هرکسی کسی دارد طنز

0 views
0%

با سلام ب شما مخاطبین گرام خونندگان عالیقدر امروز روز نویی برای من بود ازآن رو یاد خاطره ای افتادم ک گمان کردم نوشتنش واسه من و خوندنش واسه شوما خالی از الطاف نباشدی اون روز نیز روز نویی بود من بودم و عمو سعید و خدایی ک درین نزدیکیاس ی پرانتز وا کنم این عمو سعید دوست ماس عموی ما نی لفظا این فرمی خطابش میکنیم خلاصه عرض کنم ب حضور اربابای خودم همینجوری ک طبق عادت و رو روال داشتیم طی طریقو چاشنی حرفای صدمن ی غازمون میکردیم با ی حورالعین بی بدیل مواجه شدیم و ازونجا ک صدتا درویش در یک گلیم بخسبند ب راحتی هرچه تمام تر روی زوج و فرد کردن بانو حوریه ب توافق رسیدیم ولی اجرای این طرح منوط ب تور کردن مشارالیه بود پس کمر همتمونو مث کون خروس تنگ کردیم تا اینجاشو توکوتاه مدتتون سیو کنین تا من ی فلش بک بزنم ب یخورده قبل تر ازون روز اون موقعی ک من بیست و یک ساله با زید متقابل ب رأس کات کردم و بخودم قول دادم ک ب سیم آخر بزنم خب و اما بعد حالا سیم آخر جلومون راه میرفت و لوشه های لرزان باسن مربوطه مث چراغ بنزین ماشینای هشت سیلندر قدیمی توچشم میزد و لابلای این چشمکها ب آدم در باغ سبز می نمایاند پس شد آنچه شد و نیم ساعت بعد از اونجا دور میشدیم درحالی ک من شمارهء بانو را با نام عسل در گوشی گوشکوبی خود ذخیره میکردم سه روز اس و زنگ و بوس و بغل مجازی و اولین قرار با پراید دوستم که ازقضا چپی بود و همیشه توش بوی خایه توأم با بنزین میومد رفتم سر قرار سوار شد و طاقچه رو گذاشت بالا اینقد طاقچه بالا گذاشت ک از اون ور بوم افتاد و همون قرار اول تا داخل سوتینش و البته ما فیهم آنچه ک درآن است نفوذ کردیم کاشف ب عمل آمد ک عسلبانو خیلی هات و خرکی تشریف دارن و من توکونم قند آب میشد ک پس آخ جون با این حشری ک این داره دیگه خجالت روی عمو سعید نمیمونم و ی تیکه گوشتم جلو اون میندازیم خلاصه شب ب سعید گفتم شرح ماوقع رو و ایشون قول داد ک بزودی ی مکان جور کنه و دیری نگذشت ک اس داد الوعده وفا خونه باغ میلادمون در اختیاره سه شنبه روزی بود ک من و پراید چپی مجتبی حامل ی تیکه گوشت 60 کیلویی ب نام عسل بودیم و مقصد جایی نبود جز مکان کذایی در حومه شهر عمو سعید از لختی قبل در محل مذکور کمین گرفته و با پیامای تومخیش منو ب سمت باغ تشویق و ترغیب میکرد و من سعی داشتم در واپسین دقایق ب طعمه بفهمونم ک باید با دونفر کشتی بگیره شرایط ایجاب میکنه در این بخش کمی از لودگی اجتناب کنم پس بخونید اصل قصه رو رسیدیم و بعد از زدن دو بوق و ی نصفه بوق سعید با ظاهر موجه جلو در حاظر شد و ماشینو ب داخل راهنمایی کرد من ک نگرانیو توچشمای عسل دیدم بهش اطمینان دادم ک ما تنها خواهیم بود بعد از عبور از داخل باغچه وارد ساختمون شدیم خیلی ساده و خالی بود فقط ی دست مبل فرسوده و ی شومینهء خالی و یک کبابپز روی سکوی آشپزخونه درظاهر دوبلکس بود ولی پله های ضلع غربی فقط ب حموم و توالت منتهی میشد عسل بی اهمیت ب اطرافش روی مبل نشست و از توکیفش ی آینه درآورد و ب خط چشماش پرداخت گوشیمو برداشتم و اس دادم ب سعید فعلا رسمی باش تا خبرت کنم و خودمو جابجا کردم ب سمت عسل براش توضیح داده بودم ک تاحالا ب این باغ نیومدم اگه میدونستم اینقد قحطیه حتما ی چیزی واسه عصرونه میگرفتم و عسل تعارف گونه گفت من ک عادت ندارم ب عصرونه و از توکیفش نیم چاشت درآورد و تعارف کرد واسه برداشتنش بیشتر بهش نزدیک شدم سعید هنوز توباغ سرگرم بود دستمو بردم سمت صورتش و موهاشو زدم زیر شالش رنگ موهاتو دوس دارم اسمش چیه و ازین حرفا و آره یادمه با بوس شروع کردم و با لب ادامه دادم با نگاه کردن اطراف بهم فهموند ک بخاطر حضور سعید نگرانه و من زیر گوشش زمزمه وار گفتم سعید توجیه اون تو باغه و ی لب خاطر جمع ازش کندم دکمه های مانتوشو ک باز میکردم مقاومتی نکرد و فکر کردم این ک ب من اعتماد نداره بعد ی هفته پس حتما با سعید مشکلی نداره وگرنه عمرا وا نمیداد ب این چیزا فک میکردم و تقلا میکردم ک از بالای تاپ راه راه رنگ روشنش ب سینه هاش برسم و رسیدم و لذیذ بود انگشتمو از روشلوار جینش رو کوسش فشار میدادم و خمار شدن چشماشو میدیدم تابش تنگ بود سوتین نزده بود و سینه هاش خنک بود تنش معطر بود در کل واسه سکس جون میداد دستمو فرو کردم توشلوارش و شورت اسپورتشو ندیده پسندیدم با هربار کشیدن انگشتم لای شیارش پاهاش باز و بسته میشد و قفسه سینش پر و خالی طولی نکشید ک راست کردم و دستشو گذاشتم سر کیرم گفت میخورم گفتم نوش مانتوشو کند و شلوارشو بست رو زمین زانو زد و مشغول شد میخاستم ب سعید بگم بیا دیدم زوده هنو با خوردنش حال نکردم و حواسم پیش سعید بود بلندش کردم و بغل کردم و سعی کردم شلوارشو دربیارم مقاومت جدی نکرد و بزودی شرت اسپورت آبیش تنها حایل بین کیر من و کوسش بود مبلا خشک و کهنه بودن پوزیشونو زمینی کردم و دلو زدم ب موکت همون مدل معروف اون دمر خابید و من ولو شدم روش شلوارمو تا زانوهام کشیدم پایین ک راحت درمالیش بدم شورت اونم تا زیر کونش کشیدم پایین و کیرمو خابوندم لای لپای کونش صورتشو رو موکت نمیذاشت زبر بودش منم تیشرتمو درآوردم ک بذاره زیر صورتش چشماشو ک بست گوشیمو برداشتم و سعید و خبر کردم وقتی سعید رسید بالای سرمون ک سرکیرمو با سختی ن چندان چپونده بودم تو کون عسل مطمئن بودم ک متوجه حضور سعید شده و ب روی خودش نمیاره سعید آروم زانو زد و شروع کرد ب نوازش کتفای نیمه برهنه عسل وقتی یقین پیدا کردم ک این دختر با دونفرمون کنار اومده همهء شهوت تووجودم ب نفرت بدل شد کیرم خابید حالم از خودم و عسل و سعید و همه ب هم میخورد دیگه قشنگیای ظاهرشو ندیدم واسم شد ی تیکه آشغال دست خودم نبود تاحالا از نزدیک ندیده بودم پا شدم و شلوارمو بستم و تیشرتمو از زیر صورتش کشیدم سعید حال و روزمو ک دید دیگه هیچی نگفت و عسل حتی چشماشو باز نکرد زدم بیرون و هیچوقت از سعید نپرسیدم چی بینشون گذشت و اما بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت شرح حال ماست آن ای خانندگان گل ای اربابها ای تاج سرها ای کاکل زری ها ای چشم عسلی ها هش دارید و ب هوش باشید از ماست ک بر دوغ نکنید کاری را ک از عاقبتش پشیمون شید نکنید کاری ک دل دیدن عاقبتشو ندارید بابت قلم کیریم معذرت فحشاتونم قشنگه بوی بوی باباطاهر

Date: August 28, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *