هدیهٔ کریسمس

0 views
0%

تو آینۀ حموم به خودم نگاه کردم همه چیز یه عادته وقتی به دوش گرفتنم میرسه ریشم در اومده بود یه دو میلیمتر و برای همون دستم تمام مدت بی اختیار میرفت سمت ژیلت که از ته بتراشمشون اما قول داده بودم نمیشد اگه خودم خودمو نمیشناختم فکر میکردم از این حزب اللهی های دو آتیشه ام صورت گرد داشتم و از بچگی هم کمی لپو بودم الان هم که دیگه گذر سالیان نچندان خوشایند رد پاشو رو پیشونیم و گوشه های چشمام گذاشته بود موهای قهوه ای سوخته که حالا دیگه بیشتریاشون جو گندمی شده بودن به پدرم رفته بودم اونم موهاش زود سفید شد دماغ و دهنم هم همچین بگی نگی به صورتم می اومد اما الان حس میکنم همه جامو پشم گرفته دماغ دهن چشم ای خدا ذلیلت کنه دختر نمیدونم این دختره چی میبینه تو ریش و پشم که احساس میکردم شپش افتاده بهم از بس همه جام میخارید سریع خودمو شستم و قبل از اینکه این جنگو ببازم رفتم بیرون آماده شدنم زیاد کار نمیبرد اصولا آدم راحتی بودم و هستم و زیاد تو قید و بند بزک دوزک نیستم از زنهایی که زیاد بتونه کاری میکنن مختصر و مفید میترسم مخصوصا اونایی که خط چشم خفن میکشن و به قول یارو گفتنی چشماشونو میکنن گربه ای ووووه مو به تنم سیخ میشه از زنهای ساده خیلی خوشم میاد که یه آرایش ملایم میکنن خوب چیکار کنم منم اینجوری دوست دارم خدا کنه پونه کم آرایش کرده باشه وقتی میاد تو این چند جلسه که با هم حرف زدیم تا حدودی از علایقمون صحبت کرده بودیم خدا کنه حرفهامو شنیده باشه شلوار یکی از کت شلوارامو پوشیدم و یه پیراهن سفید هم روش یه کم اودکلن و بفرما تموم شد من آماده ام ساعتمو که نگاه کردم دیگه تا اومدنش کم مونده ۵ ساعت فقط دیشب قبل از خواب به فکرم رسید تقریبا یکسال از اولین دیدار من و پونه میگذره برای همونم برم یه کیک بگیرم ساعت تازه شده بود ۱ به تمام سوراخ سمبه های آپارتمان یه سرکی کشیدم و تمام گوشه کنارها رو چک کردم البته خانوم ثابتی تازه دیروز اینجا بود حالا حالاها کار داشت تا خونه بخواد کثیف بشه همه چیز برای یه شام رمانتیک دو نفره با پونه آماده بود آپارتمانم شیک و مجهز بود و همه چی داشتم شبیه آپارتمان مجردی نبود شاید خیلی توش چیز میز نبود اما همونها رو هم با عشق خریده بودم و چون دوست داشتم نور خونه رو تنظیم کردم که یه کم رمانتیک باشه میزو چیده و روشو با گلبرگهای رز که مورد علاقه اش بود تزیین کرده بودم فقط روشن شدن شمعهای رو میز مونده بود و غذا هم که از بیرون می آوردن کلیدامو از رو اوپن برداشتم و از خونه زدم بیرون شیطونه میگفت یه سر هم برم دفتر اما بیخیال شدم میدونستم برم دفتر قراره وحید کار بریزه سرم و اونوقت تا لنگ شب تمومی نداشتم همینجوریشم از صبح پنج هزار بار به موبایلم زنگ زده بودن که من دم به تله نداده بودم گفته بودم مریضم از شیرینی فروشی یه کیک نسبتا کوچیک خامه ای گرفتم که خودم روشو یه چیزی بنویسم به دلایل عدیده نگران بودم اولیش اینکه انگار واقعا داشتم عاشق میشدم اگه بشه اسمشو عشق گذاشت تو این ۴۵ سال اولین باری بود که این حس رو تجربه میکردم که تا حدودی ترسناک بود راستش ضربه ای که از ازدواج اولم بهم خورد و سن و سالم رو که بذاری رو همدیگه همه چیز ترسناک میشه نه اونقدر جوونم و کله خر و بی تجربه و پر انرژی که بگم هر چه بادا باد نه دیگه حوصلۀ دوره افتادن بین خلق الله رو دارم تا یکی رو به عنوان همدم پیدا کنم خدا بگم چیکار نکنه مادرمو همچین رید تو زندگی ما سه تا پسر که هیچ مدله نمیشه ماله اش کشید من بچه آخر بودم و به قول یارو گفتنی ته تغاری نیس دو تای دیگه خیلی از ازدواجهاشون راضی بودن مادرم جفت پاشو کرد تو یه کفش که الا و للا واسه سومی هم حرف حرف منه خلاصه عینهو اکوان دیو هر چی من گفتم برعکسشو انجام داد همیشه دوست داشتم عاشق بشم و تا ۲۶ سالگی هنوز اون مورد پیش نیومده بود اما چون دیگه بهانه نداشتم و مدرک مهندسیمم گرفته بودم مادرم دوره افتاد واسه من زن پیدا کنه خلاصه مادرم چشم بازارو در آورد و بالاخره یه دختر از فامیلهای دور سببی پیدا کرد حاضرم قسم بخورم خدا نشسته بود سر فرصت و گفته بود هر چی هامون دوست نداره بذارید تو ایراندخت خانوم من خودم عاشق دخترای سفید و لاغر بودم مادرم میگفت لاغر چیه زن باید یه پرده گوشت بهش باشه مادر گفتم سفید باشه گفت سفید سفید صد تومن سرخ و سفید سیصد تومن حالا که رسید به سبزه هر چی بگی می ارزه گفتم عاشقش نیستم گفت نگران نباش عشق به وجود میاد که البته نیومد خلاصه انگار مادرم خودش داشت ازدواج میکرد از روزی هم که ایراندخت پاشو گذاشت تو خونه با مادرم شدن کارد و پنیر یکی میگفت تو بی عرضه ای زنت به من فلان حرفو زد اون یکی هم میگفت تو بی عرضه ای مادرت تو زندگی ما دخالت میکنه من بیچاره موندم این وسط بین این دو نفر عه امروز نمیخوام بهش فکر کنم وصف الزجر نصف الزجر دلیل دومی که دلهره داشتم این بود که سر همین قضیه با مادرم دچار یک کل کل مخفیانه شده بودم و میخواستم بهش نشون بدم که اگه گذاشته بود من خودم زنمو انتخاب کنم الان اوضاع جور دیگه ای بود نمیدونم از طرفی هم زن نمیخواستم بگیرم اما نمیخواستم تنها باشم از پونه خوشم اومده بود اما نه تا حدی که دیگه خر کله امو گاز بگیره و بخوام ازدواج کنم که اونم ممکن بود به پونه بر بخوره یکی از مشکلاتمون با ایراندخت هم سر همین بود من زیادی برنامه ریزی و فکر میکردم اون نه همیشه هم شاکی بود که چرا چوب بی فکریها و عجله هاشو میخوره میگفت من شانس ندارم حاضرم شرط ببندم اگه زندگیهای ما قرار بود ضرب المثل باشه ایراندخت همیشه از هول حلیم تو دیگ خونه زندگی تشکیل میداد افتادن سهله در ظاهر اگه کسی منو میدید فکر میکرد میدونم چه غلطی دارم میکنم اما در باطن منم یه آدم معمولی بودم که میترسیدم برای اینکه آروم بشم یه موسیقی ملایم گذاشتم تو بک گراند و در حالیکه با خودم تانگو میرقصیدم کیک رو آوردم گذاشتم رو میز تا روش یه چیزی بنویسم چی بنویسم مثل همون موقع هایی که بهت میگن یه جوک خنده دار بگو مخم هنگ کرد حالا خوبه وحید شریکم تماما از من نقشه های رمانتیکشو میدزده واسه خانومش الان خودم مونده بودم با این جمله ها دریای غم ساحل ندارد رفیق بی کلک مادر بوشو بوشو تو رو نخام نوکرتم ننه مرگ دست خداست پراید وسیله است مال پراید رو چند دقیقه پیش تو خیابون دیدم مرده بودم از خنده اینا رو میخوای بنویسی هامون ها مینویسم دوستت دارم اما دوستش ندارم فقط ازش خوشم میاد بنویسم ازت خوشم میاد اونم میگه لطف میکنی بالاخره هر چی تلاش کردم بی نتیجه موند تصمیم گرفتم هیچی ننویسم اون از همه سنگین تره ترافیک از اونی که فکر میکردم بیشتر وقتمو گرفته بود مشغول دم کردن چایی و قهوه بودم که زنگو زدن آهنگو خاموش کردم نیم ساعت زودتر سریع درو باز کردم وقتی در آسانسور بازشد یه لحظه ماتم برد دخترک از دفعۀ پیش شیرینتر شده بود نمیشد گفت زیباترین زن دنیاست اما تا دلت بخواد شیرین بود به نظرم هیچ چیز خاصی تو صورتش نبود که بخوام بگم به تنهایی خیلی قشنگه اما در مجموع از چهره اش خیلی خوشم می اومد نمیدونم به نظر من که دوستداشتنی بود مخصوصا حالا که به خاطر سرمای هوا لپهاش گل انداخته بود متوجه شدم که برعکس دفعۀ قبل به خاطر من کم و ملایم آرایش کرده با آرایش مختصر قیافه اش از معمولی بهتره ۲۵ ساله بود و سفید کمی از من قدش کوتاه تر و لاغر بود هیکلشم حداقل از روی مانتو به نظر رو فرم میرسید وقتی رسید جلوی من شال سبز پسته ای رنگش که خیلی هم بهش می اومد از رو سرش افتاد پایین موهای مشکیشو دم اسبی کرده بود خودمو آماده کرده بودم احیانا بغلش کنم اما دستشو دراز کرد سمتم و فقط باهام دست داد دفعۀ پیش گفت که همیشه یه کم طول میکشه یخش آب شه این رابطه انگار هر دفعه از اول شروع میشه ها سلام آقا هامون سلام پونه خانوم پس با استرس لبخند زد معلوم بود از اینکه اینجاس معذبه اما خیلی جزیی انگار از دفعات قبلی بهتر بود رفتارش گیجم میکرد با اینکه دفعۀ پیش هم اومده بود اینجا اما رفتارش طوری بود که آدم فکر میکرد بار اوله اومده دعوتش کردم داخل کفشهاشو در آورد و گذاشت تو جا کفشی موقع حرف زدن صداش میلرزید فهمیدم یه کم میترسه اما من که دفعۀ پیش نشونش داده بودم که تا خودش اجازه نده قرار نیس بهش دست بزنم پس چه مرگشه خوش اومدی خانوم امیدوارم یعنی ببخشید دیر اومدم یعنی یه کم زود رسیدم اما اتفاقا سر موقع اومدی از این طرف منم کم کم داش حوصله ام سر میرف آم کیف میکنم خونه اتون همیشه مرتبه همچین میگه همیشه انگار صد دفعه اس اومده دیگه روم نشد بگم خانوم ثابتی چقدر نق به جونم زده بذار فکر کنه کار خودمه کی به کیه فکر میکردم حالا که بار دومه میاد اینجا حتما بخواد خونه رو یه تفتیش بکنه اما نکرد خیلی مودبانه و موقر تشریفشو برد و نشست رو مبل کیفشم مثل سپر گرفت تو بغلش سعی کردم من پا پیش بذارم و یخ بینمونو آب کنم چی بیارم برات خانوم خانوما چی میل داری ممنون چیزی میل ندارم زحمت نکشین پونه بله اینجوری حرف میزنی منم معذب میکنی خب دختر خوب افعالتو خواهشا جمع به کار نبر چشم پس یه دونه چایی ممنون میشم بیرون خیلی سرد بود کم رنگ باشه لطفا خیلی بیشرفه گفتم با من راحت باش کلا فعلهاشو خورد ایراد نداره منم میدونم چه جوری یختو آب کنم یه ست آبجو خوری بزرگ داشتم که از هلند آورده بودم یکی از اون لیوانها رو تا خرخره پر کردم و بردم براش خودم هم همچین بی میل نبودم به چایی یه فنجون کوچیک هم برای خودم ریختم با دیدن لیوان زد زیر خنده از این بزرگتر لیوان نبود چرا اتفاقا میخوای تو اون برات بیارم نه نه همین عالیه واقعا تو همین بخورم ایهیم همونجوری که میخندید داغ داغ شروع کرد به خوردن چاییش من داشتم به جای اون میسوختم خودمو با چاییم مشغول کردم تا من بخوام چاییمو تموم کنم اون نصف چاییشو تموم کرده بود بشر مال من هنوز خنک نشده تو چجوری اونو داغ داغ لمبوندی اما چیزی نگفتم هنوز رومون تو روی هم باز نشده بود که بخوام به کاراش گیر بدم بعدشم به من چه چاییشو خورده بود و داشت اطرافو نگاه میکرد تو نگاهش میدیدم که از سلیقۀ خانوم ثابتی تو چیدمان خونه خوشش اومده نکنه اخلاقاش هم مثل اون باشه یا مث ایراندخت زیاد نمیشناختمش اما دلم هم میخواست بیشتر بشناسمش این چرا مانتو روسریشو در نمیاره من ببینم هیکلش چه جوریه خونه سرده منظورمو فهمید شالش که افتاده بود مانتوشم در آورد که ازش گرفتم و آویزون کردم شلوار لی سفید و چسبون پوشیده بود و یه بلوز قشنگ سرخ آبی که خیلی به سفیدی پوستش می اومد دمش گرم حرفهامو شنیده تا اومدم چیزی بگم اون شروع کرد با ته ریش صورتتون خیلی بهتون میاد به نظرم مبارک صاحبش باشه خودم که از خودم میترسم یه لحظه داشتم از جلوی آینه رد میشدم ترسیدم فکر کردم یارو حزب اللهیه ازم خوشش اومده همیشه آدمها رو از رو ظاهرشون قضاوت میکنیم هر کسی یه شکلیه و هر کسی هم از یه تیپ آدمی خوشش میاد خوشم میاد دختره تک نفره نمیرینه تو هیکل آدم جمع میبنده که احساس تنهایی نکنم آدم حرفه ای به این میگن از اولشم به خاطر همین انتخابش کردم پارسال شب کریسمس یکی از دوستای مسیحیم منو دعوت کرد به باغشون وسط باغ تو تاریکی یه درخت کریسمس بزرگ و تزیین شده قرار داشت که با نور چراغهای چشمکزن و رنگی واقعا رویایی بود اونقدر رویایی که تمام بدبختیهای طلاق و طلاق کشی با ایراندخت یادم بره و برای یه شب هم که شده تو اینهمه سال بهم خوش بگذره اما چیزی که خیلی دوست داشتم ستاره ای بود که نوک درخت گذاشته بودن و همینکه تمام درخت برقاش خاموش میشد گاهی یه برق ول میکرد خیلی خیلی قشنگ بود شایدم چون تا حالا درخت کریسمس رو از نزدیک ندیده بودم و همه چیز برام تازگی داشت جوگیر شدم و بهم خوش گذشت نمیدونم چرا حس و حال کریستمس با سال نوی خودمون خیلی فرق داشت درسته اونموقع ها هم اول بهاره و همه چی بوی تازگی میده و ماهی و سبزه و اما یه جورایی دلگیره برام چراشو نمیدونم اون شب سال نوی مسیحی هنوزم منظره اش جلوی چشممه و مواقع خستگی به عنوان اسکرین سیور ازش استفاده میکنم میزبان حسابی خرج کرده بود و رقص نور و پیشخدمت و چه و چه دخترهای خوشگل و قشنگ که یکی از یکی خوش هیکل تر تمام مدت بین مدعوین میچرخیدن و ساندویچهای کوچیک و لقمه ای یا به قول خارجیها فینگرفود با انواع نوشیدنی پخش میکردن و هر کس هر لحظه دلش خواست چیزی واسه خوردن داشت البته برنامۀ شام هم به راه بود اکثریت زوج بودن و منم گل وسط قالی کنار بار میپلکیدم که کمی با سالن رقص فاصله داشت و از اونجا درخته رو هم زیر نظر داشتم انگار میترسیدم یهو فرار کنه صدای گوروپ گوروپ موسیقی بلندگوها سر درد بهم میداد و رقص نور سرگیجه محوطۀ بار روشنتر بود دختری که تو بار وایستاده بود معلوم بود این کاره اس مثل این فیلمها با حرکات نمایشی نوشیدنیهای مختلف درست میکرد و میداد دست اونهایی که میخواستن لیوان پرت میکرد و میگرفت خلاصه حواسم کلا رفته بود به دختره و محو هنرنماییش شده بودم جوگیریم تمام شب ادامه داشت و بر مبنای همونم آخر شب شماره اشو ازش گرفتم و سیاه مست رفتم خونه خلاصه یادم رفته بود همه چیز تا اینکه چند ماه بعدش وقتی میخواستم لباسامو بدم خشک شویی یهو شمارۀ پونه رو پیدا کردم اولش نفهمیدم پونه کیه و من چرا باید شمارۀ پونه نامی رو داشته باشم اما پیش خودم فکر کردم حتما شخص مهمی بوده که شماره اشو دارم مخصوصا که از اون شب چیز زیادی یادم نمی اومد و آخر شب هم چون خیلی مست بودم با یکی از بچه ها رفتم خونه زنگ زدم بهش و پرسیدم کیه بعد اون هم یه چند باری با هم رفتیم بیرون تا اینکه خودش گفت میخواد بیاد خونه پیشم دفعۀ پیش فقط نیم ساعت نشست و رفت اما ایندفعه احتمال میدادم بدونم برای چی اومده مخصوصا که گفته بود ریشمم نزنم اما خوب نمیشد صد در صد مطمین باشم بعد از یه شام پر از شوخی و خنده و چیدن ظرفها تو ماشین ظرفشویی نشسته بودم رو کاناپه پونه هم که حالا دیگه یخش نسبتا باز شده بود نشست رو به روم دیگه خاطر جمع میتونستم بگم کلا دختر معذب و یبسیه دیگه از اون نگرانی اولیه اثری نبود اما هنوزم بیش از حد خشک و رسمی حرف میزد پس این کی میخواد ریلکس شه و بده بر مبنای اون نمیدونستم دلمو صابون بزنم نزنم ازش پرسیدم شراب میخواد که اونم گفت باشه نفری یه گیلاس ریختم راستش واسه آب کردن یخ این دختره کمک لازم داشتم جوکها و خوشمزه بازیهام دیگه حتی رو اعصاب خودم هم رفته بود و خسته شده بودم چون خودم اصولا آدم ساکتی هستم برای زیاد حرف زدن داشتم بیش از حد فسفر میسوزوندم گیلاسارو به سلامتی زدیم و بعد از دو سه جرعه حداقل حال من یکی که بهتر بود پونه اما یه نفس نصف گیلاسو خورد چه جوری اومدی اینجا با تاکسی شب کی باید برگردی فرقی نمیکنه گفتم که دانشجو ام و خونه گرفتم خودم نمیترسی تنهایی پوزخند خسته ای زد من از اول با تنهایی بزرگ شدم دیگه عادت کردم اون چیزی که منو میترسونه تنها بودن تو جمعه یه چیزی بپرسم راستشو بهم میگی بله چرا بهم جواب مثبت دادی هم ازت خیلی بزرگترم هم اینکه نمیخواستم بگم زشتم اما خوب هیچ دختری پسرهای جوون و خوش تیپ و ترکیب رو نمیذاره بره با یکی که از خودش تقریبا بیست سال بزرگتره و شبیه حزب اللهیاست دوباره شپش افتاد به جونم با دقت تو صورتم نگاه کرد خیلی جدی بعد هم تو چشمام انگار داشت سعی میکرد حرفهاشو درست بچینه قیافه اتون شبیه یکیه که ازش خوشم میاد کی چه فرقی میکنه یه بندۀ خدا نمیشناسینش بگو شاید بشناسمش خوب گفتم که نمیشناسینش و بقیۀ گیلاسشم سر کشید دخترک شیطون پس سکس میخواد یس یگ بکنمت اوووف براش اینبار گیلاسو فقط تا نصفه پر کردم اینم فقط واسه اینکه انگار حرف زدن براش داشت راحتتر میشد راحت باش با من حرفتو بزن دلم میخواست یکی شبیه اون آقاهه نمیتونم بگم با دست زدم کنارم رو مبل که بیاد و بشینه کنارم گیلاس به دست اومد اما کمی اونطرفتر نشست خودمو کشوندم سمتش نمیخواستم بترسونمش اما پونه کمی عقب کشید نترس بین خودمون می مونه دوستانه بهم بگو خجالت میکشم میترسم راجع بهم فکر بد بکنین نمیکنم بگو قول دادی ها نه نمیتونم ببین پونه جان اگه ظرفیتشو نداشتم بهت نمیگفتم بگو واقعا هم میگفتم هیچ چیزی تو این دنیا نیس که بخواد منو متعجب بکنه خواستۀ این دختره هر چی هم که باشه از زندگی من و ایراندخت عجیب تر نیست پونه آروم تو گوشم زمزمه کرد میتونی منو زورکی بکنی هاه فکر هر چیزی رو میکردم به جز این البته تعجبم از چیز دیگه ای بود یادمه یه بار تو هلند یکی از بچه ها یه ویدیو نشونم داد راجع به ۱۰ تا چیزی که زنها ممکنه دلشون بخواد اما نتونن از پارتنرشون بخوان یکیشون همین بود اونروز فکر کردم چرت میگه اما الان اون مرده که من شبیهشم این کارو کرد تو فیلم نه فقط خانومه رو کشت اما تو فانتزی من همیشه میکنه نمیدونم اصن بیخیال فکر کنید من هیچ چی نگفتم خوب من از شما خوشم میاد اما گفته بود و من هم شنیده بودم نمیتونستم ندید بگیرم