هرگز نگو خداحافظ ۲

0 views
0%

9 87 8 1 8 2 9 86 9 88 8 8 8 7 8 8 7 9 81 8 8 قسمت قبل قسمت قبل این داستان رو با اسم هرگز نگو خداحافظ خوندید و این قست دوم از این سری داستان من هست از فاصله نسبتا طولانی که به وجود اومد معذرت میخوام و از تمام عزیزانی که نظرات مثبت و منفی دادند تشکر میکنم توجه این خاطره نیست و یه داستان با شخصیت ها و خط داستانی خیالیه با صدای زنگ از خواب بیدار شدم ساعت ۶ بود چشمم به صورت زیبای نازی افتاد که سرشو روی بازوم گذاشته بود وقتی میخوابید خیلی زیبا بود آرامش خاصی تو صورتش میشد دید که میتونستم حدس بزنم بخاطر چی بود بعد از اون تصادف دیگه باهم رابطه ی لذت بخشی رو تجربه نکرده بودیم تا دیشب راستشو بخواین منم یه جورایی از اتفاقی که دیشب افتاد راضی بودم از جام بلند شدم و رفتم سمت دستشویی بعضی وقتا درد پام قدم برداشتنو برام یه کابوس میکرد صورتمو شستم و صبحانه رو آماده کردم از دیشب که روژین رو دیدم همش به فکر این بودم که قبلا کجا دیدمش و نگاه عجیبش برام مثل معما بود نشرکت نازی اینا به خاطر مهمونی دیشب تعطیل بود و امروز سرکار نمیرفت بخاطر همین دلم نیومد بیدارش کنم آروم حاضر شدم قرصای مسکنم رو خوردم و رفتم بیرون و به طرف ایستگاه اتوبوس قدم برداشتم ـــــــــــــــــــــ هر لحظه فکرم آزاد میشد به این فکر میفتادم که روژین رو کجا دیدم ولی هیچی یادم نمیومد انگار ویندوز مغزم بالا نمیومد تو همین حالت بودم که رسیدم به ایستگاه اتوبوس نشستم رو صندلیو سرم رو به عقب تکیه دادم چشمامو بستم و منتظر اتوبوس بودم که یه صدای آشنا گفت سلام چشمم رو باز کردم تا منبع صدا ببینم و با شگفتی روژین رو دیدم همون لحظه بود که مغزم بعد از یه روز فکر کردن بلاخره به نتیجه رسید روژین رو تو ایستگاه اتوبوس دیده بودم و اونم دیشب به همون دلیل اونطوری نگام میکرد احتمالا یا منو شناخته بود یا اونم مثه من تو کلنجار بوده با سلول های خاکستری مغزش خودم رو جم و جور کردم و با لبخند گفتم سلام صبح شما بخیر نیازی هستم دیشب منزل ما تشریف داشتین بله چکار میکنین با زحمتای ما روژین خانوم نمیدونم چرا به این اسم صداش کردم ولی حس کردم اونم با این کارم احساس راحتی بیشتری کرد و نشت رو دوتا صندلی اونور تر از من چون کیفم رو روی صندلی کنارم گذاشته بودم این چه حرفیه اختیار دارین خانومتون خوب هستن خیلی ممنونم اونم خیلی از طرف من حتما از همسرتون و پدرشون بخاطر دیشب تشکر کنین راستش من شمارو دیشب که دیدمتون شناختم ولی فکر کنم شما منو نشناختید سرمرو چرخوندم نگاهش کردم با خنده گفتم اتفاقا چهره شماهم خیلی برای من آشنا بود ولی ویندوز مغز من یکم ضعیفه دیر لود میشه اونم خندید و گفت اختیار دارین راستی گفتید ویندوز سیتسم من یه چند وقتی مشکل پیدا کرده هر کاریم میکنم نمیتونم عکسامو از دوربین انتقال بدم رو لپ تاپم خانومتون میگفتن شما تو کار برنامه نویسی هستین گفتم شاید بتونیم کمکم کنین تو همین لحظه بود که اتوبوس رسید در حالی که داشتم بلند میشدم یه تیکه کاغذ از کیفم دراوردم و روش شماره موبایلمو نوشتم و بهش دادم و گفتم این شماره منه هروقت خواستین تشریف بیارید زنگ بزنین که باهم هماهنگ کنیم تشکر کرد و گفت چشم حتما بهتون زنگ میزنم قبل از اومدن اتوبوس شماست آره شما هم با همین میاید نه من با اتوبوس بعدی میرم گفتم پس من زودتر برم با اجازه تا مجبور نشدم با پا برم خندیدیم و از هم خداحافظی کردیم سوار شدمو و رسید به محل کار و از این که مغزم از این فکر راحت شده بود خوشحال بودم بعد از سلام و علیک با همکارا رفتم تو اتاقم کامپیوترو روشن کردم و ساعت دیواری که صدای ثانیه شمارش همیشه رو مخم بود رو یه نگاه انداختم ساعت ۸ و خورده ای بود ـــــــــــــــــــــ یه روز کسل کنند کاری دیگه تموم شده بود و جلو در آپارتمان بودم در رو باز کردم و وارد پارکینگ شدم مثل هر روز ساعت ۷ونیم سر راه چندتا از همسایه هارو دیدم و با همسایه واحد رو به رو وارد آسانسور شدیم مرد خوبی بود ولی زیاد خوشم نمیومد باهاش گرم بگیرم که پای رفت و آمدش باز بشه رامین جان پات چطوره با بی میلی نگاهش کردمو گفتم خوبه بعضی وقتا درد میگره ولی دیگه دارم عادت میکنم خب با ماشینت برو سر کار گذاشتیش برای روز مبادا خنده زورکی