سلام بچه ها من نیما هستم اول بهتون بگم من اصلا فن بیان خوبی ندارم خوب بریم سراغ اصل مطلب من
الان ۲۰ سالمه زمانی كه من 6-7 سالم بود یه همسایه داشتیم كه هم سن من بود اون موقع ها ما كه از كس
و كون و كیر چیزی نمی دونستیم ولی به بهانه دكتر بازی پله ای زیر پله ای پیدا میكردیم و همو دستمالی
میكردیم . این مقدمه بود كه بیشتر با من آشنا بشید .
بریم سره اصل مطلب من ۱۶-۱۷ سالم بود مثل بقیه هم سنام كمری پر كیری شق و آتشی تند داشتم. ما چند
سالی بود كه از اون خونه رفتیم و بعد چند سال یه روز كه با خونواده تو هفت حوض تهران مشغول كس چرخ
بودیم مامانم مامانه هانیه رو دید و شناخت كلی با هم گپ زدن منم داشتم هانیه جونو كه خوب كسی هم شده بود
با نیگام می خوردم خلاصه مامانه ما اونارو دعوت كرد خونمون .
بالاخره بعد چند روز روزه موعود فرا رسید ما هم كه تو كیونمون داشتن اكس پارتی برگزار میكردن از صبح
رفتیم حموم اون چار تا دونه ریشی كه دراورده بودیم رو به شكل دیوسی (همون بزی خودمون) در اوردیمو
.موهارو ژل زدیمو (خوب كیری شده بودما!) تیریپ رو ردیف كردیمو نشستیم به انتظارهانی جون .
بالاخره هانی جون با اون ننه جاكشش اومد خونمون مامانش از من تعریف میكرد كه من چه گل پسری شدم .
مامان ما هم از هانی جون تعریف میكرد كه چه كسی (خانومی) شده. خلاصه گفتیمو گفتیمو گفتیم بعد از كلی
كس و شعر تلاوت كردن ناهار رو هم زدیم .
بعد از ظهر هم قرار شد مامانم با مامان هانی برن و تولیدی لباسی كه مامانم تازگی راه انداخته بود ببینن. ما
هم تو كونمون دوباره عروسی بر پا شد خلاصه مامان اینا رفتن بیرون هانی هم به بهانه این كه من باهاش
زبان كار كنم (خوب تافل داشتنم بد دردیه!) نرفت و ما با هم تنها شدیم . بعد رفتن مامان اینا هانی از من
اجازه گرفت و رفت پای كامپیوتر . منم رفتم پایه ماهواره و همچین لمو رفتم تو كارش . بعد چند لحظه زدم تو
سرم و گفتم وااااااااااااااااااااااااااااااایییی اخه كلی عكس و فیلم سوپر تو هاردم داشتم . پاشدم جنگی رفتم تو اتاق
كه مبادا ضایع بشم رفتم تو دیدم داره تو درایوا كس چرخ میزنه تو دلم یه آخیش گفتم و رفتم نشستم بغلش
(البته بعدا بهم گفت تمومه بند و بساط ها رو دیده) بعد با هم از درس و مشق و كنكور و از این كس شعرا گفتیم
یهو هانی از من پرسید كه دوست دختر دارم یا نه كه وقتی من بهش گفتم دوست دختر ندارم كف كرد گفت تو
كه چیزی كم نداری (بزنم به تخته چشم نخورم خوش تیپی و هزار تا درد سر) بهش گفتم از دوست دختر زیاد
خوشم نمیاد (آدمه خالی بند!) بعد چند لحظه سكوت شد كه هانی یه آهی كشید (كه همون جا معامله ما سر
از خوابه زمستونی در اورد و تلسكوپ بیرون اورد و ابرازه وجود كرد) من ازش پرسیدم چی شده گفت نیما
یادته بچه گیا؟ گفتم آره مخصوصا دكتر بازیا. یهو فهمیدم چه گندی زدمو اونم اومد كم نیاره گفت نكنه دوباره
هوسه دكتر بازی داری. منم كه اب از سرم گذشته بود گفتم آره كه نفهمیدم چی شد كه لبامون رفت تو هم بعد یه
ذره باهاش ور رفتم كه دیدم گفت نیما الان نه چون ممكنه مامان اینا الان بیانو ابرومون بره منم گفتم باشه .