سرشو با خجالت انداخته بود پایین یه لحظه نمیدونستم چه رفتاری باید داشته باشم اینکه این دختره فانتزی زورگیری داشت عجیب نبود اما اینکه جرات کرده به من خصوصی ترین و شخصی ترین فانتزیشو بگه کمی برام عجیب بود چون خودم اصولا از فانتزیهام با هیچکس حرف نمیزدم نه به خشک و یبس بودنش نه به اینکه فانتزیشو بهم گفت حالا درسته چند بار همدیگه رو دیده بودیم اما رابطه امون دیگه در این حد نبود سکس یه چیز معمولیه اما فانتزی مستلزم شناخت بیشتر طرفین از همدیگه اس اینکه خط قرمزها کجاست طرف ظرفیتش چقدره اصن دلش میخواد نمیخواد نمیخواستم نشون بدم ترسیدم یا جا زدم به خصوص که خودم مجبورش کرده بودم بهم بگه ادامه داد شاید برای شما من غریبه ام اما شما برای من غریبه نیستین اونقدر بهتون فکر کردم و رویا ساختم که اگه یه کم دیگه هم زنگ نمیزدین احتمالا خودم بهتون زنگ میزدم پیدا کردن من به این راحتیها بود یعنی شماره اتونو بهم داده بودین خوب یادتون نیس نه یادم نبود راستش مشروب منو خسته و کم حرف میکنه اگه با کسی حرف نزنم اصلا معلوم نیس مشروب خوردم اونشب هم سیاه مستیم معلوم نبوده اما خودم میدونستم اوضام خیلی خرابه خودمو ضایع نکردم با اینحال آها راس میگی بفرمایین میل کنین مشربوتون سرد میشه خندید و نصف بقیۀ گیلاسو بازم یه نفس سر کشید کلافه بودم زیر چشمی نگاهم میکرد که گاهی مچشو میگرفتم و اونم سرشو مینداخت پایین حالا که حرفشو زده بود دلیلی نمیدیدم دست به عصا راه برم فقط قبلا سکس داشتی با تکون سرش نشون داد نه از پشت بازم سرشو تکون داد که نه یه چیزی با عقل جور در نمی اومد ببخشید ها برام خیلی مهمه بدونم برای اون میپرسم شما از وقتی دیدمت رفتارات ضد و نقیضه پونه خانوم ناراحت نشی ها اما شما هر دفعه میای انگار بار اوله منو میبینی و قراره بخورمت بعدش به من میگی زورکی بکنمت انگار خیلی وقته همو میشناسیم بعدش میگی سکس نداشتی و از پشتم که نمیدی فقط می مونه یه جلو که اونم برای من مسولیت داره نمیخوام بیوفته گردنم شما فکر نمیکنی فردای روز خواستی ازدواج کنی جواب همسرتو چی میدی شما جای من فکر نمیکنی طرف میخواد خودشو بندازه بهت که چیه چیه تو پرده امو زدی برای اولین بار تو این مدت زل زد تو چشمام نگاهش اونقدر قاطع بود که اگه ادعای پیامبری هم میکرد احتمالا قبول میکردم کی به شما گفت من دارم به همسرم خیانت میکنم من و شما زن و شوهر رسمی نیستیم از نظر من شما شوهر رسمی منی چون من رسمی دوستت دارم مشکلیه در هر صورت یه قانونی هس که باید رعایت بشه عه به شماها که میرسه یه قانون هس که باید رعایت بشه به من که میرسه زارت چطور پس این قانون رعایت نمیشه که وقتی یه بچه رو به وجود آوردی باید ازش مراقبت کنی بچه اتو مث سگ میندازیش زیر دست و پای هر کس و ناکس که هر کی اومد یه لگد بزنه بهش اونوخ سند رسمی ازدواج نداری مشکله واسه من ماده تبصره نچین آقا هامون خودم همه اشو از برم اما برای من ازدواج و تعهد بیشتر از اونکه رو کاغذ باشه تو قلبه منم خیلی وقته این تعهد رو با شما بستم گیریم شما روحتم خبر نداشت من که داشتم از وقتی شما رو دیدم به هیچ مردی چپ نگاه نکردم من دلم میخواد شریک زندگیمو خودم انتخاب کنم تا وقتی هم که با اون آدمم فقط با اونم اگه یه روز هم بنا به دلایلی نشد هم نشده دیگه فقط اونموقع دردسر طلاق و دادگاهو از هم نداریم تنها فرقش همینه وگرنه از لحاظ روحی قراره یه اندازه اذیت بشم بعدشم نمیخوام یه احمق که احتمالا نمیدونه تو خونه زندگی خودش چه خبره واسه زندگی من تصمیم بگیره و چندین ماه منو منتر خودش کنه درسته رفتارام ضد و نقیضه چون ضد و نقیض تربیت شدم چون تئوری بهم گفته بودن ما خانواده ایم اما عملی میدیدم وجودم برای هیشکی مهم نیس برای همونم یاد گرفتم فرهنگ ایرانی رو جدی نگیرم چون همه اش ماده تبصره اس و دروغ تا این اواخر از مردها خوشم نمی اومد برای من مردها همیشه ترک کردن اولیش هم بابام وقتی بزرگ میشدم هیچوقت پدر بالا سرم نبود چون تعهدش به بچه اش قلبی نبود منو به وجود آوردن که پدرم پابند خونه زندگی بشه که نشد من بدبخت موندم و حسرت داشتن یه دست مردونه و بزرگتر نمیگم شاید اونم یه بدبخت بوده مث من که محبت ندیده بوده