کردم و گفتم درد پا رو میشه تحمل کرد ولی درد ترافیک اعصابمو داغون میکنه در آسانسور باز شد و اومدیم بیرون در هر صورت کمکی چیزی خواستی تعارف نکنیا ممنونم آقای محمودی شب خوش در رو باز کردمو اومدم تو میز شام آماده بود مثل روزایی که مهمون داشتیم داد زدم صاحب خونه مهمون نمیخواین نازی دستاشو گذاشت رو چشمم و آروم در گوشم گفت بستگی داره به مهمونش گفتم یه بنده خدا این بنده خدا اسم نداره دستاشو از رو چشمم برداشتم برگشتم دهنمو بردم کنار گوشش و گفتم اگه همینطوری ادامه بدی با این رنگ و لعابت مجبور میشم اساسی خودمو معرفی میکنم با خنده گفت نه تورو خدا بزار اول شامو بخوریم بعد مراسم معارفه رو راه بنداز هردو خندیدیم سرشو بوسیدم و گفتم در خدمتیم خانوم بعدم رفتم دستمو شستم و نشستیم سر میز لازانیا درست کرده بود میدونست خیلی دوست دارم مشغول خوردن شدیم که گفتم راستی امروز زن رئیستونو دیدم روژین اره از تو ایستگاه اتوبوس این چند وقته مثیکه همدیگرو هرروز دیده بودیم ولی من نشناختمش دیشب ای کلک حالا دیگه دور از چشم من قرار میزاری با زنا خندیدمو گفتم آره چه جورم گفت زیاد ازش خوشم نمیاد احساس میکنم خودشو میگیره کی روژین بنظر که دختر با شخصیت میاد دیشب همه سعی میکردن باهاش گرم بگیرن ولی همش خودشو دور میکرد ازشون شاید بخاطر مشکلشه که یکم افسردست با تعجب نگام کرد و پرسید چه مشکلی جاخوردم و یکم به بهانه اینکه غذا تو دهنمه سکوت کردم دوست نداشتم بگم دیشب فالگوش وایسادم حرفای سعید و پدرشو گوش کردمو فهمیدم که روژین باردار نمیشه گفتم در کل میگم شاید تو زندگیش مشکلی داره که اینجوریه گفت آره راست میگی همه که مثل من تو ازدواج شانس ندارن هردو زدیم زیر خنده و مشغول به خوردن غذا شدیم ـــــــــــــــــــــ مسواک زدمو رفتم رو تخت ولو شدم منتظر نازی بودم که بیاد تا بخوابیم نازی اومد وایساد در اتاق یه لباس خواب کرم کوتاه تنش بود که سینه هاش از زیر قسمت توریش معلوم بود باشیطنت بهم نگاه کرد و گفت یه بنده خدایی بود میخواست خودشو معرفی کنه چی شد خسته بودم ولی دلم نمیومد که اون شب و خشک و خالی تمومش کنیم با لبخند موزیانه ای گفتم منتظر شما بود تا بیاین بعد اومد روم و شروع کردیم به لب گرفتن کمرش رو گرفتمو و انداختمش رو تخت تیشرتمو از تنم در آوردم و بندای لباس خوابشو از رو شونهاش آوردم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش صدای آهش بیشتر تحریکم میکرد و شروع کردم به مالیدن کسش صداش اتاق خواب رو پر کرده بود همه ببنشو بوسیدمثو رسیدم به کسش با زبونم کسشث میخوردمو و اونم به خودش میپیچد کیرم رو دراوردم و کشیدم دم کسش دستش کرد تو موهام که انقد کوتاهشون نکرده بودم رو گردنم رسید بود و منم آروم کیرمو کردم تو کسش و شرو کردم به عقب و جلو با دستم سینه هاشو میمالیدمو اونم داشت چونم رو آروم گاز میگرفت که احساس کردم داره آبم میاد از تو کسش در آوردم و برعکسش کردم اولین باری بود که میخواستیم از پشت سکس کنیم نازی از پشت دوست نداشت ولی شاید این مدتی که باهم سکس نداشتیم و خوشحالی این دوشب که باهم بودیم باعث شده بود که هیچ مخالفتی نکنه و بی قید و شرط خودشو بهم بسپاره سعی میکردم کیرمو بکنم توش ولی خیلی تنگ بود نازی با صدای که درد توش موج میزد گفت رامین خیلی درد داره میشه حرفشو قطع کردمو گفتم الان تموم میشه خوشگلم و یواش یواش کیرم رفت تو از درد یه آه بلند کشید داشتم لمبه میزدم میدونستم که داره دردش میاد و نمیدونم چرا همین باعث میشد سرعتمو بیشتر کنم با دستام از جلو سینه هاشو میمالییدم تا اینکه هردو ارضا شدیم و بیحال افتادم روش کیرمو از کونش دراوردم برش گردوندم از چشماش اشک میومد ولی اونم خوشحال بود که بلاخره زندگیمون داره مثه روز اول عادی میشه چشماشو بوسیدمو بغلش کردم و چراغ خواب کنار تختو خاموش کردم نازی خوابش برده بود و منم چشمام داشت گرم میشد که صدای اس ام اس موبایلم بلند شد پیامو باز کردمو متن خوندم سلام ببخشید دیر وقت مزاحمتون شدم روژینم خواستم بگم فردا چه ساعتی خدمتتون برسم بدون فکر کردن نوشتم فردا دم ایستگاه اتوبوس منتظرتونم که باهم بریم ولی ای کاش یه لحظه فقط یه لحظه فکر میکردم نوشته

Date: March 20, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *