت پرتغال درست کنم که رفت دوری تو خونه زدو اومد پشت سرم تو اشپزخونه ایستاد نمیدونم شما هم همچین حسی داشتین یا نه ولی بوی تن یه دختر سفید ودرشت هفده ساله که تازه از حموم در اومده با سینه های درشت سیخ شده و کمر وپهلوی سفید که ش رت قرمزش هم بدلیل گشادی کمر شلوارش قشنگ مغلومه ادمو دیوونه میکنه خلاصه دیگه نتونستم خودموکنترل کنم ومثل گرگی که به گوسفند رسیده شده بودم با اینکه حداقل بیست باری با ده دوازده تا زن و دختر سکس داشتم ولی بوی تن این چیز خاصی بود بدون مقدمه چینی با دو تا دستام سرشو گرفتم تا نفس داشتم لباشو خوردم لا مصب مزه میلک شیلک توت فرنگی میداد اونم هیچ مقامتی نمیکرد بعدها فهمیدم که خیلی دختر ساده ای ودفعه اولش بوده خلاصه بدن شصت کیلوییشو بغل کردمو اوردمش روی مبل وپیرهن و شلوارشو تو یه چشم بهم زدن در اوردم وای چی می دیدم یه بدن نرم و لخت با یه پوست ترنگ وسفید اونقدر صاف و سفید بود که حتی یه دونه مو هم ازکف پا تا گلو نداشت با ولع مشغول مکیدن سینه های درشت ونرمش شدم انگار از برف درست شده بودن اینقدر شهوانی شده بودم که مثل وحشیا شرت و سوتین قرمزشو تو تنش جر دادم بدنش مثل ژله با هر تکون میلرزید یه دفعه چشمم به سفره باز صبحونه افتاد که از صبح تنبلیم اومده بود جمعش کنم یه فکری به ذهنم رسید از اونجا که موهایش هنوز نمدار بود وبدنش بوی عطر صابون لوکسو میداد معلوم بود همبن ربع ساعت پیش حموم بوده من هم نامردی نکردمو تموم شیشه عسلو از روی نوک سینه های سفیدش تاروی شکمش ولای رونهاش ریختم بطری عسله هم ازاین فشاری ها بود شاید نیم ساعت داشتم لیسش میزدم تو عمرم اینقدر عسل یه جا نخورده بودم تازه فهمیدم کس کش خرسها چرا اینقدر عسل دوست دارن تو این مدت نگین هیچ حرفی نمیزد و فقط با یه صدای نازی اه وناله میکردو مثل یه بچه دبستانی حرف گوش کن بود وقتی بلند شدم دیدم پوستش ازبس لیس زدم قرمز شده بهش گفتم اذیت نشدی اونم با چشمای عسلی رنگش که حسابی خمار و شهوت ی شده بودن با لبخند گفت نه تازه وقت کردم لباسامو در اوردم تا چشمش به کیر من افتاد انگار که عجیبترین صحنه زندگیشو دیده فقط زل زده بود حتی پلکم نمیزد گفتم بیا بهش دست بزن یه جوری تو رودر وایسی مونده بود میترسید بگه دفعه اولمه ومورد تمسخر قرار بگیره خداییش منم دوبار پیش اومده بود با کسی حال کنم وقتی فهمیدم دفعه اولشه یا شوهر داره بیخیالش شدم خیلی هم برام سخت بوده اساتید میدونن که با چه بدبختی یکی رو بیاری خونه و وقتی که تو بغلته و کیرت تا زیر حلقت اومده بگی بسه پاشو برو چه اراده ای میخواد ولی خوب هر کی حتی ادمای لاشی هم برا خودشون اصولی دارن خلاصه من با این راحتی که نگین اومد خونه اونم دو روز بعد اشنایی فکرشو نمیکردم دفعه اولشه ولی نگو طفلک ازروی سادگیش بوده حالا میخواد فحشم بدین دیگه در مقابل این بدن بی خیال اصول شدمو در حالی که ایستاده بودم و نگین با یه حالت دختر ونه نشسته بود کیرمو گذاشتم توی دهنش اینقدر