گناهشو نمیشورم اما دیگه وقتی من به اونها حق میدم اونها هم باید به من حق بدن شاید ایرانیها منو جدی نگیرن اما خودم دیگه خودم و احساسمو جدی میگیرم هرگز دیگه نمیخواستم به کسی این موقعیت رو بدم که بازم منو اینجوری مسخره کنه و به ریشم بخنده تا اینکه یه سریال بود اونو که دیدم از چهرۀ اون آقاهه خوشم اومد همیشه تو رویاهام اونو کنار خودم میدیدم که مراقبمه عنوانشو نمیدونم چیکاره ام بود فقط بود تو رویاهام با اون خوش بودم تا اینکه شما رو دیدم شما واقعی بودین و همینم منو میترسوند خیلی طول کشید تا بخوام به شما دل ببندم تو دنیای خیال اون مرده منو هیچوقت تنها نمیذاشت اما شما چون واقعی هستین ممکنه بخواین منو ترک کنین مخصوصا اگه به مراد دلتون برسین احتمالش هس که دیگه قرار نیس شما رو ببینم منم که قرار نیس ازدواج کنم چون دوست داشتن و دوست داشته شدنو یاد نگرفتم چون بیش از حد روحا داغونم حالام دیگه از لحاظ احساسی یاد گرفتم فقط رو پای خودم بایستم و از کسی انتظار نداشته باشم عادت کردم خودم از پس خودم بر بیام نمیتونم اجازه بدم یه مرد بیاد و بشه آقا بالا سرم و برام تصمیم بگیره و قانون بذاره بعدم بذاره بره اینم بگم من فقط و فقط به خاطر اینکه شمایی دارم خطر میکنم چون اینو به خودم بدهکارم میخوام حتی اگه اشتباه هم میکنم به انتخاب خودم باشه نه تحمیل بقیه میخوام تا ته خط برم حتی اگه غلط باشه یکی که منو واسه خاطر یه لایه پرده نخواست حواله اش به تخم چپم همون گورشو گم کنه بره بهتره گم شن با این دوست داشتنهای شرطی مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان ولی آخه تجاوز گفتم که هیشکی تا حالا منو نخواسته منم تا حالا کسی رو نخواستم شاید اینطوری میخواستم فکر کنم برای یه بارم که شده منم اینقدر خواستنی ام که شما به زورم که شده میخوای منو داشته باشی اونوخ من از کجا بدونم شما قرار نیس منو بذاری و بری اگه زوری کردمت و تو خوشت نیومد و شاکی شدی چی همونطور که من نمیدونم شما هم نمیدونی داری با یه آدم داغون وارد معامله میشی اما میدونم ازت خوشم میاد این صد در صده اگه شاکی بشم هم از شما نمیشم از خودمه خودم ازت خواسته بودم این وسط شما فقط به من لطف کردی و خواسته ای رو که ممکنه حتی غلط باشه برای من انجام دادی نه بیشتر از شما به جز ممنونیت قرار نیس احساس دیگه ای داشته باشم فقط میدونم دلم میخواد با شما به فانتزیم رنگ واقعیت بدم فقط همین بازم شما میدونی مجبور نیستی قبول کنی منم که از اول فرضو بر این گذاشته بودم که قبول نمیکنین پس میتونم بعد یه شام دوستانه برم فقط بدیش اینه که چون ضایم کردین دیگه دلم نخواد ببینمتون اما حداقل میگم من تلاشمو کردم و به یه مردی فرصت دادم دیگه وقتی منو نمیخوای نمیتونم خودمو دار بزنم که که اینطور حرفهاش با عقلم جور در میومد اونم جدی بود و انگار تصمیمشو راجع به آینده گرفته بود حالا به اون گفتم ضد و نقیضه اما گوه خوری اضافه بود من خودمم همون بودم دیگه مگه من نمیترسیدم انتخابم بد باشه و تو این رو کم کنی مخفیانه با مادرم ببازم تازه انتخابم هم اگه خوب بود هم که قرار نبود به مادرم نشون بدم چون میترسیدم برینه تو همه چی پس فقط این نیس که کاراش ضد و نقیضه خودم از این بدترم حالا که پونه قرار بود فقط مخصوص من باشه پس چرا فانتزیهاش نباشه اتفاقا از رازداری و پنهونکاری خیلی هم خوشم میاد وقتی کسی قرار نیست بدونه بین ما چی میگذره چرا تو خلوت خودمون فانتزیشو براش عملی نکنم راست میگفت همه چیز پنجا پنجاس عجیب دوست داشتم بدونم اون مرده کیه و چیکار کرده که الهام بگیرم ازش اما اگه ازش میپرسیدم میفهمید که چی تو کله ام میگذره پس باید پونه رو یه جایی گیر مینداختم که فکرشم نمیکرد اما کجا و چه جوری اول از همه باید فکرشو منحرف میکردم در هر صورت بازم زحمت کشیدین و تا اینجا اومدین پونه خانوم حق با من بود برق نگاه مطمئنش یکباره ناپدید شد و اخماش رفت تو هم اما خودشو از تک و تا ننداخت بیشتر از اونی که ادعا میکرد سرد و نچسب بود خوب شد اینو فهمیدم دختره مث کش تنبون منتظره موقعیته که بگه دیدی حق با من بود و در بره فقط چند ثانیه وقت داشتم تصمیم نهاییمو بگیرم اگه شروع میکردم باید