خلاصه اون روز گذشت تا دو سه هفته بعد این بابایه ما هوسه سفر به سرش زد منم كه درس (همون كس)داشتم
و باید به درسام میرسیدم گفتم كه كاردارم و نمیام اونام از همه جا بی خبر یه مكانه درستو حسابی برایه ما
ردیف كردن . اون روز تا شب بی خیال شدم وشب وقتی از رسیدن بابا و مامانم مطمین شدم زنگ زدم به هانی
و گفتم بیاد خونمون. فرداش هانی به بهانه رفتن به تولد یكی از دوستاش از تقریبا ظهر اومد پیش من تقریبا
ساعت 1 بود كه رسید خونه ما از در كه اومد تو دیدم وایییییی چه جیگری شده یه آرایش ملایم كرده بود كه
نگو و نپرس .
خلاصه همون جا یه لب اساسی ازش گرفتم اومد تو یه شربت براش آوردم و غذا رو هم سفارش دادم اومدم
پیشش نشستم. بعد ۲۰ دقیقه غذا اومد و ۲ تا پیتزای توپ زدیم و نشستیم پایه ماهواره از این كانال به اون كانال
میزدیم (البته من بجایه تلویزیون داشتم پاهایه هانی جونو دید میزدم)خداییش اندامش خیلی توپ بود .
همون جور میگفتیم و می خندیدیم تا بعد از ظهر من كه داشتم از شق درد میمردم پاشدم رفتم دو تا گیلاس
ویسكی ریختم و اوردم و دادم دست هانی . یكم كه مزه مزه كرد دیدم گفت تلخه (گفته بود تا حالا لب به هیچی
نزنده) منم یه نگاه كیری بهش كردم و گفتم امل بازی در نیار و بخور اونم دید كه من ناراحت شدم كم كم داد
بالا.
من كه دیگه داغ شده بودم دیگه دسته خودم نبود كه یهو دستم رفت طرف سینه هاش و شروع كردم به
مالوندن بعد چند دقیقه تابش و سویتینشو از تنش در اوردم یهو دوتا توپ اویزون شد من هم كه تازه كار بودم
كف كرده بودم شروع كردم مالوندن سینه هاش و لب گرفتن ازش. بعد شلوارو شرتشو با هم دراوردم كه چشم به
جمال یك عدد كس گوشتی افتاد. یهو دیدم هانی گفت تو نمی خای دربیاری (من كس خل هنوز تی شرتمم در
نیاورده بودم) بهش گفتم تو در بیار اونم شروع كرد به لخت كردن من شرتمو كه در اورد چشش به جمال كیر
ما (دو نكته رو باید بگم ۱:به گفته خودش تا حالا كیر ندیده بود كه البته قضاوتشو به عهده شما میزارم ۲: بنده به
جز دفترچه قسط و یه كیر كلفت چیز دیگه ای از بابام ارث نبردم)
افتاد سریع السیر شروع به ساك زدن كرد وای كه هیچ چیز قد ساك زدن به آدم حال نمیده انگار شیره
وجودمو داشت میكشید چشام از شدت لذت وا نمیشد . دیدم ستمه من فقط حال كنم 96 شدیم ومنم یه
حالی به اون میدادم وای كه چه كسه بی مویی داشت چه قدر نرم و لطیف بود یهو بهش گفتم من كس
می خوام اونم مثل برق گرفته ها گفت مگه با جنده طرفی من پرده دارم منم گفتم خوب باشه قمبل كن
از كون بكنم گفت درد داره لا پایی بذار یهو قاطی كردم گفتم منو اینقدر حشری كردی بعد میگی لا پایی بذار؟
یهو هردو زدیم زیر خنده منم بعد كلی تخمدون مالی (زن كه خایه نداره باید تخمدون بمالی)
رفتم یه كرم اوردم رو كیر خودم و كون اون خالی كردم. بعد یه فشار كه دادم دادش رفت
هوا منم با هزار تخمدون مالی بالاخره بعد ۱۰ دقیقه كیرمو كردم تو كم كم شروع به تلنبه زدن كردم بعد 2_1
دقیقه یه تكون خوردو ارضا شد منم كه عشقه ساك بودم كیرمو در اوردمو بعد تمیز كردنش دادم دهنش كه بعد
چند دقیقه ابم اومد. منم نامردی نكردمو همشو رو سینه هاش خالی كردم و رو هم ولو شدیم بعد حدود نیم ساعت
كه خواب بودیم پا شدیم رفتیم حمومو خودمونو تمیز كردیمو یه حال اساسی هم تو حموم كردیمو اومدیم بیرون
و یه آب میوه اساسی زدیمو نزدیك غروب یه اژانس براش گر فتمو رفت خونشون .