شوکه شد که تا یه دقیقه کیر من تا نصفه توی دهنش بود و اونم هیچ کاری نمیکرد بعدش که بخودش اومد یه کم مخالفت کرد ولی منم که یه جورایی وحشی شده بودم محکم موهای خرمایی لخت و بلندشو گرفتمو شروع کردم به تلمبه زدن توی دهنش بنده خدا داشت خفه میشد لبای صورتی و کوچیکش کاملا باز شده بود و صورتش بنفش شده بود تازه فهمید ه بود جریان چیه و داشت اززیر دستم فرار میکرد که طاقباز خوابوندمشو ضمن چند تا جمله عاشقانه بی ربط شروع به مکیدن کسش کردم کس نگو یه هلوی خوش تراش صورتی درست مثل فیلمهای بیست سکسی بعدها برام تعریف کرد که مادرش مامان واقعیش نیست وزمانی که باباش برای ماموریت می ره المان بایه خانم آلمانی ازدواج میکنه و ناخواسته بچه دار میشن و خانمه هم درازای چند هزار مارک کفالت بچه رو میده به باباش ومن تازه فهمیدم که چرا بدن نگین اینقدر سفید صورتی و بی مو با یه لگن پهن خوش تراش بدنش ازروی کمر تا زانو مث شکل یه قلب بود با موهایی شلاقی مثل ابریشم خلاصه ادامه ماجرا برش گردوندم تازه به اصل ماجرا رسیدم وااااااااااااای چه کونی گرد و پهن سفید مثل برف ولمسش میکردم حس میکردم یه کیسه ماست رو فشار میدم خیلی نرم و لطیف بود با یه سوراخ صورتی کمرنگ حتی یه جوش یا جای مو یا خال نداشت مثل ایینه صاف و صیقلی نمیدونستم با دوتا دستام با حرص بمالونمشون یا لیسشون بزنم باور کنید که من تو سکس خیلی مغرورم و با کلاس رمانتیک ولی کون سفید یه دختر هفده ساله اختیار ازدستم برده بود خلاصه از هولم باقی مونده شیشه عسلو ریختم روی کیرمو ودر حالی که نگین بروی شکم روی فرش خوابیده بود نشستم روی پشت رونش با دودست حسابی کونشو میمالیدم وبازبون کس صورتیشو لیس میزدم بیچاره خبر نداشت کون دادن چه جوریه اصلا فکرشو نمیکرد داستان ادامه داره و به خیالش همش همین مالیدنه که با یه حرکت وحشیانه کیر کلفت و 22سانتی رو گذاشتم در سوراخ کون تنگ و صورتیش از اونجا که ربع ساعت ی با دو تا دستام لمبه هاشو از هم باز میکردمو سوراخشو لیس میزدم و اونم صورتش روی زمین بود ومنو نمیدید حسابی ریلکس و تو حال بود وشل شده بود منم میدونستم اگر انگشتم بره توی این کون تنگ ودردشو بفهمه امکان نداره بزاره بکنمش پس همین طور که بازش کرد ه بودم سر کیرمو گذاشتم درسوراخ وبا دستام ببازوهاشو قفل کردم ووبا تمام قدرت کیرمو فشاردادم داخل اونم شل گرفته بودش و وریلکس اینقدر تنگ بود که نمیشه حسشو گفت یه دفعه چنان جیغی زد که تا یک ساعت همسایه ها دنبال منبع صدا بود ن سریع دسستمو گذاشتم جلویه دهنش وحشیانه تلمبه میزدم وکونش مثل دمبه بالا میپرید بعد تموم ابمو در حالی که قفلش کرده بودم ریختم توش بعدش ازش عذرخواهی کردم ولي زیاد ناراحت نشده بود فقط لنگان لنگان با عجله لباس پوشید ورفت اگرخوشتون اومد چندتا خاطرات دیگه هم براتون ميگم فقط ببخشید دوسةان چون چیزایی که مینویسم خاطره است نه داستان حتی اسماروهم وآقعي نوشتم خوش باشید نوشته
0 views
Date: November 10, 2020