تا تهش میرفتم میخواستمش اگه مانتومو لطف کنین دیگه رفع زحمت میکنم تو اتاقم آویزون کردم از اینور بذارین براتون یه تاکسی بگیرم پس تقریبا آمرانه و با عصبانیت غرید ممنون خودم میرم خیلی داشتم خودمو کنترل میکردم بروز ندم چی تو سرمه و عادی برخورد کنم فقط باید حواسم باشه چون بار اولشه خیلی اذیتش نکنم و خدای نکرده بهش آسیب بزنم ایستاده بود وسط هال و منتظر بود برم مانتوشو بیارم باهام نیومد بد شد چه جوری بکشمش اینطرف بهانه ای به ذهنم نرسید و فقط طول دادم یه پنج دقیقه ای که تو اتاق بودم یهو صداش بلند شد یه مانتو آوردن مگه چقد یه دفعه کمرشو گرفتم و کشیدمش بالا تو بغلم چیکار میکنی ولم کن فکر کردی به همین راحتیاس که منو دیوونه کنی و تشریفتو ببری خواب دیدی خیر باشه همونطور که تو هوا لگد مینداخت و سعی میکرد منو از خودش جدا کنه ناغافل پرتش کردم رو تختم که چون تعادل نداشت و هول شده بود از اونطرف افتاد پایین خیلی سریع بلند شد رنگش پریده بود آرنج چپشو گرفته بود تو دستش و میمالید دلم خیلی براش سوخته بود و میترسیدم طوریش شده باشه اما نشون ندادم شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهنم و درش آوردم طفلکی انگار واقعا ترسیده بود حتما احتمال نمیداد بخوام بهش اینجوری آسیب بزنم پس فکر کرده بود تجاوز چه جوریه وسطش نقل و نبات پخش میکنن هر کی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه پونه داشتم از پایین تخت میرفتم طرفش و کاملا حواسم بهش بود یهو پرید رو تخت که بدوئه بیرون که جفت پاهاشو از زیرش کشیدم سمت خودم و رو تخت گرفتمش اون رو پهلوش افتاد رو تخت و منم با تمام سنگینیم خودمو انداختم روش کجا مگه کارم باهات تموم شد که میری تمامش احتمالات بود نمیدونستم کارم غلطه یا درست اما نمیدونم چرا میخواستم کاملا واقعی فانتزیشو براش عملی کنم برای همونم دستامو از پشت و جلو انداختم تو یقۀ تیشرتش و با اینکه حیفم می اومد و رنگشو دوست داشتم با تمام قدرت از دو طرف کشیدم با صدای جر خوردن بلوزش شاکی شد انگار چیکار میکنی حیوون این بلوزمو خیلی دوست داشتم ریدی توش جوابشو ندادم راه دست نداشت که بخواد منو بزنه یا درست از خودش دفاع کنه تیشرتشو که حالا دیگه تا پایین پاره بود ول کردم یه کم رو زانوهام بلند شدم که خودمو بالاتر بکشم اما خیلی ازش فاصله نگرفتم که بخواد بلند شه میخواستم صورت و گردنشو ببوسم که سعی کرد خودشو از زیرم بیرون بکشه منم باهاش تنظیم بودم و نمیذاشتم زانوی چپمو گذاشتم بین پاهاش که کمی از هم فاصله داشتن حالا دیگه کاملا زیرم گرفتار شده بود دست راستشو که دراز کرده بود بالا کشیدم و آوردم کنارم پشتش صداش پر از حرص بود ولم کن هامون داد میزنم ها ولم کن خیلی آشغالی بولوزمو دوس داشتم حمال با دست راستم از زیر گردنش انداختم و جلوی دهنشو محکم گرفتم و تو گوشش زمزمه کردم حالا هر چقدر دلت میخواد داد بزن همونطور که میبوسیدمش و عطرشو میکشیدم تو ریه هام جلوی سوتینشو با دست چپم کشیدم و دادم بالا حالا دیگه کنترل بدنم از دستم در رفته بود و آلتم داشت بزرگ میشد با دست چپم میکشیدم رو پوست لطیف سینه های سفیدش و با نوکاشون بازی میکردم نقش بازی نمیکردم واقعا سکس میخواستم خیلی وقت بود سکس نداشتم پونه تمام چیزهایی بود که تو یه زن میخواستم مخصوصا که پوست گونه اش عجیب لطیف بود پوست بدنش هم از اون لطیفتر تنش از چهره اش کمی سفیدتر هم بود و همونم دیوونه ام میکرد مخصوصا اون جاهایی که ته ریشم پوستشو قرمز کرده بود حواسم به گردنش بود که کبود نکنم اما بدنش نه دست راستم که جلوی دهنشو گرفته بود فقط دست چپمو داشتم کمرمو دادم بالا و زیپ شلوارمو باز کردم و به سختی دادمش پایین داشتم هلاک میشدم موضوع فقط سکس نبود احساس میکردم به پونه احتیاج دارم به عقل و درایتش به استحکامش به ضعفهاش شاید ده درصد حالم از روی شهوت بود نود درصد بقیه اش فقط و فقط پونه بود نفسهام سنگین شده بود یه تصمیم گیری نهایی و دستمو انداختم به کمر شلوارش و دکمه و زیپشو باز کردم حالا دیگه پونه سکوت کرده بود زیرم و از گوشۀ چشم نگران سعی میکرد نگاهم کنه اونم نفسهای سنگین و یک در میون میکشید میدونستم از من هم نترسه احتمالا از دردش میترسه هر چند الان خودم هم از خودم میترسیدم دروغ چرا بازم کمرمو دادم بالا که شلوار اونم بکشم پایین اما چون پاهاش از هم باز بود نمیتونستم شلوارشو در بیارم ترسیدم اگه دهنشو ول کنم پشیمون شده باشه و شر درست کنه پس دهنشو ول نکردم با زور سنگینی خودم مجبورش کردم به شکم بخوابه لالۀ گوششو گرفتم لای دندونام و گازهای ریز میگرفتم و همونطور که روش خوابیده بودم آلتمم میمالیدم به باسنش حالا دیگه هر دو تا زانوهام بین پاهاش بود و با زور بیشتر و بیشتر پاهاشو از هم باز میکردم که باعث میشد باسنش بالاتر بیاد و منو دیوونه تر کنه بلند شدم و اونم همونجور که پشتش به من بود با خودم کشیدم بالا دست راستشو از بیرون گذاشته بود رو مچ دست راستم که هنوز رو دهنش بود و با دست چپشم سعی میکرد نذاره شلوارشو در بیارم و دست چپمو پس میزد دماغ و دهنم که رو گردنش بود انگار قلقلکش می اومد چون اونطور که باید و شاید نمیتونست جلوی در آوردن شلوارشو از تنش توسط من بگیره شلوارش رو زانوهاش بود که طاقت نیاوردم و دستمو بردم جلو گذاشتم رو اون بهشت پنبه ای روحم تازه شد چقدر نرم بود خیس هم بود ملایم شروع کردم براش به مالیدن نفسهای پونه تند شده بود و سرشو از پشت گذاشته بود رو شونه ام مدام تو بغلم کمرش خم و راست میشد و وول میزد نمیدونستم کی قراره ارضا بشه اما ترسیدم اگه خیلی زود ارضاش کنم از اونور کار خودم سخت تر بشه دستمو از لای پاش کشیدم بیرون خیس عرق پشت گردنش نالیدم هر چی هم زور بزنی من زورم بیشتره آروم بگیر وگرنه بد اذیتت میکنم هردومون نفس نفس میزدیم سرشو به علامت باشه تکون داد حالا دیگه اونم خسته تر از این حرفها بود به پشت انداختمش رو تخت خدا رو شکر جیغ و داد نکرد بمیرم الهی جلوی دهنش سرخ شده بود شلوار و شورتشو به سرعت از پاهاش در آوردم و محکم روناشو کشیدم بغلم یه جوری نگاهم میکرد انگار که مطمئن نبود میخواد بکنمش یا نه منم درمونده شده بودم یعنی کارو تموم کنم اضطراب داشتم شهوت دیوونه ام کرده بود کلافه بودم آزاد بودم و به اندازۀ لای پاهاش گرفتار پاهاش دو طرف کمرم باز مونده بود و فاصلۀ آلتم با بهشتش فقط یه لایۀ لزج از آبش بود و پیشابم آلتم تو دست راستم داشت دل میزد که بره تو اون بهشت خوشرنگ و خواستنی از یه طرف دوستش داشتم از یه طرف میترسیدم از اینکه منو اینجوری تو منگنه گذاشته بود ازش متنفر بودم و قبل از اینکه بفهمم چی شد در اوج دیوانگی فرو کردم آخ دردناکی از گلوش بیرون داد و اشکاش از دو طرف صورتش جاری شد خوابیدم روش و محکم بغلش کردم تنگ بود آخ که به اندازۀ تمام لذتهای دنیا تنگ بود اون دیواره های تنگ و ناهموارش که رگهای آلتمو فشار میداد شلوارم که تا رو زانوهام بود اذیتم میکرد بیچاره شدم بدبخت شدم یعنی از من خوشبخت تر هم تو این لحظه کسی هست فقط و فقط به خودم فکر میکردم وزنمو انداخته بودم روی پونه و صورتمو میمالیدم به ساق پای چپش که آورده بودم بالا و کنار صورتم قرار داشت اونقدر همه جاش نرم بود که فقط میخواستم گازش بگیرم بیشرفو ساق پاشو بی اختیار گاز گرفتم کنترل هیچ چی دیگه دستم نبود و محکم تلمبه میزدم یه کم دیگه فقط داد همون لحظه آبم با نهایت فشار پاشید اونقدر زیر فشار بودم که اصلا نفهمیدم چقدر تلمبه زدم یا اصلا چی شد به اندازۀ هزار سال زندگی طول کشیده بود شاید همونطور بیحال افتادم تو بغلش یه کم که نفسم اومد سر جاش جرات نداشتم سرمو بلند کنم در نهایت تعجبم بازوهاشو دور گردنم حس کردم و لباشو که نشست رو فرق سرم و موهام و همونجا رو بوسید یعنی از من ناراحت نبود سرمو بلند کردم و خیره شدم تو چشماش چطور بود به جای جواب لبمو بوسید نفس نفس میزدم خودمو از توش کشیدم بیرون که باعث شد یه جیغ خفیف از روی درد بکشه یه کم از خون آبه پر رنگتر رو آلتمو پوشونده بود خدا رو شکر که ازم دلخور نیست نمیخواستم دلخور باشه محکم کله اشو گرفتم تو بغلم و شقیقه اشو محکم بوسیدم خیلی که اذیتت نکردم جوابمو نداد اما یه بوسه کاشت رو جناق سینه ام اگه قسمت بود و اصلا از این اتاق امشب میرفتیم بیرون میدونستم رو اون کیکه چی باید بنویسم بمون پونه پایان نوشته

Date: March 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *